فیلم گذشته ای خشونت بار
فیلم گذشته ای خشونت بار

رمزگشایی گذشته‌ای خشونت‌بار

 متن پیش‌رو داستان فیلم را لو می‌دهد

فیلم «گذشته‌ای خشونت‌بار» (A history of violence ) که در ایران با اسامی مختلفی ترجمه شده، محصول سال ۲۰۰۵ آمریکا به کارگردانی دیوید کراننبرگ فیلم‌ساز شهیر کانادایی است.

آثار کراننبرگ را می‌توان به دو بخش تقسیم کرد:

فیلم‌های اوایل دوران فیلم‌سازی، یعنی از سال ۱۹۶۹ تا اواخر قرن گذشته و فیلم‌های ساخته‌شده از سال ۲۰۰۰ به این سو.

فیلم‌های دوره نخست، فیلم‌هایی بودند، عمدتاً علمی-تخیلی با رگه‌هایی از ژانر جنایی مانند مگس، اسکنرها، ناهارعریان و غیره، که از لحاظ ساختار بصری و تدوین بسیار پیچیده و ثقیل بودند و البته با نقدهایی عموماً مثبت نیز روبه‌رو شدند. و فیلم‌های دوره دوم، درام‌هایی خانوادگی اجتماعی بودند با  ساختاری متفاوت نسبت به آثار دوره اول با رویکرد عمیق روانشناختی مانند تصادف، عنکبوت، روشی خطرناک، میثاق‌های شرقی و البته همین گذشته‌ای خشونت‌بار که موضوع بحث این یادداشت است.

فیلم «گذشته خشونت‌بار» داستان کافه-رستوران‌داری میانسال به‌نام «تام استال» است؛ فردی آرام و اهل خانواده. شبی او با اقدام به نجات کارمندان رستوران و تعدادی از شهروندان از تهدید دو سارق مسلح، تبدیل به قهرمانی مردمی می‌شود. چندی بعد اشخاصی با ظاهر گانگسترها وارد شهر شده و ادعا می‌کنند که تام شخص دیگری با نام جویی کیوزک است و می‌خواهند او را پیش رئیس‌شان، برادر تام، به فیلادلفیا ببرند. تام ابتدا موضوع را کتمان می‌کند.

ویگو مورتنسن
ویگو مورتنسن در گذشته ای خشونت بار

اما با آزار و اذیت بیشتر خانواده‌اش (همسر، دختر ۵ ساله و پسر دبیرستانی) توسط آن‌ها مواجه می‌شود و در نهایت با کشتن آن مزاحم‌ها در حیاط خانه، پیش روی خانواه‌اش به بهانه دفاع از خود، چهره اصلی خود را برملا می‌کند. تبهکار و آدمکش حرفه‌ای که گذشته را رها کرده و با امید داشتن یک زندگی سالم و آرام، با هویتی جعلی، در شهری دورافتاده زندگی می‌کند، اما انگار گذشته قصد رهاکردن او را ندارد.

این خلاصه داستان می‌توانست به سادگی و با روایتی هالیوودی، تبدیل به فیلمی شود گانگستری و پرفروش، اما معمولی. گانگستری که دست از خلاف برداشته، ولی گذشته همچنان گریبان او را گرفته، با کشتن باقی‌مانده باند خود، به پیش خانواده باز می‌گردد. ولی کراننبرگ به همراه فیلم‌نامه‌نویس، جاش اولسن پا را فراتر از این گذاشته و فیلم را تبدیل به شاهکاری درباره خشونت کرده‌اند.

موضوع اصلی این یادداشت، پرداختن به راه و روش‌هایی است که به‌کار گرفته‌شده تا این شاهکار، این‌گونه خلق شود.

اولین و مهم‌ترین ترفند به‌نظر نگارنده، نوع روایت فیلم است؛ یعنی نقطه آغاز فیلم جایی است که بیننده با تام استالِ آرام و دوست‌داشتنی همراه شده و وارد زندگی روزمره او و خانواده‌اش می‌شود. سپس تام تبدیل به قهرمان آن شهر کوچک می‌شود که همچنان بیننده را به احساس سمپاتی با تام وامی‌دارد. بعد از این‌که اشخاص باند مخوف وارد شهر شده و به تام تهمت جعل هویت می‌زنند نیز، همچنان مخاطب طرفدار تام بوده و به مافیایی‌ها با دیده تمسخر می‌نگرد. ولی کم کم با جلورفتن فیلم شک‌هایی به ذهن تماشاگر متبادر می‌شود تا جایی که حتی می‌تواند به سالم‌بودن روحی شخصیت اول فیلم شک کند. و در نهایت با مطلع‌شدن از اصل ماجرا، متوجه می‌شود که سخت در اشتباه بوده است و برای هضم آن‌چه دیده است، به هفته‌ها فکرکردن احتیاج دارد.

پس روایت فیلم به سه بخش تقسیم می‌شود؛ آنچه ساده می‌انگاریمش، شک معقول و در نهایت آگاهی بهت‌برانگیز. که این سه بخش می‌توانند به‌نوعی روند بلوغ فکری هر شخص باشند.

گریم و نورپردازی فیلم بی‌نهایت ظریف و دقیق طراحی و اجرا شده به‌صورتی که شاید درک این فرایند پس از چندین‌بار مشاهده اثر میسر باشد. در نیمه اول فیلم که همه چیز مرتب و دوست‌داشتنی پیش می‌رود، گریم‌ها تخت و نورپردازی نیز معمولی است، ولی در نیمه دوم با حادشدن ماجرا، گریم‌ها تندتر و نورپردازی غلوآمیز می‌شود.

این تغییر در روند گریم و نورپردازی به‌قدری ملایم اتفاق می‌افتد که به‌سختی متوجه آن می‌شویم. مثال آن می‌تواند مثال زن و شوهری باشد که سالیان طولانی در کنار هم زندگی کرده‌اند و از تغییرات ظاهری شخص مقابل مطلع نیستند، ولی وقتی آلبوم عکس‌های قدیمی را مرور می‌کنند، متوجه تغییری فاحش می‌شوند.

در تکمیل نکاتی که در بالا ذکر شد، باید گوشه چشمی نیز داشته باشیم به بازی هنرپیشگان این اثر. ویگو مورتنسن در نقش تام استال/جویی کیوزک بهترین بازی کارنامه هنری‌اش را ارائه داده است. ماریا بلو در نقش همسر تام، بازی قابل دفاعی دارد. در نقش‌های فرعی نیز اد هریس در نقش کارل فگرتی، تبهکار خونسرد مثل همیشه درخشان است و ویلیام هارت در نقش ریچی کیوزک با حضوری کمتر از هشت دقیقه، پرده سینما را به آتش می‌کشد تا ارمغان این نقش یک صحنه‌ای برایش، کاندیداتوری جایره اسکار باشد.

حتی طراحی مغازله‌های زوج فیلم در دو بخش مختلف این اثر کاملاً و عمداً، متفاوت از هم بوده است. در بخش اول بسیار رمانتیک و در بخش دوم بسیار خشن و سادیستیک.

استفاده از نام خانوادگی استال ( Stall) برای تام نیز از نکات ریزی است که به آن توجه شده است. با جست‌وجوی دقیق در لغتنامه می‌توان به یکی از چندین معنی مختلف این واژه که (طفره رفتن) است، دست یافت. با توجه به داستان فیلم، چه واژه‌ای مناسب‌تر برای نام خانوادگی این شخصیت می‌توان متصور شد؟

در انتها باید اشاره داشته باشیم به پایان‌بندی فیلم. تام به اجبار به دیدار باند قدیمی خود به سرکردگی برادر روانی‌اش می‌رود و در حالی‌که چاره‌ای جز این ندارد، تمام افراد گروه و حتی برادر خود را به وحشیانه‌ترین شکل می‌کشد و بعد در دریاچه‌ای نزدیک به کاخ برادرش خون را از روی بدن خود شسته (غسل خشونت) و به خانه باز می‌گردد؛ جایی که همسر و فرزندانش دور میز شام نشسته‌اند.

او در آستانه در خیره به آن‌ها ایستاده است تا این‌که دختر کوچکش برایش بشقاب می‌آورد و بعد از نشستن تام، پسرش سینی استیک را به او تعارف می‌کند و در حالی‌که تام و همسرش با چشمانی اشک‌آلود به هم خیره شده‌اند، فیلم پایان می‌یابد.

آیا با توجه به روند فیلم و پایان‌بندی آن با این دو صحنه تکان‌دهنده و تأثیرگذار، نمی‌توان گفت که کراننبرگ با این فیلم نه تنها داستانی روانشناسانه را روایت کرده، بلکه بیانیه خود را نیز در رابطه با خشونت صادر نموده است؟

 

یک دیدگاه

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید