تحليلی بر فيلم «ENYS MEN» ساخته مارک جنکین

حافظه و مواجهه نمادین با پارادوکس‌های مرگ و اوهام

«مارک جنکین» کارگردان کورنی-بریتانیایی در اثر جدیدش ژانر «Folk horror»  را پیش‌زمینه کارش قرار داده تا به جزیره سنگی در زادگاهش برود و با بهره‌مندی دو سویه از درامی روان‌شناختی و ساختار غیر کورنولوژیک فیلمنامه، مانند مواجهه با ذهنیات و بازسازی حافظه بر اساس خاطرات شخصی، مخاطبش را مرعوب خود کند.

استفاده از نماهای اینسرتی و بسته از اشیاء و طبیعت، فیلمساز را به تداومی در پلان‌ها و رسیدن به الگویی مشخص در دکوپاژِ «ENYS MEN» وا می‌دارد.

او تلاش می‌کند تا همسو با امواج سیگموییدی مغز و شبکه های عصبی اُبژه میدانی خود به شبیه‌سازی تصاویر مبتنی بر بستر خاطرات که ریشه‌های اوهامی دارند در فیلمش نزدیک شود. وحدتی چند لایه که مخاطب را در پایان به «نگره مؤلف» سازنده اثر معطوف می‌کند.

روایت در «ENYS MEN» که به «جزیره سنگی» در زبان کورنی اطلاق می‌شود با سازوکارهای «مکان‌مند» و «زمان‌مند» ارتباطی مستقیم دارد. تأکید رادیکال فیلمساز در تعادل میان این دو المان که کمتر در فیلم‌هایی در این ژانر سراغ کرده‌ام.

جزیره‌ای سنگی که با همزیستی رویش جلبک‌ها و قارچ‌ها به شیوع پدیده گلسنگ می‌انجامد. جهان سمبولیک فیلمساز اگرچه به تکثر و فَوران آن می‌انجامد و پای اتمسفر «پست-دراماتیک» را در فیلمش پیش می‌کشد اما فراوانی نمادهای مستقل؛ خود به همسان‌سازی و وحدت معنایی بر اساس درونمایه فیلم ختم می‌شود.

استفاده سمبولیک از اشیایی چون رادیو، دستگاه پیجر، موتور برق، گالن بنزین، اجاق‌گاز، لباس بارانی زرد رنگ، دماسنج و دفترچه‌ی ثبت داده‌های آماری هر یک ایفاگر نقشی در نوستالژی شخصیت اصلی یا «داوطلب» هستند.

داده‌های ثبت شده در دفترچه‌ی مشاهدات و تحقیقاتِ زن، زمان مستندنما یا «Mockumentary» را آپریل ۱۹۷۳ میلادی و درست یک سال پس از انتشار کتاب «طرحی برای بقاء» نشان می‌دهد و سواحل کورنیش نیز که جزیره‌ای خالی از سکنه در جنوب بریتانیا است را محلی برای رکن اصلی روایت در نظر می‌گیرد.

از سویی دیگر جهان آواها، اَمبیِنت محیطی و سروده‌های کُر با درونمایه مذهبی و پانچ تصاویری که از خاطرات و ترومای داوطلبِ زن نشأت می‌گیرند پازلِ شِبه معماییِ جزیره سنگی را پی‌ریزی می‌کنند.

Enys-Men-flowers انیس من

در این میان فیلمساز درصددِ درج و تثبیت نمادهایی چون تابلوی نقاشی و کتابی تحت عنوان «A Blueprint for Survival» یا «طرحی برای بقاء» نوشته‌ی «ادوارد گلد اسمیت» در سال ۱۹۷۲ میلادی برای متصل کردن مخاطبش به دومینوی منطقی پیرنگ‌های فرعی و رابطه آن با پیرنگ اصلی است. تابلوی نقاشی آویخته در هالِ ساختمان که جمجمه‌هایی را زیر سنگواره‌ی ریشه‌دار و سایه انداخته نشان می‌دهد؛ حکایت از جهان مردگانی دارد که در پندارهای شخصیت اصلی روایت موج می‌زند. او روزانه و در بازگشت از دریا با تکرارِ پرتاب قلوه‌سنگی در چاه قدیمی و شنیدن نوایی حزن‌انگیز خودش را برای ورود به سیاهچاله‌ی زمانی و تصور خاطراتی از کارگران و ملوانانی که هرگز از راه دریا به خانه بازنگشتند و زندگی از دست رفته‌ی ساکنین جزیره آماده می‌کند. زن در سفری اوهامی از واقعیت زیستی و زندگی روزمره‌ی خود جدا شده تا جایی که زمان واقعی برای او مخدوش به نظر می‌رسد.

در این میان راز خرده داستان‌های چیستی دختر نوجوانی که دست به خودکشی می‌زند و مرد(همسر)ی که برای زن داوطلب مواد غذایی و سوخت نفت می‌آورد مانند تولید زنجیره‌ای از تصاویر بر نوار سلولوئیدی سفید و قهوه‌ایی، خاطرات جزیره سنگی را بازسازی می‌کند.

کتاب مورد اشاره «طرحی برای بقاء» همراه با کتابی تحت عنوان «Lichen» یا «گل‌سنگ» که در برخی پلان‌ها خودنمایی می‌کنند بازگوی رابطه دال و مدلولیِ متناقض انسان و طبیعت است. کتاب اول نقدی صریح بر آینده بشریت دارد. استفاده‌ی دیوانه‌وار انسان از تکنولوژی و نابودی بخش‌های مهمی از طبیعت به سبب دخالت‌های مکرر و مستقیم او، آینده بشری را سیاه توصیف می‌کند و توصیه می‌کند که انسان به جای روی آوردن به تشکیل شهرهای بزرگ و غرق شدن در زندگی صنعتی و ماشینی که زمام امور و کنترل را از دست دولت‌ها خارج می‌کند و باعث بروز بسیاری از بی‌اخلاقی‌ها می‌شود؛ به تشکیل جوامع کوچک و شهرهای بسیار کوچک روی آورد و با کشاورزی سنتی و پرهیز از تکنولوژی، گامی در جهت حفظ محیط زیست بردارد. کتاب دوم نیز که به مورد رویش گلسنگ‌ها اشاره می‌کند کنایه‌ایی به تکثیر گونه‌ی گیاهی مذکور و یورش بی‌رحمانه ی طبیعت در پاسخ به تکنولوژی بشری و صدمات جدی نسل انسان به زمین است. رویش گلسنگ‌ها پس از تقریبا یک ماه به روی گل‌های کنار دریاچه، و همزمانی رویش آن بر پوست ناحیه سینه و شکمِ زن بابی انتقادی از وضعیت زیست‌محیطی زمین است که انسان ها مشغول نابودی آن هستند.

طبیعتی زمان‌مند و مکان‌مند که با خوانش امر واقع لاکانی به طغیان بر علیه امر نمادین پیش کشیده‌ی انسان‌ها برخاسته است؛ جهان غیر قابل شناخت برای حفظ اکوسیستم‌ها و بقاء در جهت حفظ ثبات خود به مقابله با زبان، فرهنگ، ساختارهای اجتماعی، قومیت‌ها و کشورها و خانواده ها روی آورده است، اتفاقی که از دهه‌ی هفتاد میلادی با جنبش‌هایی پراکنده برای حفظ محیط زیست و سیاره زمین همراه بوده و هیچ‌گاه جدی گرفته نشده است.

آشکار شدن و رشد گلسنگ‌ها بر پوست زنِ محقق و برخورد مسالمت‌آمیز او با آن به نوعی نماد بسط یافته‌ی خاطرات از دست دادن همسر و فرزند وی نیز هست که حوادث تروماتیک و آسیب‌زا چون سیلی از خاطرات بر تنش و استرس او می‌افزاید. او با نگاهی خیره و اسکیزوفرنیک در نماهای POV در مواجهه با انباشت خاطرات و رویدادهای غیر‌خطی بر آمده از آن به بازسازی حافظه و مرور خاطرات خانوادگی خود می‌پردازد.

سنگواره‌ای که بعدها از رادیو نمادی از ملوان غرق شده تجسم می‌شود با نگاه‌های ممتد زن و جانمایی خودش در آن پس از حذف سنگواره از تصویر در سکانس آخر فیلم به کمک مونتاژ، زن خودش را سنگواره‌ای انسانی مجسم می‌کند اتفاقی که بر اساس پراکندگی‌های ذهنی او، پارادوکسی میان اوهام و مرگ همسرش منتج می‌شود.

تنهایی زن در جزیره و وجود کتاب‌های مذکور از یک جهت و باورهای مذهبی او و تصویر‌سازی سروده‌های آسمانی و مراسم آیینی با حصول مردگان و نظارت پدر روحانی مخاطب را در سفری متافیزیکی و مکاشفه‌گرانه بر اساس پارانویای شخصیت اصلی قرار می‌دهد تا بیننده با ترکیب سکانس‌های واقعی و کابوس‌ها همواره در مسیری پرپیچ و خم و پرسشگرانه قرار بگیرد.

موتیف سروده‌های آسمانی در جای‌جای فیلم دلالت مذهب بر دایره‌ی اخلاقیات انسانی را به میانجی با طبیعت در می‌آورد و خود را مأخذی برای پناه بردن و آرامش انسانی در نظر می‌گیرد.

«ENYS MEN» بیش از آنکه ژانر پیش‌فرضش را بازنمایی کند به حل معمای پیچیده طبیعت و انسان و روابط ماخولیایی نماینده انسانیِ روایت و جهان سایکودرام او و ذهنیاتش روی می‌آورد، اتمسفری که با تکثرنمادین در سکانس‌ها همراه است تا فیلمساز اثرش را برای طبقه‌ی الیت جامعه جدا سازی کند.

«ENYS MEN»

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید