آخرین پیام صادق چوبک:
فقط داستان است که میماند
در گردش یک شب پُر از درد شده
نو میکند او هزار اندوه نهفت (نیما)
۱-کشف درون انسانهای چندبعدی و جزئینگری و اشیاء و پدیدههای موجود در هستی، همواره و هنوز برای ما مطرح است. برخی آثار ادبی به دلیل انتقال عمیقترین پیامهای اجتماعی، به فکرها و اعتقاداتی میماند که در گذر زمان به ظاهر شکل عوض میکند، اما تا پایان هستی و هست، وجود دارد. آنها تنیدهاند در تفکر و اوهام گونهگون انسانهای جستوجوگری که پایان هستی و هست، همواره برای دستیابی به ریشهها آزمون و خطا میکنند. ریشهها چیزی نیستند جز برملاکردن سرنوشتهای به ظاهر محتوم و بیان احساسهای همدلانه با وجودهای گمشده، گسسته و سرانجام وجودهایی شکستهای مکرر یا میرندهاند یا متبلورشونده. البته که هر یک خود جهانیاند بدیع و خطیر در پهنه هستی ادبیات. شکست و شکستگی از مشغولیات عمده تفکر بشریاند که در ابعادی متنوع، همردیف پیروزی قرار میگیرد. مگر نه اینکه فرمودند، شکست مایه یا پایه پیروزی است؟
شکستهای نهفته در آثار صادق چوبک، از آن دسته اندوههاییست که مجالی برای خواننده فراهم میآورد تا در هنگام خواندن به پیروزی هم بیاندیشد. به یاد بیاوریم غم نان (یحیی) را وقتی که در «خیمهشببازی» نام روزنامه دیلی نیوز را فراموش کرد و بعد لحظهای که توانست بریموش را جای دیلی نیوز بنشاند. یا احمد آقا را در«سنگ صبور» که نماد پیروزی جهل بر خرافات است.
زمانی که شور در تو شکست، در بازنگری منطقی به آن شور شکستخورده، در درون خود، مدتی با شخصیت و جنم تازهای روبهرویی که ابتدا نه مفهوم شکست را بر پیشانی دارد، و نه مفهوم پیروزی را. شاید چیزی یا کسی بشود وهمانگیز. معلق بین هست و نیست. بی چهرهای که عشقی تازه در دلش جوانه زده است. بعد لمسکننده گوهری ناب و نایاب و سر آخر، آینهای که غریبهها راهی به درک آن ندارند.
شکست اگر به مرگ نینجامد، اگر دروغی و مصنوع نباشد، راهنمای صاحب شکست است تا شخصیت واقعیاش جلوه ملموستری بیابد. صاحب شکست خوب میداند که انسانها بر اساس یک حقیقت نیست که با یکدیگر مرتبطاند. چه اگر غیر از این میبود، هستی ما حقیر، مبتذل، محدود و تک بعدی میشد. جهان امروز میپذیرد؛ همانقدر که زیبایی حقیقت است، زشتی هم حقیقت استو صادق چوبک استاد نمایاندن واقعیتهای موجود در عصر خود بود. استان حقیقتنمایی و واقعگرایی مردمانی که در اقتصادی فلج میغلتیدند به منجلابی عفن.
۲-جامعه ادبی ایران از مرگ صادق چوبک متأسف است. او نویسندهای کمگو و گزیده بود. ذوق تحلیل داشت و با سبکی ساده و روان مینوشت. جهان را عقلی میدید و مشاهداتش را در غالب رئالیسم و نیمهناتورالیسم ادبی، خوب عرضه میکرد. در طول بیست و اندی سال (۱۳۲۴-۱۳۴۵) بدسگالیهای زمانه را که از ژرفای وجودش میدید به آفرینش هنری مبدل کرد. با نثری ساخته و پرداختهتر از حتی هدایت (منهای بوف کور) بازتابی شد از رنجها و آرزوهای بهظاهر خاکسترشده، زیر پوست شب آرام آرام میخلید تا روزی که سر برکشد – که کشید.
چوبک به گواهی مضمون داستانهایش، نویسندهای معترض بود، که حرفهایش را زد. بعد هم بارش را بست و رفت، اما دورادور با نگاهی کم سو رخدادهای ادبی کشورش را پی گرفت. بهرغم نوشتههایش که گاه بیپرده بود، همواره در پرده و انزوایی منزه زندگی کرد. اگر تندرویهایی به ارزشهای موجه مردمی روان نمیداشت، چه بسا امیدوار میشد به نسل حقیقتجوی پس از انقلاب که جهان را از ورای پلکهای هوشیار خود مبتذل و تک بعدی نمیبینند.
در خیال روزهای روشنم که دست رفتن رفتندم / من به روی آفتابم / میبرم در ساحل دریا نظاره (نیما)
۳-در اینجا نکتهای دارم که شاید از خبر مرگ صادق چوبک مهمتر باشد… به آتشافکندن خاطرات روزانه… مجموعهای که گویا در شش دفتر قطور تنظیم شده بود و… اینکه صادق چوبک چگونه خاطراتش را نابود کرده، آنقدر مهم نیست که چراییاش. واقعاً چرا نویسندهای پس از ۳۰ سال بین بیم و امید، سرانجام خاطراتش را میسپارد به دست همسرش تا به آتش بکشد؟
در این خبر، ابتدا شکست خود چوبک محسوس است، بعد پیروزیاش، و بعد آن درس مهم که هدایت و چوبک بارها در عمل نشان داده بودند. البته که در پسِ پشت سوزاندن خاطرات، رهایی ازدلخوشکنکهای گذشته نیز هست، اما شاید همه ماجرا این نباشد. در صورت صحت خبر، تصمیم بسیار دشواری بوده که صادق چوبک بهعنوان تشریحکننده وضع فردی و اجتماعی خود توانسته به اجرایش درآورد. به گمانم او در ادامه نگاه و اندیشه سایهافکنده بر آثارش، به نقطهای رسیده که زیباترین لحظه آن هستی تجربهنگر را برباید و از آن خود کند.
او با توانایی در خور تحسینی، بخش اعظم ایدههای ادبیاش را روی صفتها، مشخصهها، هوسها، تحورها، عادتهای افراد و اجتماع بشری نوشت. سه نسل از علاقهمندانش ناگزیر به خواندن آثارش بودهاند. او حالا پس از دو دهه که اجازه انتشار نیافته و همواره در اذهان جدینگر به ادبیات، منتشر بوده است، خوب میداند که نه حضور مستمر نویسنده در پشت آثارش برای ماندگاری اثر، مؤثر است و نه مظلومنمایی و نه پشتیبانی دستگاههای عریض و طویل داخلی و خارجی.
اینکه صادق چوبک سالها با دغدغه سوزاندن خاطراتش میزیسته، واقعیتیست انکارناپذیر. به قطع و یقین یا میدیده که بخشی از خاطراتش، درباره نویسندگان و سیاستمداران، در سالهای پس از انقلاب از زبان و قلم خاطرهنویسان حرفهای، یا گردآورندگان این گونه نوشتهها بیانشده و دیگر جذابیت لازم را ندارد. یا اینکه در یک بازنگری جدی، خاطراتش را لایق آن ندیده که در کنار داستانهایش قرار بگیرد.
ده، بیست، سی سال مدت کمی نیست برای انتشار خاطراتی که قطعاً هیچ مانعی برای چاپش در خارج از کشور نبوده است. او آنها را جسدی میدیده که میبایست در کنار خودش دفن میشد. سرکشی عشقی که به تبلور بیشتر داستانهایش انجامید، جدال زیبایی بوده بین خاطراتی که سطر سطرش با دقت نوشتهشده و داستانهایی که کلمه به کلمه با خون دل به رشته تحریر درآمده است. پرهیز از زواید، حذف تکرار و مکررات و پرگویی، نتیجه جبری و زیبایی بود از شجاعت و واقعبینی آن صاحب شکست که گوهری ناب در مشت داشت.
صادق چوبک بهرغم ضعف بینایی سالیان، دچار اختلال حواس نبود و درعین شادمانی، تصمیم به سوزاندن جسد خود و حذف خاطراتش گرفت. پرهیز از مخدوشکردن چهره خود و دیگران دلیل موجهی است برای عدم انتشار خاطرات. بپذیریم که از صادق چوبک فقط داستانهای صادق چوبک است که میماند.
من مرده نیم/ پراکنده شوید ای دوستان من/ که با گردونه سیهپوش گل نشان/ برای بردن من به گورستان/ گردهم آمدهاید.
(از مجموعه خیمه شب بازی)
نویسنده: محمد محمدعلی
منبع: مجله آدینه، شماره ۱۳۰، شهریور ۱۳۷۷
ویرایش: مجله اوسان