خولیو_کارتاسار
Julio Cortazar by Jorge Iglesias

داستان کوتاهی از خولیو کورتاسار 
از یک نامه پرت شده روی میز خطی می‌آید، در طول الواری از جنس کاج ادامه می‌یابد و از یکی از پایه‌ها پایین می‌رود. خوب که نگاه کنی، می‌بینی خط در طول کفِ پارکت پوش ادامه می‌یابد، از دیوار بالا می‌رود و توی کپی یکی از نقاشی های بوشه می‌چرخد، طرحی از شانه زنی خم شده بر نیمکتی راحتی رسم می کند، و در پایان از سقف اتاق بیرون می‌رود و از زنجیر برقگیر توی خیابان پایین می‌سرد. اینجا به خاطر سیستم حمل و نقل عمومی دنبال کردنش دشوار است، اما با اندکی دقت بیشتر می‌توانی بالا رفتنش را از چرخ اتوبوسی پی بگیری که در کنجی پارک شده است و آن را تا بارانداز‌ها می‌برد. آنجا از درز جوراب نایلون رخشانِ موبورترین مسافر پایین می‌آید، به قلمرو خصمانه‌ی انبارهای لباس وارد می‌شود، می‌پرد و می‌لولد و راهش را چپ‌اندر قیچی تا بزرگترین بارانداز طی می‌کند. در آنجا (اما دیدنش مشکل می‌شود، فقط موش‌ها که چهار دست و پا خود را بالا می‌کشند آن را دنبال می‌کنند) باز توی کشتی با موتورهای غران می‌پرد، از الوارهای عرشه درجه یک عبور می کند، به سختی از بالای دریچه اصلی می‌پرد و توی کابینی که در آن مرد غمگینی کنیاک می‌نوشد و گوش به سوت وداع سپرده است از درز شلوار بالا می‌رود،  از این طرف به آن طرفِ جلیقه بافتنی، به پشت آرنج می‌لغزد و با آخرین فشار در کف دست راستی که دارد برگِرد قنداقِ شش لولی می‌پیچد پناه می‌گیرد.

 

(The lines of the hand)

ترجمه: بیژن مشکی

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید