یادداشتی بر فیلم eo ساخته یژی اسکولیموفسکی

«EO» آخرین ساخته «Jerzy Skolimowski» لهستانی، درامی جاده‌ای برگرفته از فیلم درخشان «ناگهان بالتازار» اثر «روبر برسون» فرانسویست. فیلمی با محوریت حیوانی که با گذار از روستاها و شهرها، خرده روایات متعددی را به تصویر می‌کشد تا بافت شهری جامعه لهستان را به نظاره بنشیند.

داستان «EO»، روایت الاغی‌ست که دست روزگار او را در مسیر سفری جاده‌ای قرار می‌دهد تا مخاطبانش را با چشم سوبژکتیو الاغی همراه کند که در راه‌پیمایی‌اش، سلسله حوادثی زیست محیطی و اجتماع محور و البته دراماتیک را به معرض نمایش بگذارد.

اگرچه که در شروع، اثر با روایتی مکان‌مند چون سیرک آغاز می‌شود و با مانیفستی بر اساس حمایت از حقوق حیوانات همراه می‌گردد اما جذابیت داستان از زمانی آغاز می‌شود که بخت و اقبال حادثه محور و تصادفی برای حیوان مورد انتخاب فیلمساز در گرفته و پای او را به دنیای بیرون از فضای سیرک باز می‌کند تا در پایان با طرح این پرسش در ذهن مواجهه شویم: آیا زندگی و بردگی او (الاغ) و همنوعانش در سیرک به سبب تأمین غذا و مکان نگهداری و مراقبت از آنان در برابر شرایط کاری نابرابر بهتر از این مسیر سخت و پر پیچ و خم نبود؟

پرسشی که در نگاهی موشکافانه به نوع انسانی‌اش بسط یافته و او و همنوعانش را نیز در بر می‌گیرد؛

پاسخ مشکل و دست نیافتنی نشان می‌دهد.

«EO» حیوان بخت برگشته و سرگردان در قصه‌ی اسکولیموفسکی لهستانی روایت نمادین سرگشتگی انسانی‌ست که برای فرار از بهره‌کشی و بردگی مطلق به بی‌راهه می‌تازد تا در جستجوی آزادی و برابری حقوق مدنی به جزر و مَدهای توفانی و آسیب زننده‌ای دچار شود، بی‌راهه‌ای که بی‌شک او را به سیر درون و درجاتی از سلوک نیز منتج می‌کند.

فیلمساز در جای جای فیلمش به موتیف‌های رنگی بر پایه رنگ سرخ و نور مادون قرمز متوسل می‌شود تا علاوه بر تفکیک خرده روایات به حصول درجات بالاتر در این سیره‌ی سلوکانه دست زده باشد.

یژی اسکولیموفسکی

اثر اخیر یژی اسکولیموفسکی که اینک در میانه‌ی دهه هشتاد عمر و اوج پختگی زندگی شخصی و کاری‌اش قرار گرفته از روایتی «مکان‌مند» به روایتی «زمان‌مند» در نقطه میانی فیلم تغییر فاز می‌دهد تا نه تنها بافت محیطی و اجتماعی شهرها و روستاها با دلالت انسان‌ها مورد بررسی قرار گیرد بلکه تکرار حوادث تلخ برای سوژه حیوانیِ فیلمساز به زمان‌های متحدالمرکزی منقسم شود که مخاطب را به عنوان ناظری همسو با چشمان سوژه(الاغ) به تونلِ زمان در طول اثر تا پایانش رهنمون کند. فیلمساز با جنبه‌های ادراکی حیوان، مخاطبش را به اندیشه‌ای زیستی دچار می‌کند و او را در کشاکش خرده روایات فیلم به پرسشگری وا می‌دارد. پرسشگری کنش‌مندی که هم راستا با همدردی و حتی همذات پنداری با الاغ قصه، میل آدم‌گری بشری را به انسان بودن سوق می‌دهد و به‌نظرم این همان هدف عالیه‌ای‌ست که فیلمساز در پیرنگ درونی فیلم برای گذر از ضمیر خودی به بیخودی، روی آن به شکلی ظریف کار کرده‌است.

من اینگونه فکر می‌کنم و پرسش‌هایی در ذهنم متبادر می‌شود:

  • آیا حیوان آغازین با «او»ی انتهای روایت یکسان است؟
  • آیا او از حافظه‌ی مرکب «انسانی-پروستی» سودی برده‌است؟
  • آیا دردهای جسمانی و از سرگذشته بر او، رنج و شیهه ای‌ست بر روح بزرگ حیوانی تا او نیز مانند انسان بتنگ آمده و عصیان زده به فعل «پرواز کردن» فکر کند؟
  • آیا برای «انسان-حیوان» سرگشته که در فرار از جبر و مشقّات مرگبار «زندگی-کار» و رسیدن به دایره اختیارات مبتنی بر میل و خواهش خود از مدار روزمرگی خارج می‌شود؛ می‌توان «رستگاری» قائل شد.
  • آیا هویت در «من» به باز تعریفی متقابل بر اساس گمشدگی در «روزگار-اجتماع» می‌انجامد؟
  • آیا «من» ماشینی در مسیر فروپاشی و سرپیچی از انقیاد تنانه و ذهنی به «بهشت» موعد قدم خواهم گذاشت؟

و بسیاری سؤالاتی از این دست که رفته‌رفته ذهن تماشاگرِ «EO» را بسان اُبژه میدانی درگیر می‌کند، مجموعه‌ای پارادوکسیکال که اسکولیموفسکی با بهره‌گیری از نماهای دور (لانگ) و بسیار نزدیک (اکستریم کلوزاپ) از سوژه حیوانی‌اش، مخاطبش را به گردونه‌ای از خودشناسی سلوکانه متمایل می‌کند.

در این بین نمی‌توان از جعبه‌ی موسیقی «Paweł Mykietyn» لهستانی و آهنگساز فیلم فاصله گرفت و تأثرات «صوتی-موسیقی» متن را نادیده انگاشت. باند صوتی فیلم که کمتر از دیالوگ انسانی بهره برده‌است به دو اثرپذیری مکمل برای مخاطبش دست می‌زند: اول، اصوات محیطی(اَمبینت) شامل صدای شهر، طبیعت، انسان و حیوان و دوم، استفاده هارمونیک از سازهای زهی و بادی با استایلی سمفونیک در حوزه‌ی موسیقی کلاسیک که بیش از پیش مخاطبش را با راوی حیوانی قصه همسفر می‌کند. آوا‌های حیوانی که قائم بر رنج جسمی اوست با طنینش در طبیعت، خود مانند‌سازی ناکوک چون یک سوگ، موسیقی متن فیلم را جان می‌بخشد تا درونمایه فیلم در عناصر سبکی سینماتوگرافی و صدابرداری به وحدت «نگره مؤلف» مطلوبی دست یابد.

فیلمساز سوار بر سوژه حیوانی خود، مخاطبش را به سفری اودیسه‌ای دعوت می‌کند تا درام تلخ اجتماعی دو سویه «انسان-حیوان» فیلمش را به بار بنشاند.

پایان روایت بی‌راهه‌ای‌ست بر بی‌راهه‌های دیگر و باز شدن قصه‌ای دیگر برای سوژه مرکزی در زمان و مکانی نو، گویی واژه «او» و «من» در مسخی متعامل در این سفر بدل به ضمیری ناشناس می‌شود تا عبارت «رستگاری در بی نهایت» خودش را به حافظه‌ی سلولوئیدی فیلم «یژی اسکولیموفسکی» صُلب کند.

«EO» که جایزه ویژه هیأت داوران جشنواره کن و جایزه حلقه منتقدان نیویورک را به خود اختصاص داده، با حضور در بخش جایزه بهترین فیلم بین المللی اسکار پیش بینی می‌شود که رقیب سرسختی برای سایر رقبایش بنظر آید و با دورنمایی اندیشه محور از آن، گاهی می توان این چنین با سوژه های حیوانی و نه آدم محور به ترکیبی ساده و موجز دست یافت که حاصلش دستاوردهای مهمی برای کارنامه فیلمساز باشد.

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید