اسطوره-سیاوش
اسطوره سیاوش یکی از مهمترین و محوری ترین شخصیت های شاهنامه است. سیاوش با عنوان اسطوره سیاوش شناخته می شود. همچنین اسوره سیاوش به عنوان یکی از شخصیت های کلیدی شاهنامه و البته نماینده اندیشه عرفانی ایرانی، تا حدود زیادی تحت الشعاع اسطوره رستم در اندیشه شرقی-ایرانی قرار می گیرد.

اسطوره سیاوش

اسطوره سیاوش ؛ حماسی یا ضدحماسی؟

چکیده

اسطوره سیاوش یکی از مهمترین و محوری ترین شخصیت های شاهنامه است. سیاوش با عنوان اسطوره سیاوش شناخته می‌شود. همچنین اسطوره سیاوش به عنوان یکی از شخصیت های کلیدی شاهنامه و البته نماینده اندیشه عرفانی ایرانی، تا حدود زیادی تحت‌الشعاع اسطوره رستم در اندیشه شرقی-ایرانی قرار می‌گیرد. اما اسطوره سیاوش؛ حماسی یا ضدحماسی است؟ رستم و سیاوش، هر دو جانمایه زندگی خود را در نوعی مقاومت در برابر آنچه با آن رویاروی هستند، قرار می‌دهند، با این تفاوت که رستم آن را در نبرد به ظهور می‌رساند و سیاوش در نوعی مصالحه و مظلومیت. سیاوش کمال گراست؛ به سوی کمال گام برمی‌دارد، اما با همه آزمایش و خطاهایش به عنوان یک انسان.

اسطوره سیاوش نخستین شهید است

سیاوش نه تنها نخستین شهید است، بلکه در کارنامه اساطیر ایرانی، او تنها شهید است. مرگ سیاوش سرآغاز جنبشی بزرگ است. مرگ در سراسر داستان سیاوش، انتخابی است؛ برای سیاوش، برای جریره، برای کیخسرو که به نوعی از دیده‌ها ناپدید شدن و روی برتافتن را برمی‌گزیند و برای فرود نیز به نوعی و حتی برای رستم در راهی که مردانه قدم می‌نهد.

بنابراین همچنان اصرار کردن بر رویکرد سیاوش، جای بسیار پرسش‌ها و تردیدها را به جا می‌گذارد که ما چه تعریفی از اسطوره سیاوش داریم. در عصر کنونی نیز ما گاه ترجیح می‌دهیم که اندیشه‌های جبری عرفان شرقی را برگزینیم و شرایط امروز را تماماَ به اقدامات ضدحماسی(و نه اسوره ای) سیاوش گره بزنیم و نسخه دست بسته به مرگ تن سپردن را تجویز می کنیم. ما راه ساده‌تر را برمی‌گزینیم، چون توان همچون رستم بودن را نداریم و از آن صرف نظر می‌کنیم.

پیش درآمد

اسطوره سیاوش ؛ حماسی یا ضدحماسی؟

سیاوش به عنوان یکی از شخصیت‌های محوری حماسه ملی ایران، در اساطیر، اوستا، متون پهلوی و یافته‌های باستان‌شناسی و همچنین جایگاهش در اسطوره‌های ایرانی و شناخت کهن الگوی بین النهرینی او، انگیزه‌ای شد تا از چشم‌اندازی متفاوت به این شخصیت محوری اساطیر ایرانی پرداخته شود و با اندکی تقدس زدایی از اطراف شخصیت و زندگی و سرگذشت سیاوش، تصویری روشن‌تر و بنابر اندیشه این زمانی به دست دهد. از این روی ضروری است که ویژگی‌های تراژیک و اسطوره‌ای سیاوش و نیز شخصیت او را واکاوی کنیم تا تصویری همه جانبه از او و داستانش داشته باشیم.

اسطوره سیاوش یکی از مهم‌ترین و محوری ترین شخصیت‌های شاهنامه است که از پدری ایرانی و مادری تورانی زاده شده است. او فرزند یکی از مشهورترین شاهان ایران است که دردسرهای فراوانی می سازد و با بی‌خردی مرگ فرزندش و ولیعهد ایران را در توران زمین رقم می‌­زند.

واژه سیاوش در اوستا

واژه سیاوش در اوستا، به صورت واژه مرکب «syavarshan» آمده که از دو بخش «syavar» به معنی سیاه و «arshan» به معنی نر، گشن تشکیل شده است و می‌توان آن را صاحب اسب سیاه معنا کرد. البته مهرداد بهار آن را «مرد سیاه» معنی کرده است. در اوستا در «فروردین یشت» و «زامیاد یشت» نام سیاوش به صورت «کی سیاورشن» در میان اسامی هشت شاه کیانی آمده است. بنابراین سیاوش یکی از پادشاهان کیانی تلقی شده که پس از کی کاووس و پیش از کیخسرو به تخت پادشاهی نشسته است.

اکنون این مقاله با مرور برخی ابعاد و جنبه های شخصیتی سیاوش، بر آن است تا یک نظرگاه منطقی نسبت به شخصیت سیاوش و عملکرد او داشته باشد. اما به هیچ روی ادعایی بر بررسی تمام ابعاد اسطوره سیاوش وجود ندارد و تنها برخی از جنبه های مورد دغدغه نگارنده واکاوی می‌شود.

 

جهان­ بینی اسطوره سیاوش

سیاوش از بدو تولد به رستم سپرده می‌شود تا مرام پهلوانی و فنون جنگاوری را او بیاموزد و البته شاید به نوعی کی‌کاووس مسئولیت پروردن فرزند را از سر خود باز کرده باشد. سیاوش اگر چه پرورده دست رستم است و رستم بیشترین عاطفه و علاقه را نسبت به او نشان می‌دهد، اما جهان‌بینی او با رستم کاملاً متفاوت است. در واقع این تفاوت‌های بنیادی، شخصیت این دو اسطوره را در تقابل با یکدیگر قرار می دهد؛ رستم تسلیم می‌کند و سیاوش تسلیم می‌شود.

رستم شخصیتی چند بعدی دارد؛ عطوفت و آرامش و خشم و انتقام و فریب و مرادنگی و غیرت و بزرگ منشی و فروتنی و وظیفه شناسی و بی‌توجهی و اهمال و شوخ طبعی و جدیت و گاه بی گذشتی مطلق و آسان‌گیری او در مقابل یک بعدی بودن شخصیت سیاوش قرار می‌گیرد. زیرا اسطوره سیاوش همواره پذیرنده سرنوشت است و تمام کوشش‌اش در این است که نیازارد و در موقعیت هیچ رویارویی قرار نگیرد. در نتیجه سیاوش هرگز نمی‌تواند همچون رستم نقش یک رهبر را به عهده بگیرد.

اسطوره سیاوش، نماینده عرفان ایرانی

اسطوره سیاوش به عنوان یکی از شخصیت‌های کلیدی شاهنامه و البته نماینده اندیشه عرفانی ایرانی، تا حدود زیادی تحت‌الشعاع اسطوره رستم در اندیشه شرقی-ایرانی قرار می گیرد. رستم و سیاوش، هر دو جانمایه زندگی خود را در نوعی مقاومت در برابر آن­چه با آن رویاروی هستند، قرار می‌دهند، با این تفاوت که رستم آن را در نبرد به ظهور می‌رساند و سیاوش در نوعی مصالحه و مظلومیت.

سیاوش با گردن نهادن به گذر از آتش، بدون جنگ و اثبات بی گناهی­اش در برابر عصیانگری سودابه، آغازین قدم ها را برای نوع دیگری از مقاومت برمی دارد. پس از آن با آزادکردن اسرای جنگی به انترناسیونالیستی در برابر ناسیونالیسم دوآتشه رستم معنا می دهد و به سرزمین دشمن پناهنده می شود. بنابراین سیاوش نه همچون رستم که درست در جهت عکس او قدم برمی دارد تا برخلاف رستم که نیازهای قهرمانانه و وطنی و پهلوانی را پاسخ می هد، سیاوش به سوی شهادت و تسلیم جانش برای سیراب کردن و پایه نهادن مفاهیمی که به روح بشر مرتبط است قدم بردارد.

تسلیم محض؛ همان­گونه که ایرج در برابر ظلم واکنش نشان داده بود. سیاوش کمترین ابزار دفاعی را برای خود برنمی‌گیرد تا از عیار شهادتش نکاهد تا تمامی نسل‌های پس از او، قرن ها مرثیه سووشون سر دهند. لازم به یادآوری است که این در روانشناسی از نوعی خودخواهی درونی نشأت می گیرد. بنابراین سیاوش برای اسطوره شدن، راه ساده تری انتخاب می کند و در قیاس با عملکرد رستم که تمام عمرش را می جنگد، به حیله متوسل می شود، از احساساتش عبور می کند و قهر می کند، سیاوش نوعی عرفان منفعل و بی انگیزش را پایه می نهد.

او با تسلیم شدن در برابر نیروهای طبیعی و غیرطبیعی، خود را دست بسته می بیند و به جای خشم و قهر -اگرچه بی لبخند- خود را تسلیم مرگ می کند تا جانمایه های اندیشه ای بی انتها را پایه بگذارد و نوعی قهرمان پاکباز که نگذاشتند آرمان هایش محقق شوند، در مقابل مفهوم قهرمانی رستم قرار می دهد که از تمام امکاناتش برای رسیدن به هدف بهره می جوید، در اندیشه ایرانی باقی می گذارد.

اسطوره سیاوش قهرمان عرفانی-دینی است

رستم قهرمان ملی است و سیاوش را می توان به نوعی، قهرمان عرفانی-دینی نامید. بنابراین بی آنکه در طول تاریخ تحلیلی درست و بدون جانبداری از جنبه های وجودی او داشته باشیم، در هاله ای از تقدس باقی می ماند. نوعی ناامیدی از رویارویی با تمام آنچه پیش روی دارد، او را به ترک دنیا وا می دارد که بعدتر در عرفان ایرانی ظهور می کند. نوعی جهان بینی فلسفی، پیچیده و منفی که با قهر با طبیعت موجود، به آسمان روی می آورد و گاه آسمان را به زمین می کشاند.

سیاوش
اسطوره سیاوش

کمال سیاوش

سیاوش با تمام ویژگی هایی که دارد، با تمام اعتقادات و پایبندی های اخلاقی، روح بزرگ و گوهر و ذاتی که در آن فرّ ایزدی است، مانند تمام شخصیت های شاهنامه و تمام انسان ها، تنها یک انسان است با تمام خطاها و خوبی ها، گام های رو به تعالی­اش و با تمام خردش، آنگونه که استاد توس می گوید:

سیاوش چنان بود که اندر جهان                                          بمانند او کس نبود از مهان

سیاوش با شرم و حیاست، پاک است و به اخلاقیات پایبند است و تن به خواسته های سودابه نمی دهد، اما رفتن او به توران، آن هم بدون مشورت، خطایی نشأت گرفته از خامی اوست. در حالی که خود می گوید:

که من با جوانی خرد یافتم                                             بهر نیک و بد نیز بشتافتم

اما در کمال خامی و جوانی در مورد تصمیم کی کاووس برای گروگان ها، با تندی تصمیم می‌گیرد و برداشتی ناعاقلانه دارد و می‌گوید:

چو چشمش ز دیدار من گشت سیر                                    بر سیر دیده نباشند دیر

در حالی که هدف کاووس از کشتن گروگان­ها و ادامه جنگ، همانند گشتاسپ که اسفندیار را برای به کشتن دادن، به جنگ رستم می‌فرستد، به کشتن دادن سیاوش و از سر باز کردن او نیست.

سیاوش به توران می رود و با دشمنش به مشورت می نشیند و از او راهنمایی می خواهد:

گر از بودن ایدر مرا نیکویست                                        برین کرده خود نباید گریست

وگر نیست، فرمای تا بگذرم                                           نمایی ره کشوری دیگرم

به پیران ویسه اعتماد می کند و اختیار تمام امور خود را به او می سپارد، اما در تمام این سال ها و حتی قبل از آمدن به توران، از پروردگار خود، رستم یادی نمی کند و از عقل و درایت و کاردانی او کمک نمی گیرد.

سیاوش کمال گراست

سیاوش کمال گراست. به­سوی کمال گام برمی دارد، اما با همه آزمایش و خطاهایش به عنوان یک انسان. اراده سیاوش در اراده تقدیر حل می­شود و او تقدیرش را می پذیرد. روح کمالگرای او و این رضایت در مقابل تقدیر، سرمنشاء یک عرفان بیرونی در شاهنامه در قبال عرفان درونی قرن سوم و چهارم هجری و عارفان سرشناسی همچون حلاج، بایزید و همچون عرفان اجتماعی مولاناست.

داستان کشته شدن حلاج در تذکره الاولیاء عطار به روشنی مرگ سیاوش و تسلیم شدن شجاعانه او به مرگ و تنهایی اش در میان جماعت را به ذهن متبادر می کند. سیاوش دیگر نمی تواند در مقابل سد بزرگ دنیا بایستد و این قدرت را در خود نمی یابد که بتواند با آن کنار بیاید البته نه مطلقاً؛ تصمیم می گیرد با فداکردن خود برای حفظ همه ارزش ها، به گونه ای معترضانه خود را در مقابل تمام ضدارزش ها مبدأ یک جریان فکری و یک جنبش، در میان ایرانیان و به گونه ای تغییر مسیر تاریخ ایران قرار دهد و تکامل روح و جریان فکری در کیخسرو که نه تنها جانشین او در پادشاهی، بلکه وارث فکر و روح در حال تعالی سیاوش است(به خاطر داشته باشید می گوییم در حال تعالی نه متعالی) به تکامل می رسد.

او همچون یک منجی به خونخواهی سیاوش و نابودی اهریمنان(افراسیاب و تورانیان) می رود، به سان یک عارف با جام جهان بینش پیشگویی می کند، تمام موجودیتش لطف است و خوبی و حتی با مخالفانش با بزرگ منشی رفتار می کند و در پایان دست و روی می شوید، به ستایش می پردازد، برای ایران فرمانروایی برمی گزیند و در کمال پیروزی و شکوه فتح، به دنیا پشت می کند و از دیده ها غایب می شود.

 

جریره همسر سیاوش

پیران ویسه، دختران افراسیاب، گرسیوز و دختران خود را به سیاوش پیشنهاد می دهد و سیاوش خودش، جریره را انتخاب می کند و با دست خالی و هدایای گرانبهای پیران ویسه، زندگی مشترکش با جریره را آغاز می کند. مدتی بعد در مقابل پیشنهاد پیران ویسه برای ازدواج با فرنگیس -دختر افراسیاب- کوچکترین مقاومتی از خود نشان نمی دهد و با هدایایی که پیران ویسه، پدر جریره فراهم می کند، به خواستگاری نو می رود:

سیاوش را، دل پر آزرم بود                                                  ز پیران، ز خانش پر از شرم بود

این خواستگاری به قیمت تحقیر سیاوش اتفاق می افتد، آن­جا که پیران ویسه می گوید:

پدر باش و این کدخدایی بساز                                              مگو این سخن با زمین جز به راز

اگر کار سیاوش برای مصلحت اندیشی است، از همان ابتدا امکان انتخاب فرنگیس را داشت، وگرنه در چنین موقعیتی، کار او کمال قدرناشناسی و بی مهری و مغایر با ارزش های اخلاقی اوست.

تقابل سیاوش با جریره

از این پس سیاوش، جریره را از یاد می برد و جریره در اقدامی استثنایی که در سراسر شاهنامه از سوی مردان هم کم دیده شده، سیاوش دردانه را خودکامه خطاب می کند. فردوسی در شرح حوادث و داستان ها و توصیف وقایع و پرداخت شخصیت ها، اگر چه بی طرفانه و باکمال امانتداری رفتار می کند و خود هنرمندانه تمام زوایای داستانی و حوادث و شخصیت ها را پرداخت داستانی می کند، اما گاهی نه تنها با تمام عواطف و احساسات و تفکراتش، بلکه حتی در نوع توصیفاتش نیز علایق خود را بروز می دهد و گاه پیشگویی می کند.

آنجا که در جنگ رستم و اسفندیار به توصیف اسب و گوپال و خفتان و زره… می پردازد، اگر چه اسفندیار شاهزاده ایران است، اما درباره آنچه از رستم شرح می دهد کاملاً شیفتگی خود را نسبت به رستم ابراز می کند و یا در تراژدی رستم و سهراب، می گوید:«دل نازک از رستم آید به درد» دقیقاً اینگونه است؛ رستم در وهله اول قابل انتقاد و ملامت می نماید، اما بعد از افول احساسات، منطق به او حق می دهد.

این نوع گفتار و قضاوت زیرکانه با آگاهی کامل در به کار بردن واژه ها نمایان می شود و در داستان سیاوش این قضاوت و احساس در کلام جریره نمود پیدا می کند هنگامی که سیاوش را «خودکامه» خطاب می کند. با تمام آنچه در حق جریره روا داشته، جریره محجوبانه، تمام خشم و اعتقاد و سکوتش را جمع می کند، دست فرود را در زعفران می زند و پای نامه ای که برای سیاوش می فرستد، مُهر می کند؛

همان مادر کودک ارجمند                                             جریره، سر بانوان بلند

بفرمود یکسر بفرمان بران                                           زدن دست آن خرد بر زعفران

نهادند بر پشت این نامه بر                                           به پیش سیاوش خودکامه بر

و خودکامه اینجا درست در معنای اصلی خودش، یعنی خودخواه به کار رفته است.

سیاوش
اسطوره سیاوش

اسطوره سیاوش

در حماسه ای که جنگ ایرانیان و تورانیان تار و پود آن را درهم بافته، شاهزاده ای از ایران می گریزد و به توران روی می آورد. جدا از عملکرد انترناسیونالیستی سیاوش که اینجا مجال گفتن درباره اش نیست. کار او اقدامی ضدحماسی است.

مقاومت در برابر سودابه، برای تن ندادن، مقاومت در برابر کاووس برای کشتن اسرار و ماندن بر سر پیمان، کمالگرایی یک جانبه او را در تمامی جنبه ها و ابعاد شخصیتی و زندگی اش نشان می دهد؛ نوعی تصویر و دریافت عارفانه از انسان کامل. اما برای رسیدن به چنین وضعیتی، هستی خود و زندگی را ترک می گوید، از برون به درون می گریزد و جهان بینی مأیوسی را به میراث می نهد که نخستین نشانه هایش در اندیشه زروانی در دوران ساسانیان نمود پیدا می کند.

تقابل سیاوش با سودابه

بنابراین دوگانگی میان روح و جسم از بین می رود و در برابر مرگ رفتاری غیرپهلوانی در پیش می گیرد. آن «گو شیر چنگ لرز لرزان و زرد رخسار» است و ناگزیر مرگ را می پذیرد اگر چه می خواهد زنده بماند اما طبیعت قدرتمندتر از توان اوست. انفعال، سکون و ایستایی، خاصیت زندگی و مرگ سیاوش است و پاکدلی و یک بعدی بودن شخصیت او به ساده دلی پهلو می زند.

سیاوش هرگز نمی­گوید:«نه»؛ سودابه را نمی خواهد، اما قاطعیت مقابله با او را ندارد. با افراسیاب در هیچ پیشنهادی مخالفت نمی کند و برای تعیین تکلیف اُسرا، با رستم مشورت نمی کند. به ازدواج با فرنگیس و جریره نمی گوید:«نه» و در نهایت، به مرگ هم نمی گوید:«نه». و این با تفکر نو در تضاد است، زیرا امروزه عصیان و نه گفتن به وضع موجود، حتی نه گفتن به مرگ در گمان بسیاری، مقابل رفتار انفعالی سیاوش قرار می گیرد. اما به هر ترتیب، بشر در طول زیست خود مفاهیمی همچون منجی را با موقعیت های گوناگونش وضع می کند. مفهوم شهادت هم برای سیراب کردن جنبه دیگری از نیاز روح انسانی است.

شهادت اسوره سیاوش

شهید در تمام فرهنگ های کهن و کنونی، بارورکننده دین است. بنابراین شهادت سیاوش مسئله ای محوری در اساطیر ایران است. زیرا با مرگ او مفهوم شهادت به جانمایه فرهنگ ایرانی راه می یابد. شهادت نوعی حماسه معکوس است و سیاوش کهن الگوی شهادت های پس از خود در طول تاریخ می شود. شهید جاودانه است و از همین روی است که از خون سیاوش گیاه جاودانگی می روید.

سیاوش نه تنها نخستین شهید است، بلکه در کارنامه اساطیر ایرانی، او تنها شهید است. معنای شهادت در دوره اساطیری-افسانه ای-تاریخی، تا حدی با شهید در دوره کنونی متفاوت است. شاهنامه می تواند گواه این مدعا باشد.

شهادت در معنای اساطیری-تاریخی

شهادت در معنای اساطیری-تاریخی، هر گونه کشته شدن در جنگ برای میهن و دین و اعتقادات، نیست. بسیاری از پهلوانان و شاهزادگان همچون سیامک، ایرج، اسفندیار، رستم، فرود و آرش به دست دشمنان کشته شدند و تراژدی های بزرگی را رقم زدند، اما شهید به حساب نیامدند. اما سیاوش، شاهزاده و ولیعهد ایران، دردانه دربار کی کاووس، دست پروده رستم و اسطوره اخلاق و خیر و پاکی است، از آتش گذشته و پاک و بی­گزند بیرون آمده و سردار سپاه ایران در مقابل تورانیان و شکننده آنان و با پایبندی به پیمان، نماینده منش ایرانیان است.

از سلطنت و پادشاهی و میهن و همه دلبستگی هایش می گذرد، ایران را ترک می کند تا به آنچه معتقد است وفادار بماند، حتی در مقابل دشمن خود. زندگی اش در توران مظلومانه است و مرگش هم. شرافت ایران، فجیع کشته می شود، سرش از تن جدا و بدن بی جانش به اسب بسته و اسب را می­تازانند و تنش را به خاک و خون می کشند.

سیاوش، بی دفاع و بی سلاح و با حقانیت و ایمان و بی ترس بر کرسی شهادت تکیه می زند تا مرگ مسیح را در ذهن ما تداعی کند، مسیحی که بی دفاع و بی گناه و منزه، حتی صلیبش را به دوش می کشد و در برابر شکنجه ها، کمترین مقاومتی نشان نمی دهد. گویی رنج او و تحمل بی فریادش نوعی مقاومت است، گونه ای اعتراض. و شاید همین مرگ است که مسیح درویش را مقدس کرده است.

شهید در واقع در لحظه ای و جایگاه مکانی و زمانی ظهور می کند که بر خلاف هنجارهای تثبیت شده جامعه گام می نهد. او بر سر آرمانهایش جان خود را فدا می کند. اما شهادت و شهید قدری در این دوران فاکترهای خود برای عینیت یافتن از شهادت در دنیای حماسی را از دست داده است. امروزه هر کسی در جنگ یا بمباران هوایی یا جهاد برای عقیده یا کسب روزی حلال، شهید محسوب می شود، اما شهادت در شکل سیاوشی آن تکامل یافته شهادت در جهان بینی عرفانی است.

 

به قهر رفتن اسطوره سیاوش به توران

مرگ سیاوش سرآغاز جنبشی بزرگ است. او در چگونگی به کشتن دادن خود، عقب نشینی نمی کند. سیاوش اگر با رفتاری غیرحماسی-پهلوانی، عجولانه و بدون مشورت از ایران به حالت قهر می رود و گام در راه مرگی می گذارد که در دنیای حماسی منفی است، اما انگیزه یکی از بزرگترین جنگهای حماسی ایرانیان و رستم می شود. دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن اعتقاد به قهر رستم دارند، اما به قهر سیاوش معتقد نیستند.

اگر چه رستم به قهر، پایتخت را ترک می کند و به سیستان می رود تا از متن حوادث کناره بگیرد، اما او به ارزش و جایگاهش به عنوان یک انسان و ابرپهلوان و ناجی ایران آگاه است. او زیرک است و آگاه به تمام مواضع، موقعیت ها و اشخاص. شاه را مطیع است، اما هنگامی که سبک سری او را می بیند، از او انتقاد می کند، از فرمان او سر باز می زند و در تصمیات نادرست شاه، دل و دین به او نمی سپارد، تنها منافع ایران و مردم را در نظر می گیرد، تصمیم می گیرد و خود اقدام می کند و حتی بر سر موقعیت و جایگاه خود پافشاری می کند و عکس العمل نشان می دهد، زیرا او، آبرو و شرف ایران و انسان آرمانی مردم است.

پس او همواره از موضع ایران سخن می گوید. اما سیاوش نیز قهر می کند؛ از پدرش و از شرایطی که در آن قرار گرفته است. رفتن مأیوسانه او از ایران، کاملاً تکان دهنده است و سراسر شاهنامه را تحت تأثیر قرار می دهد. فارغ از درست یا نادرست بودن، سیاوش را شاید بتوان یکی از نخستین پناهندگان سیاسی دانست.

شوم کشوری جویم اندر جهان                                              که نامم ز کاووس ماند نهان

نپذرفت زان دو خرمند پند                                                  دگرگونه بُد راز چرخ بلند

 

و مرگ سیاوش

مرگ در سراسر داستان سیاوش، انتخابی است؛ برای سیاوش، برای جریره، برای کیخسرو که به نوعی از دیده ها ناپدید شدن و روی برتافتن را برمی گزیند و برای فرود  نیز به نوعی و حتی برای رستم در راهی که مردانه قدم می نهد. سیاوش در شاهنامه و اساطیر ایران، بعد دیگری از اندیشه و رویکرد انسانی را نمایندگی می کند و با در تضاد قرار گرفتن در برابر قهرمانان نامور افسانه ای، از چارچوب حماسه خارج می شود تا به جنبه های اساطیری ایرانی معنای دیگری ببخشد.

 

نتیجه گیری

از آنچه به اجمال گفته شد، نشانه هایی از رفتارهای عرفانی را می توان در اندیشه و عملکرد و رویکر سیاوش به جهان دریافت کرد. در دوران شکوهمندی و شکل گیری انسان اجتماعی و دوران پهلوانان و حماسه آفرینی ها، سیاوش راهی دیگرگونه را برمی گزیند که بعدها در اندیشه حلاج و مولانا و به شکل درونی تر آن در اندیشه بایزید و ابوالحسن خرقانی ها نمود پیدا می کند. اندیشه ای که تماماً در برابر جبر تقدیر تسلیم است و به نوعی مبارزه منفی دست می یازد. بنابراین نه زندگی سیاوش که مرگ سیاوش سرآغاز جریانی پایدار در ایران می شود.

اکنون اصرار بر رویکرد سیاوش، جای بسیار پرسش ها و تردیدها را به جا می گذارد که ما چه تعریفی از اسطوره سیاوش داریم. در عصر کنونی نیز ما گاه ترجیح می دهیم که اندیشه های جبری عرفان شرقی را برگزینیم و شرایط امروز را تماماَ به اقدامات ضدحماسی(و نه اسوره ای) سیاوش گره بزنیم و نسخه دست بسته به مرگ تن سپردن را تجویز می کنیم. ما راه ساده تر را برمی گزینیم، چون توان همچون رستم بودن را نداریم و از آن صرف نظر می کنیم.

منابع

۱-اسلامی ندوشن، محمدعلی(۱۳۴۸)، زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه

۲-بهار، مهرداد(۱۳۷۷)، ازز اسطوره تا تاریخ

۳-دوستخواه، جلیل(۱۳۷۷)، اوستا

۴-فردوسی، ابولقاسم(۱۳۷۸)، شاهنامه، به کوشش سعید حمیدیان

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید