یادداشتی بر روزنه آبی اثر اکبر رادی

نمایشنامه روزنه آبی درسه پرده ظاهراً مسئله معارضه یا منازعه نسل‌ها را مطرح می‌کند، ولی به‌نظر می‌رسد که نویسنده -شاید ندانسته- بیشتر سرگشتگی نسل نو را ترسیم کرده‌است تا معارضه دو نسل نو و کهن را. به‌هرحال این نمایشنامه هر دو جهت را دارد و هر بار می‌تواند از یکی از این دو جهت بررسی شود.

اول برویم سر محور (تم) خودخواسته نمایش که حرف کهنه‌ای است این ماجرای کشمکش و برخورد دو نسل، و اینجا هم نمایش آن بر پایه‌ای محکم و جدی استوار نیست، ضعیف است و قانع نمی‌کند. شاید به‌علت باسمه‌ای بودن چند تا از آدم‌های بازی است. خصوصاً «پیربازاری» که یک رکن اصلی‌ست و یکی از دو طرف قضیه فقط و فقط اوست.

و قضیه این است:

در رشت مردی بازمانده از افتخارات و طمطراق دوره قاجار به نام «پیربازاری» که تاجر ماهی است با خِسَت و افکار شیطان‌بار کهنه‌اش خانواده‌اش را در تنگنای روحی قرار داده به‌طوری که پسرش «احسان» به تهران گریز زده و زنش «خانومی» و دخترش «افشان» هم با او نمی‌جوشند. در جوار منزل این آدم «انوش فومنی» زندگی می‌کند که افکار روشنفکرانه‌اش نه در نمایشنامه بلکه پیش از شروع آن احسان و افشان و جوان دیگری به نام «همایون» را تحت تاثیر قرار داده‌است. این انوش می‌آید به خواستاری افشان، و پیربازاری که قصد دارد دخترش را در قبال ثروت پیرمردی به اسم «حاجی زاده» (پدر همایون) عرضه کند، و از طرفی تاب تحمل حالات روشنفکرانه‌ی انوش را ندارد، برای دهن‌کجی به این عشق و خواستاری به مسافرت می‌رود به املاکش در پیربازار. در این مدت احسان به رشت می‌آید تا مقدمات مالی سفرش به آلمان را فراهم کند، انوش و افشان هم تصمیم می‌گیرند بروند یک شهر آفتابی (شاید شیراز) زندگی کنند، همایون هم می‌خواهد به جهانگردی دست بزند. پیربازاری برمی‌گردد و وقتی در خانه‌اش را می‌کوبد از این نسلِ نو کسی در را به روی او باز نمی‌کند.

ماجرا با ترتیب عادی و آسان و حتی تکراری داستانی‌اش  محمل مطمئنی برای  برخورد شایسته بین دو سنخ فکری کهنه و نو نیست. شاید بهتر بود انگیزه این برخورد یک مسئله مهم فکری یا اجتماعی و یا کاراکتریستیک باشد، به جای عشق انوش و افشان که به اندازه کافی هم پرداخته‌ نشده و حدود ارزش آن -از نظر خود آنها- هنوز برای خواننده قابل لمس نیست.

حالا مختصر مطالعه‌ای بکنیم این پیربازاری را که وجودش به عنوان یک اصل موجود و محتوم در نمایشنامه مرکزیتی دارد. نویسنده در مورد او رویه ناشیانه پیش گرفته‌ است و چون می‌خواسته روشنفکران نمایش یعنی دسته مقابل او را درخشان و متبلور کند آمده طرف مقابل یعنی پیربازاری را بیش از حد به لجن کشیده‌ است. عجالتا پیر بازاری حرف‌های هوشمندانه و رذالت‌آمیزش را با آگاهی می‌زند. یعنی این آدم به کاراکتر خودش ایمان ندارد، آیا اینها جزء کاراکترش نیست، می داند کارهایش رذیلانه است و آنها را اعمال می‌کند، می‌داند آنچه را که اعمال کرده رذیلانه بوده و به آن افتخار می‌کند، هیچ ناگزیری هم این امر را توجیه نمی‌کند این محض اشتباه است، عملاً هم می‌بینیم که در روزنه آبی پیربازاری دیگر آدم نیست آدمکی است مسخره و میان تهی.

پیربازاری بیش از حد «آرپاگون بازی» در می‌آورد و در خست، و کمتر از حد در قدرت. از همان اول بازی موجود زبونی است که هر کس به او بند می‌کند و متلک می‌گوید و دستش می‌اندازد. اصلاً کسی نیست که رویش حساب بشود، تا چه برسد که یک طرف منازعه باشد. مگر که بگوییم چون نبض اقتصادی این خانواده در دست اوست باید رعایتش را بکنند که نمی‌کنند.  این آدم با حرف‌هایش فقط وقت تلف می‌کند وگرنه عملاً از او کاری ساخته نیست. این هم هست که معلوم نیست او از چه چیزی جا خالی می‌کند و به مسافرت می‌رود اصلاً برای چه می‌رود و در رفتن او اگر برای پیش آوردن آخرین صحنه پرده سوم – بازگشت-  نیست برای چیست. چه ناگزیرییی دربین است،  چه بهره بردارییی خود او از این رفتن می‌کند و چه بهره بردارییی نویسنده از این ماجرا.

از طرفی چون کاراکتر پیربازاری ترکیبی است، نه خلق مطلق است، نه تیپ مطلق،  بنابراین او کارهایی می‌کند که در قالبش نیست، از جمله چرا این آدم اینقدر کتابخوان معرفی می‌شود، و موجودی چنین حسابگر چطور وقتش را با خواندن کتابهای قطور چرمی تلف می‌کند؟

– بگذریم از این موجود و برویم سر دیگران.

روشنفکران نمایشنامه تقریباً خوب ترسیم شده‌اند، هرچند اینجا هم حرفی هست و آن اینکه چرا اینقدر به هم شبیهند. علتی می‌توان برای این موضوع یافت اما اصولاً صحیح نیست که در نمایشنامه‌ای چهار تصویر با چهار اسم باشد منتها از یک کلیشه. گذشته از این گفتنی است که به تقریب ماجرای این نمایشنامه باید در سال‌های ۱۳۳۵/۳۶  بگذرد که نسل بعد از آن سال کذایی می‌نشست روسو و نیچه و ژید می‌خواند و حرف های قلمبه پس می‌داد، نبوغ را در تظاهر به نبوغ و جنون (آنطور که راجع به عادات نوابغ خوانده‌بود) جستجو می‌کرد، حرف از گریز می‌زد، کارهای غرایب می‌کرد و از درون و بیرون آشفته و بی‌ایمان بود. امروزه روز آن طرز کار و زندگی کمتر مطرح است، آن اخلاق هم مُرد، طور دیگری عادتشان دادند، اگر امروزه چیزی این نسل را به حرکت در می‌آورد تویست است، درخشش نئون کورشان کرده، و فریاد راک کرشان، تا کور شود هرآنکه… به هرحال قهرمانان روزنه آبی در مرزی از این تحول روبروی هم می‌ایستند و ببینیم نسل نو در آن چه می کنند:

چون چهار روشنفکر نمایشنامه‌ی روزنه آبی در واقع چهار تکه تکمیلی یک وجود هستند (که خود نویسنده باشد) نویسنده در هر لحظه یکی از آن‌ها را حاضر کرده است تا بتواند خود را اعمال کرده‌باشد و حرف هایش – که گاهی جالب هم هست- زده باشد. اینکه هر چهار جوان نسل نو در محیط این نمایشنامه روشنفکرند خواهی نخواهی یک قاعده به وجود می‌آورد در مورد سطح متوسط فکر میان این نسل که از واقعیت دور است. از طرفی این روشنفکران گاهی خودشان هم می‌دانند که دارند قلمبه می‌گویند و گاهی نمی‌دانند که چه می‌گویند. به هر صورت این نسل نو که قواعد و روال زندگی و اخلاق نسل کهن را می‌شکند یا محکوم می‌کند خود چیز تازه‌ای عرضه نمی‌کند، یا اگر می‌کند چیز مطمئنی نیست، فقط حرف است که گاهی حتی خود آنها را هم قانع نمی‌کند.

روشنفکران نمایشنامه همه برای به دست آوردن ماهیت خود به سفر مبادرت می‌کنند، سفری که چنین التزامی نمی کند، یا چون محیط اینجا تحمل پذیر نیست می‌خواهند بگذارند بروند. میبینیم که تم گریز مطرح است، و این تم هر چند در شعر می‌تواند رقیق و احساساتی باشد اما در نمایشنامه حتماً باید منطقی باشد. بالاخره اگر صورت اول مطرح باشد نتیجه‌اش مشکوک است، و اگر صورت دوم باشد که سلیقه من اینگونه فرار را نمی‌پسندد، و فرار از درد معالجه درد نیست. صورت دوم با هدف نمایشنامه مغایر است، چون با شکست نسل نو تمام می‌شود، زیرا می‌بینیم که نمی‌تواند بایستد و مبارزه‌اش را ادامه بدهد و می‌گریزد. و با تکیه بر این تحلیل مختصر است که می‌بینیم این نمایشنامه بیشتر حاوی سرگشتگی نسل نو است تا معارضه‌اش با نسل کهن.

برویم سر حرف‌های دیگر:

در بین این چهار روشنفکر همایون بیش از همه چهره می‌کند، شاید به خاطر زیرکی جالبی که در سخنان و رفتارش هست. موضوع نزدیکی «گلدانه» و پستچی و حسادت «گل‌علی» در برخورد اول پرده یک به‌کلی و بی‌جهت در بقیه نمایشنامه قطع می‌شود و هیچگونه بهره‌برداری از آن صورت نمی‌گیرد. بهره برداری کافی از عشق انوش و افشان فقط در پرده دوم انجام می‌گیرد و از سفر همایون و احسان و پیربازاری اصلا انجام نمی‌گیرد. مسیر صحیحی که منجر به سفر پیربازاری می‌شود نمی‌بینیم، مسیری که منجر به سفر همایون شود پشت صحنه و در خودرو می‌گذرد و عرضه نشده‌است، مسیری که می‌خواهد منجر به سفر انوش و افشان شود قطعیت نمی‌یابد، یکی دو جمله است شبیه جمله‌های همانندی که همایون می گوید، و این‌ها شبیه است به کار احسان که از سفر کوچکی می‌آید تا به سفر بزرگتری برود.

انوش که در اصل قرار بوده نقش مقابل پیربازاری را داشته‌باشد کمتر از آنچه نویسنده پیش‌بینی کرده خواننده را جلب می‌کند، لااقل به خاطر این که با نواختن سونات مهتاب یا با نامه‌پرانی‌هایش بیشتر شبیه یکی از قهرمان‌های زروقی مستعان یا مرحوم فاضل می‌شود، و در کار او بیشتر قُر زدن دیده می‌شود تا عشق. اما علتی که نویسنده ساخته‌است برای آینده‌گرایی و گذشته‌گرایی پیربازاری جالب و قابل است.

از طرف دیگر اگر سیر یک یک آدم‌های بازی را در نظر بیاوریم، می‌بینیم که نمایشنامه فقط شامل تحولی است در خانمی با آخرین کاری که پرده سوم انجام می‌دهد، یعنی بازکردن در به‌روی پیربازاری، البته اگر قانع بشویم که این کاری‌ست سمبولیک و او را در جبهه پیربازاری قرار می‌دهد. این سمبل در حال حاضر خیلی شخصی و ضعیف است و در صورتی قوی می‌شود که کشمکشی برای باز کردن در بین دو جبهه در بگیرد که کوتاه و عمیق باشد.

اما بعد؛

– گفتگوی نمایش گاهی خیلی قشنگ است و دارای دقت‌ها و ظرافت‌های خاصی است. با این‌همه و در عین قشنگی این گفتگوها گاهی ترجمه‌ای به نظر می‌رسد یا کتابی یا روزنامه‌ای و به هر حال سائیدگی و صیقل یک گفتگوی نمایشی را ندارد.

–  چخوف بازی‌های نمایشنامه جذاب است. گرچه تحت‌تاثیر است اما با قالبش می‌خواند.

– چیزی که خیلی مهم است هوای محیط است و بوی رشت که خیلی خوب پس داده‌شده‌است و اما کلاً؛

روزنه آبی با همه نقائصش اثری است که در آن قصد و نیت و حرف و فکر هست و نمایشنامه‌ای است که لزوم وجودش حس شدنی است،  زیرا که نویسنده به مطالعه محوطه قابل تنفس امروزی پرداخته و شاید تنها نمایشنامه منتشر شده‌است که در آن مسئله جوانان مطرح است. و باز از آن جهت که نویسنده صادقانه حرف‌های خودش را زده و تحت تاثیر نوعی بینش نمایشی تراژیک و رقیق و احساساتی که امروز رسم است نبوده‌است، و از طرفی نشان‌دهنده راه‌های قابل مطالعه‌است در زمینه زندگی و روحیه ملی و جوابی است به آنها که هنر ملی را در اداها و اصطلاحات می‌دانند فقط!

حرف از صداقت شد، من معتقد شده‌ام که در آثار هنر امروز ما- در این محیط دروغ- قبل از ارزش باید به دنبال صداقت گشت.

 

منبع: مجله آرش
خرداد ۱۳۴۲ – شماره ۶

 

 

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید