روز اسبریزی؛ مسخ یک اسب- راوی
در میان شاعران و نویسندگان معاصر فارسی نام بیژن نجدی(۱۳۲۰-۱۳۷۶) با شاعرانگی پیوند خورده است. طرفه آنکه بیژن نجدی فارغالتحصیل رشتۀ ریاضی بود. او شاعرانگی را نه تنها در شعرهایش بلکه در داستانهایش نیز به زیبایی متبلور ساخت. در طول دوران کوتاه زندگیش تنها یک اثر از او منتشر شد و باقی آثارش، پس از مرگش، به همت همسرش به چاپ رسیدند. تنها اثر چاپ شده از او در طول حیاتش مجموعه داستانی است با عنوان یوزپلنگانی که با من دویدهاند. این مجموعه از ده داستان کوتاه تشکیل شده است.
روز اسبریزی داستان سوم این مجموعه است. داستانی سرشار از شاعرانگی و عشق به طبیعت. داستانی نمادین که با خوانشهای متفاوتی میتوان آن را واکاوی کرد. روایت با راوی اول شخص مفرد آغاز میشود. اسبی در حال روایت داستان است: «پوستم سفید بود. موهای ریخته روی گردنم زردی گندم را داشت. دو لکهی باریک تنباکویی لای دستهایم بود. فکر میکنم بوی اسب بودنم از روی همین لکهها به دماغم میخورد.» (نجدی، ۲۱:۱۳۹۶) داستان ماجرای اسبی دو ساله را روایت میکند که پس از برنده شدن در مسابقۀ اسبسواری در دهکدهای، صاحبش قالاخان یک زین یراق دوزی و یک پوستین پر از منجوق جایزه میگیرد! زین و تسمهای که پوست اسب را خراش میدهد.
روزی که توانستم از دیوارک کاجهای پاکوتاه، جست بزنم و بیآنکه پل را ببینم قالاخان را از روی آب رد کنم و آن طرف رودخانه، جلوتر از همه اسبها به میدان دهکده برسم، دو ساله بودم. قالاخان یک زین یراقدوزی و یک پوستین بلند پر از منجوق جایزه گرفت و به پاکار گفت که در اصطبل، خاک اره بریزد تا اگر گاهی بخواهم غلت بزنم، پوست پهلو و شانههایم، خراش برندارد. (نجدی، ۲۱:۱۳۹۶)
این اسب است که قالاخان را از رودخانه رد کرده است و در مسابقه برنده شده است امّا همانطور که از جملۀ راوی (اسب) پیداست قالاخان جایزه گرفته است و تنها چیزی که بر اثر خوشحالی قالاخان به اسب میرسد ریختن خاک اره در اصطبل است که از خراش برداشتن پوست اسب جلوگیری کند. نگاهی به شدت انسانمحور در این بخش داستان خودنمایی میکند.
قالاخان دختری به نام آسیه دارد که اسب را دوست دارد و نگاه او به اسب برخلاف نگاه پدرش است. روزی آسیه بدون زین سوار اسب میشود و از اصطبل بیرون میروند و تمام دهکده را برمیآشوبند. قالاخان از دست اسب بسیار عصبانی میشود و پاکار را تهدید میکند که اگر اسب آسیه را به زمین اندازد هم او و هم اسب را خواهد کشت. این ماجرا با بازگشتن آسیه و اسب خاتمه مییابد. فردای آنروز هنگامی که قالاخان سعی دارد زین را بر پشت اسب قرار دهد، اسب قالاخان را به سمتی پرت میکند و دست قالاخان میشکند. قالاخان دولول خود را میآورد و از پاکار میخواهد که اسب را بکشد امّا با پادرمیانی آسیه از این کار منصرف میشود. امّا درعوض اسب برندۀ مسابقه را به گاری میبندد. پاکار از طرف قالاخان مأمور میشود که گونیهای گندم را با اسب و گاریاش به دهکدهای دیگر ببرد. در راه اسب که خسته، تشنه و زخمی شده بود تصمیم میگیرد برای دیدن پشت سرش دور بزند و همین باعث میشود که گاری برگردد و گونیهای گندم به زمین بیافتند. پس از آنکه پاکار گونیها را روی گاری برمیگرداند، به راه خود ادامه میدهند تا به دهکدۀ مقصد میرسند. پس از رسیدن به خانۀ آتا و باز کردن گاری از پشت اسب، اسب تصمیم میگیرد فرار کند و در دشت روبرویش بدود و از آزادی لذت ببرد امّا ناگهان به زمین میافتد و یارای ایستادن ندارد. اسب دیگر نمیتواند بدون گاری راه برود یا بایستد. او به گاری بسته و وابسته شده است و بدون آن نمیتواند به زندگی ادامه دهد. اسب مسابقۀ ابتدای داستان به اسب گاری تبدیل شده است!
یکی از شگردهای قابل تأمل داستان روز اسبریزی این است که دو راوی دارد و اسب، تنها راوی داستان نیست. در این داستان دو راوی اول شخص مفرد و سوم شخص دانای کل به روایت داستان میپردازند. داستان با تغییر زاویه دید میان دو راوی پیش میرود و جذابیتی دوچندان مییابد. نجدی ماهرانه این شگرد را در خدمت محتوای داستان قرار داده است.
تبدیل و تغییر در راوی روایت با ضرباهنگی تندشونده در داستان پیش میرود. تقریباً دو صفحۀ اول داستان از دید اسب روایت میشود. خواننده که تا به آنجا داستان را از زبان اسب شنیده است، در انتهای صفحۀ دوم برای اولین بار با تغییر راوی مواجه میشود: «سطل کنار دیرک بود. آسیه سطل را وارونه کرد. روی آن ایستاد و مثل یک مشت ابر سوار اسب شد.» (نجدی، ۲۲:۱۳۹۶) آسیه سوار اسب میشود و از خانه دور میشوند و در حیاط حضور ندارند تا شاهد اتفاقات درون خانه باشند. راوی دانای کل شروع به روایت میکند تا اتفاقات درون خانه را در غیاب اسب بازگو کند.
چند پاراگراف از زبان دانای کل روایت میشود و مجدداً اسب، راوی داستان میشود. نکتۀ قابل توجه اینکه هر چه داستان پیش میرود این تغییر راوی بین اسب و دانای کل سریعتر صورت میگیرد. در ادامه یک پاراگراف از زبان اسب و پاراگراف بعدی از زبان دانای کل روایت میشود. سپس در یک پاراگراف جملهای را اسب روایت میکند و جملهای را دانای کل و حتی در بخشهای پایانی داستان نیمۀ جمله از زبان اسب است و نیمۀ دیگر آن از زبان راوی دانای کل: «خونی که در مویرگهای گردن اسب راه میرفت از زیر سفیدی پوستش دیده میشد. کمی دورتر از او، رودخانه از زیر پل میگذشت، تسمهای لای دندانهایم بود. دهانم طعم چرم میداد.» (نجدی، ۲۵:۱۳۹۶) تغییر راوی در انتهای داستان به سمت یکی شدن میرود.
اسب در انتهای روز اسبریزی به گاری بسته میشود. او دشت را میبیند اما توان رفتن و دویدن ندارد. او دیگر به اسبِ گاری تبدیل شده است و حتی برای ایستادن و سرپا بودن محتاج گاری است. در عرف حیوانی که به گاری بسته میشود الاغ است و نه اسب. نویسنده برای نشان دادن تغییر و تحول به خوبی از ذات و طبیعت اسب بهره برده است. اسب در پی اتفاقاتی که در داستان برایش رقم میخورد تحول مییابد و تن به اسارت میدهد.
در پایان داستان با آمدن «اسب … من… اسب» گویی هر دو راوی یکی میشوند و قابل تفکیک نیستند:
من دیگر نمیتوانستم بدون گاری راه بروم و یا بایستم. اسب دیگر نمیتوانست بدون گاری بایستد یا راه برود. من دیگر نمیتوانستم …
اسب…
من…
اسب… (نجدی، ۲۸:۱۳۹۶)
یکی از درونمایههای داستان تقابل فرهنگ و طبیعت است. در انتهای داستان اسب که نماد طبیعت است ماهیتش را از دست میدهد. به اسبی مسخ شده در خدمت فرهنگ مبدل میگردد. گاری، یراق و منجوق در این داستان نمادهایی از فرهنگ هستند که در تقابل با اسب که نماد طبیعت است قرار دارند. فرهنگی که بر طبیعت افسار میزند و سعی دارد آن را مطیع خود کند. بخش پایان داستان که به آن اشاره شد نیز بر این موضوع صحه میگذارد.
نگاه نجدی به اسب در این داستان، در جایگاه نمادی از طبیعت، نگاهی انسانمدارانه نیست. او به کمک شگرد تغییر زاویۀ دید و تنوع راوی گاهی از زبان اسب داستان را روایت میکند و از زاویۀ دید او به جهان اطراف و اتفاقاتش مینگرد و گاهی از زبان راوی سوم شخص داستان. او از فرم برای رسیدن به محتوا کمک میگیرد و به خواننده اجازه میدهد که از زاویۀ نگاه اسب هم به دنیای اطراف خود بنگرد. برای نمونه تشبیه نرمی صدای آسیه به علف موضوعی است که در نگاه اول برای انسان قابل لمس نیست. «صدایی نرم مثل علف گفت: سلام.» (نجدی، ۲۲:۱۳۹۶) این موضوع وقتی ملموس خواهد شد که انسان بتواند از نگاه اسب به جهان بنگرد. آنگاه همانطور که علف برای اسب نرم و دوستداشتنی است تشبیه صدای آسیه نیز قابل درک خواهد شد.
نجدی، بیژن. (۱۳۹۶). یوزپلنگانی که با من دویدهاند. چ۳۰. تهران: مرکز.