یادداشتی بر داستان «دیومحله» اثر مجتبی موسوی کیادهی
چه میشود اگر گرازی را آویزان کنید و آتش بزنید؟ چه میشود اگر قورباغهای را درون قابلمۀ بزرگی از برنج دم کنید؟ یا چه میشود اگر ناگهان بفهمید همۀ موشهای پرسروصدا و آزاردهندۀ کلبهتان ناپدید شدهاند؟
چه میکنید اگر مردی در قحطی کمک حالتان باشد و آذوقه برایتان بیاورد اما به دخترتان نظر داشته باشد؟ و مهمتر از همه این که چه میشود اگر یک سینماگر جوان بخواهد داستان بنویسد؟
«دهان شامخورندگان باز ماند و لقمه از دستشان افتاد و سیدخانم که از همه جا بیخبر بود از خشم شروع به لرزیدن کرد. ماری به ضربهای درِ اتاق کناری را گشود و سرلخت، باغضب و چشمان سرخ به نظامی و پدر دوشش خیره شد و دوان مجمه و شام را گرفت و سمتشان پرتاب کرد. نظامی به چالاکی از ضربه جاخالی داد، اگرچه پلا و خورشت بر تن وسرش ریخت. بهدو، کالچرم را پا کرد و از لوش گذشت و در تاریکی لغزید. میرجدا و میرآقا خموش نشسته و سرفروآورده بودند.»
عکس روی جلد کتاب را که میبینی و به اسمش که نگاه میکنی حدس میزنی بیگمان سروکارت با موجودات افسانهایِ بدخیمی است. موجودات و سرزمینی که پس از طوفان ظاهر میشوند.
بعد از طوفان نوح خشکیای سر از آب بیرون میآورد، که «دیومحله» نام دارد. محلهای که مردمش با برنج و پنبه و ماهی روزگار میگذرانند و طبیعت هم گهگاه شکاری به آنها هدیه میدهد. مردمی که چه قبل از اشغال روسها، چه همراه روسها و چه بعد از آنها از دستشان در امان نبودند. این طرفِ دیومحله «کچکاسپهورد» قرار دارد که کشتگاه دیومحله است و شالیزارهای گِلی دارد. کمی آنطرفتر «زخارچای»، تپهای بلند، دیو محله را تماشا میکند. آنجا مردمانی دارد که همه یکدیگر را میشناسند و یکدیگر را تنها نمیگذارند؛ اما داستان دیو محله را نمیتوان خلاصه کرد. نمیتوان خلاصهتر از آن گفت، که نویسندهاش روایت کرده است. بهنظر میرسد داستان مربوط به یک دورۀ سه ساله یا ۲۶ماهه باشد. البته روایت داستانی یک خطی نیست وگاهی عقب میرود و گاهی هم مثل قصهی آدمخوارِ داستان سر از آینده درمیآورد. اگر میخواهید قبل و بعدِ داستان را بفهمید شاید استقرار روسها در شمال ایران مقیاس خوبی برای زمان باشد.
نویسندۀ مازندرانی آنقدر در هر صفحه یادمان میاندازد که اینجا، دیومحله، گوشهای است در مازندران، که اگر خودتان مازنی هستید یا دوست عزیزتر از جانی اهل مازندران دارید بیشک با علاقه و جدیت داستان را با این همه واژه و اصطلاح دنبال خواهید کرد. نام داستانها و روایات جاری مردم مازندران را که سینهبهسینه نقل شده است مثل «امیر و گوهر، طالب و زهره» یا مراسم و روشهای خاص آنها را خواهید یافت.
شخصیتها غیرعادی و اسامی جذابی دارند، گاه چنان یگانه که شاید تابهحال نظیر آن را نشنیده باشید. میران، پیرزنا، سیدماد، میرجدا، جانبانو، روفیا و سایر شخصیتها خواننده را کنجکاو میکنند که نویسنده این اسامی را از کجا آورده است. گاهی هم نمیتوان فهمید که نامها، نام شخصیتها هستند یا لقبی که مردم به آنها دادهاند. نویسنده چنان «جهانبانو» و «سیدعماد» را عزیز شمرده است که هم کتاب تقدیمشان شده و هم خلاصهشدۀ نامشان در کتاب دیده میشود.
از اسامی افراد که بگذریم آنقدر اسم محله و گیاه و حیوان در این دوازده قسمت میبینید که بهتر است یک قلم وکاغذ دمدستتان باشد و یادداشت بردارید و حتما از اینکه نویسنده اینقدر خوب گیاهان خوب و بد را میشناسد، تعجب خواهیدکرد.
دیومحله یک واژهنامه هم دارد. واژههای مازنی و اصیل شمال و شمالشرق ایران که در داستان استفادهشده را میتوانید در آن پیدا کنید. البته هر کدام هم در پاورقیها معنی شدهاند هم مفصلتر در انتهای کتاب فهرست شدهاند.
کتاب کمی سختخوان است اما خبرخوب اینکه حداقل برای بعضی از حروف الفبا (ث، ذ، ف ژ، ص، ض) واژهی سختی نداریم و مدخلی در واژهنامه نیامده است.
یکبارکه دیومحله را بخوانید تازه متوجه میشوید باید برگردید و از ابتدا آن را دوباره بخوانید.
و تازه درمییابید که اگر یک دانشآموختۀ رشتۀ کارگردانی سینما و ادبیات نمایشی بخواهد داستانی از دیار خود بنویسد، چگونه کتاب کوچکی مینویسد که میشود از آن یک سریال ساخت.
کتاب دوازده بخش دارد و در هر بخش آن چند شخصیت وارد داستان میشوند. همینطور که داستان پیش میرود گاهی فکر میکنید مجبور هستید این شخصیتها را کشف کنید یا آنکه نویسنده پرتوقع است و انتظار دارد شما شخصیتها را خودتان از قبل خوب بشناسید.
با اینحال شخصیتها بسیار متنوع هستند و هرکدام غنای خوبی دارند. ویژگیهای بارز این شخصیتها مثل تنوع و پویایی، ارزشهای گوناگون، پیچیدگیهای درونی طوری ترسیم شده است که به آنها ژرفایی خاص داده و خواننده میتواند با هر شخصیت به خوبی ارتباط برقرار کند. بگذارید این را هم بگویم که گاهگاهی اثری از جادو هم میبینید و شاید یاد کتاب صدسالتنهایی هم بیفتید.
نویسنده اهل امساک است داستان را زیاد طولش نمیدهد و گاهی خواننده را رها میکند؛ انگارنه انگار.
پایانبندی باز دیومحله احتمالاً همان عاقبت مجهول «آدمخوار» است؛ که اگر اینطور باشد باید هوشمندانه داستان را خوانده باشید و روسها را هم یادتان نرفته باشد.
نویسندۀ مازندرانی آنقدر در هر صفحه یادمان میاندازد که اینجا، دیومحله، گوشهای است در مازندران، که اگر خودتان مازنی هستید یا دوست عزیزتر از جانی اهل مازندران دارید بیشک با علاقه و جدیت داستان را با این همه واژه و اصطلاح دنبال خواهید کرد. نام داستانها و روایات جاری مردم مازندران را که سینهبهسینه نقل شده است مثل «امیر و گوهر، طالب و زهره» یا مراسم و روشهای خاص آنها را خواهید یافت. یکی از آنها همین درمانِ زخم گزشِ حشرۀ دراکولا (بندمتی) با تارعنکبوت است.
کتاب دیومحله بهقلم مجتبی موسوی کیادهی توسط نشر کنار در سال ۱۴۰۲ منتشر شده است. این کتاب ۱۱۶ صفحه و دوازده بخش دارد.
اگر هزاروصد نفر مایل باشند تجربۀ جدیدی از داستان خواندن، داشتهباشند و به دنبال لذت بردن از تجربههای متفاوت باشند، در نهایت این کتاب سختخوان را انتخاب میکنند.