مهدی اخوان ثالث
مهدی اخوان ثالث

 

یادداشت مهدی اخوان ثالث خطاب به مردم

مردم ای مردم…

یا بگذارید این طوری بگویم  که  من می‌خواهم از شما  مردم در همین فرصت بسیار کم، خیلی زیاد تشکر کنم،..  نه باز هم کم است… خیلی خیلی زیاد زیاد تشکر کنم – اگرچه باز هم کم شد- بله تشکر می کنم از شما مردم برای اینکه به من و به همه مردم و نامردم،  خوب  فهماندید دید که خوب می‌فهمد  و خوب فرق می‌گذارید بین آدم تا آدم به اضافه کافه تصغیر.  و خیلی خوب تمیز می‌دهید معنی راست و درست آدمیت  را با تیارت و صورتک رقصانی آدم + کاف‌ها.

این را من از شب شعرخوانی «انستیتو گوته»- پارسال مهرماه- از شما مردم فهمیدم که پس از چند سال دوری از تهران، با وجود آن همه بد و بیراه و پرت و پلاها که شنیده بودم پشت سر من بافته بودند- و علی‌الحساب همچنان می‌بافند-  که اخوان ‌ثالث چنین و چنان و فلان و بهمان  و چه و چه‌ها من البته به‌شیوه همیشگی خودم سکوت مطلق را بهترین جواب می‌دانستنم- و می‌دانم و حتی یک کلمه تکذیب خشک و خالی هم لازم ندانستم- و بعد از این هم لازم نمی‌دانم- چون خوب می‌دانستم که شما مردم خوب می‌دانید که قضایا از چه قرارهاست و کی‌ها را می‌گویند  و کی‌ها دروغ و ایضا به‌خوبی می‌فهمیدم که شما مردم به‌خوبی می‌فهمید که من دار و ندار و حاصل عمر چهل و اند ساله‌ام فقط و فقط همین است و همین.

و باری بگذریم، پیش از این گله‌گذاری و ناشکری داشتم می‌گفتم که شما مردم خوب می‌دانید که من من تمامی دار و ندارم همین چهار تا کلام سرودی است  که با شما و برای شما داشته‌ام و دارم، راز من همان نیاز من نیز هست حسب حال و حکایت بود و نبودم نیز همین است. زندگی- باری به هر حال می‌گذرد، بد یا خوب، دشوار یا آسان، فراموش می‌شود، من از تجربه‌های عمر و گذشته خود می‌گویم، از اندیشه‌ها و تأملات  و دریافت‌ها، باور و برداشت‌های خود، حرف می‌زنم، تا آنجا که من دریافته و دانسته‌ام و در آن به یقین رسیده‌ام بعضی چیزها و بعضی امور زندگی را می‌توان و می‌شود (عیب و اشکالی ندارد که هیچ، بلکه شاید خوب و خردمندانه و انسانی هم هست) با بعضی چیزها و امور دیگر، عوض بدل کرد، تاخت زد، بیشتر و بهتر کرد ، یا بده-بستان و داد و ستد کرد، چون زندگی به یک حساب و از یک نظرگاه جز داد و ستد و بده-بستان یا کاشت و برداشت، مفهوم و حساب دیگری ندارد اما… اما بعضی چیزها و امور دیگر زندگی این حال و حکم را ندارد و نتواند داشت و فراموشی و تغافل  هم در این‌گونه امور و عوالم زندگی راه ندارد  و کاره و چاره کارها نیست، یا بگذارید این‌طوری بگویم که این را قبول دارم، اذعان و اعتراف می‌کنم،  که من (به قول عقل مزدور و زبون خرد به مزدان ، پا و دست و خامه بمزدان، دین و دانش بمزدان)  این‌قدر بی‌دانش و بی‌دست و پا هستم که بر زندگی و آسایش و سر و سامان و امن خاطر حال  و آینده خودم و کسانم (مثل گذشته)  ستم روا دارم و حتی در این سر پیری و خستگی و بی‌پناهی سر به آستانه بد و ناحق و زور و زر فرو نیاورم، بله من این قدر نادان و نفهم(از شما چه پنهان که، به قول آن شاگرد نوآموز: فهمیدن را من هم می‌فهمم فقط گیر و گره کار در این است که حالیم نمی‌شود) و به قولی دیوانه هستم که به زندگی و گذران مادی خودم و کسانم «ظلم» کنم ولی این‌قدر ابله و بی‌هوش و دون نیستم که به راز و آواز معنوی زندگی و شور و شعرم، و سر و سوگندی که با شما مردم، دارم خیانت کنم.

از مقدمه در حیاط کوچک پاییز در زندان

چاپ دوم۱۳۵۴  انتشارات توس

 

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید