مطبوعات
برای دست‌کم گرفتن مطالبی چاپی که هر روز خروارخروار تولید می‌شود و با فرارسیدن شب، یک پول سیاه نمی‌ارزد مدارک غیرقابل انکار فراهم است.

 

او همان روزنامه را می‌خواند که پدرش در زمان خود می‌خواند عقاید روزنامه چندین بار عوض شده اما او تغییر نکرده، همیشه بر همان عقیده روزنامه خویش است.

« رومن رولان، جان شیفته»

نزد بسیاری از مردم دنیا که روزنامه می‌خوانند، اعتبار مطالب چاپ‌شده تردیدبردار نیست. در چشم آن‌ها هر نوشته‌ای که به چاپخانه می‌رود و از آن بیرون می‌آید، از خطاپذیری درک افراد و محدودیت نسبی اطلاعاتشان مبراست. با این حساب، نویسنده‌ای حرفه‌ای که مطالبی از او به چاپ می‌رسد، لابد چیزهایی می‌داند که دیگران نمی‌دانند، اما موقعیت واقعاً دشوار در رابطه نویسنده- خواننده در زمان‌ها و محیط‌هایی پیدا می‌شود که هر خواننده‌ای روزنامه کاملاً موردپسند خود را در دست ندارد و بنابراین بسیاری از مردم روزنامه‌خوان دوست دارند این‌طور فکر کنند که سطح آگاهی‌شان بالاتر یا بسیار بالاتر از روزنامه‌ای است که از روی عادت یا بر حسب تصادف می‌خوانند. در طرز تلقی دوم، خوانندگان روزنامه مطالبی چاپ‌شده را که هر روز برابرشان است، تنها بخشی ناچیز از کل اطلاعاتی فرض می‌کنند که در محیط وجود دارد. و تازه این مختصر هم، به سبب برخورد سرسری‌اش به مسائل و حوادث، بیشتر برای اشخاص کم‌اطلاع تهیه شده تا کسانی که رمز و راز اوضاع جهان را با تعمق کافی می‌بینند و درک می‌کنند.

در واقع بسیاری از روزنامه‌خوان‌ها و نیز روزنامه‌نخوان‌ها-ی دنیا دلایلی برای تحقیر پنهان یا آشکار جرایدی که آبونه‌اند در دست دارند. اصلاحات و صفاتی مانند دید ژورنالیستی و شتابزدگی ژورنالیسم در فرهنگ‌های متفاوت و معانی کم‌وبیش یکسانی دارند و خالی از خوش‌آمدگویی‌اند. چه ژورنالیسم سریع و لحظه‌ای تلویزیون حرفه روزنامه‌نگاری را تا حد زیادی به‌سوی تأمل و سنجیدگی متمایل کرده است، از آنجا که تلویزیون(عمدتاً در زمینه اخبار) چیز زیادی باقی نمی‌ماند، هنوز هم معمولاً ستون‌های چاپی روزنامه‌هاست که زیر ذره‌بین نقادی می‌رود.

برای دست‌کم گرفتن مطالبی چاپی که هر روز خروارخروار تولید می‌شود و با فرارسیدن شب، یک پول سیاه نمی‌ارزد مدارک غیرقابل انکار فراهم است. در یک دسته‌بندی کلی، مطبوعات روزانه به دو دسته عامه‌پسند و سطحی و جدی و وزین تقسیم می‌شوند. دسته اول نشریاتی به حساب می‌آیند که در کسب‌وکار ایجاد هیجان و از کاه، کوه ساختند. برای این قبیل جراید که در فرهنگ غرب، مطبوعات زرد، مطبوعات فاضلاب یا مطبوعات بلوار خوانده می‌شوند، یک جامعه عبارت از محلی است که در آن مرتباً قتل‌های موحش، سرقت‌های بزرگ و رسوایی‌های عشقی روی می‌دهد و بنابراین رفتارهای خلاف قاعده اشخاص بی‌پروا مهمترین موضوعی است که شرح و تفصیل آن‌ها را می‌توان هر صبح و عصر به‌دست خوانندگان شیفته هیجان رساند.

اما حال و روز مطبوعات موقت و جدی هم در قلمرو خودشان زیاد بهتر نیست. تایمز لندن، یکی از خشک‌ترین، خاص‌پسندترین و ظاهراً مته‌به‌خشخاش‌گذارترین روزنامه‌های غرب، که عمری دویست‌وچند ساله دارد، تقریباً در فهم و گزارش هر تحول مهمی اشتباه کرده است؛ از به قدرت‌رسیدن جناح به بلشویک حزب سوسیال دموکرات روسیه در ۱۹۱۷ گرفته تا دور برداشتن حزب نازی در آلمان و قرارداد مونیخ، جنگ‌های کره و ویتنام و سقوط شاه در ایران. اشتباه در این مفهوم که کوشیده تا واقعیت محکم پیشرو را انکار کند و در همان حال خواننده‌اش را تسلی داده که انشاءالله گربه است. و جالب است توجه کنیم که خوانندگان متعارف روزنامه تایمز لندن نه آدم معمولی و شهروند کم‌اهمیت، بلکه شماری از اربابان اقتصاد و تجارت و نفت و بانکداری و سیاست اروپا هستند.

این موقعیت یعنی بخشی از پرنفوذترین کارگردانان امور اروپا، روزنامه‌هایی می‌خوانند که همواره اطلاعاتی نادرست در اختیارشان می‌گذارند. مارتین واکر، روزنامه‌نگاری انگلیسی که سال‌هاست برای روزنامه میانه متمایل به چپ گاردین کار می‌کند، در تحقیقی مستند و قابل اعتماد نشان می‌دهد که در شش هفت سال اواخر حکومت محمدرضا شاه تقریباً تمام روزنامه‌های معتبر جهان قدرت و پایه‌های حکومت او را بی‌منازع معرفی کردند و مخالفت‌های داخلی و خارجی را مواردی پراکنده در حاشیه متن انسجام‌یافته کشوری قدرتمند با یک رهبر نیرومند انگاشتند (اواخر شهریور سال ۵۷ یکی از ویراستاران ارشد روزنامه گاردین در دفتر کارش به این نگارنده اطمینان می‌داد که فقط تیر بی‌خطای یک تروریست می‌تواند در وضع شاه ایران تغییر بدهد). کنارهم‌گذاشتن همه چیزهایی که دوازده روزنامه درجه اول پنج قاره منهای گاردین که واکر برایش کار می‌کرد و ایندیپندنت که در آن زمان هنوز به دنیا نیامده بود، در فاصله سال‌های ۱۹۷۱ تا ۷۹ درباره اوضاع ایران و شاه نوشتند، او به این نتیجه می‌رسد که همه‌شان به راه خطا رفتند. او می‌نویسد که آخرین منتقد جدی حکومت وقت ایران در مطبوعات درجه اول جهان، یعنی روزنامه لوموند، همه پس از بسته‌شدن قراردادهای مایه‌دار بین فرانسه و ایران در نیمه دوم دهه ۱۹۷۰ لحن صدایش را پایین آورد و به‌جای بحث در پایگاه اجتماعی و امکان پایداری رژیم ایران، یعنی کاری که از ۱۹۵۳ به بعد کرده بود، به ارائه تصویری کمتر انتقادآمیز از رابطه دولت و مردم ایران پرداخت.

برای غرور حرفه‌ای و اعتمادبه‌نفس ارباب جراید شاید جای خوشبختی باشد که عامه روزنامه‌خوان‌ها با شتابی که در مورد کمتر کالای فرهنگی نظیر دارد، نسخه‌ای را که بابت آن پول دادند دور می‌ریزند. اما روزنامه‌نگاران و محققانی هستند که گاهی آرشیو روزنامه‌های صحافی‌شده و در جوامع توانگر، میکروفیلم‌شده را ورق می‌زنند. گاهی هم مثل آقای واکر به داوری برای ارتکابات همکارانشان می‌پردازند و اگر به اندازه کافی شکیبا باشند به انتقاد از خودت تن می‌دهند.

در تورق صفحه‌های زردشده آدم به چیزهایی عجیب برمی‌خورد که گاهی خاطره‌انگیزند و گاهی تأسف‌آور؛ پیش‌بینی‌هایی که هرگز به تحقق نپیوست، خبرهایی که از پایه نادرست بود، تحلیل و تفسیرهایی که از فرط بی‌ربط‌بودن حالا فقط خنده‌دارند، راهنمایی‌هایی به افراد و حکومت‌ها که پس از گذشت زمان بیشتر گمراه‌کننده به‌نظر می‌رسند، قضاوت‌هایی که در موردشان نمی‌توان صفتی جز ناعادلانه به‌کار برد، کج‌فهمی‌ها، پیله‌کردن‌ها، پافشاری در به کرسی‌نشاندن حرف‌های من‌درآوردی و کوته‌بینانه و بسیاری نوشته‌جات خردستیزانه دیگر.

باید پرسید پس چه عاملی سبب می‌شود که اعتبار مطبوعات روزانه پابرجا بماند و آیا مطبوعات روزانه اساساً اعتباری دارند؟ در یکی از عجیب‌ترین نمونه‌های اعتبار قائل‌شدن برای مطبوعات، فرانسیس در زندگی‌نامه جرج پنجم پادشاه انگلستان می‌نویسد که بر پایه یادداشت‌های لرد داوسن، پزشک مخصوص در ساعت ۱۱ شب ۲۰ ژانویه۱۹۳۶ به پادشاه ۷۰ ساله و به‌شدت بیمار دادند و ۴۰ دقیقه بعد مرد. هدف از این کار نه تنها تسکین‌دادن درد جرج پنجم بلکه اعلام خبر مرگ او در روزنامه‌های صبح هم بود؛ زیرا لابد اگر مرد محتضر آرام آرام می‌مرد انتشار خبر ممکن بود به نشریات کمتر مناسب بعد از ظهر بکشد.

این درجه از وسواس اسنوبیستی و خلاف عقل سلیم شاید مختص جامعه‎ای به‌شدت طبقاتی بریتانیا باشد، اما درهرحال، نمایانگر ارتباطی ارگانیک بین یک نشریه و حامیان آن در سلسله مراتب اجتماعی است. هر طبقه‌ای و به تعمیم هر طرز تفکری روزنامه خودش را دارد و اعتبار هر روزنامه‌ای را باید در اعتبار فکر طبقه‌ای جست که حامی آن است. تایمز لندن از آن روی همواره دنیا را همواره عوضی می‌فهمد که سخنگوی فرمانروایان یک امپراطوری سابق است. محیط فکری پرونده تایمز آرزو دارد که اوضاع دنیا دست‌کم همین که هست بماند. رسالت تاریخی تایمز منجمدکردن جهان به قیمت نادیده‌گرفتن دگرگونی‌های اجتناب‌ناپذیر آن است. خوانندگان چنین روزنامه‌ای از افق تنگ جهان‌بینی ویراستاران آن بیزار نمی‌شوند و اگر تاسفی داشته باشند از این روست که چرا پیش‌بینی آن‌ها معمولاً درست از آب درنمی‌آید.

در نمونه متضاد، سنت روزنامه لوموند پاریس از به‌هم‌خوردن اوضاع جهان استقبال می‌کند، نه در این مفهوم که آنارشیست است، از این رو که در جهان‌بینی نویسندگان آن – و بی‌درنگ بیفزاییم حامیان فکری و خوانندگانش- سیاست یعنی دخالت، جهت‌دهی و نتیجه‌گیری از تغییر در روابط درون یک ملت و بین ملت‌ها.

در نمونه‌ای متضاد، سنت روزنامه لوموند پاریس از به‌هم خوردن اوضاع جهان استقبال می‌کند، نه در این مفهوم که آنارشیست است، بل از این رو که در جهان‌بینی نویسندگان آن و بی‌درنگ بیفزاییم حامیان فکری و خوانندگانش، سیاست یعنی دخالت، جهت‌دهی و نتیجه‌گیری از تغییر در روابط درون یک ملت و بین ملت‌ها.  لوموند درباره همه کشورها، از ایالت متحده، اتحاد جماهیر شوروی گرفته تا ممالکی نسبتاً کم جمعیت در گوشه‌ای از آفریقا، رشته مقاله‌های مفصل و به نظر بعضی‌ها مطول منتشر می‌کند که در آن مقالات نه کل دولت چیزی یک‌دست فرض می‌شود، ملت توده‌ای یکپارچه از آدم‌های کاملاً مساوی به حساب می‌آید و نه اطاعت ملت از دولت مطلق و ابدی است. در جهان‌بینی روشنفکرانی که لوموند را پرورده‌اند، در هر جامعه‌ای در هر لحظه نیروهای متضاد درگیر و دار تنازع‌اند.

برای نویسنده و خواننده مهم است که بداند در عربستان سعودی چندین آسمان‌خراش مسکونی نیمه‌کاره رها شده، زیرا در اواسط ساختن ساختمان به ناگهان تشخیص داده شده که سوارشدن زن و مرد در یک آسانسور مجاز نیست و سازندگان این برج‌ها اضافه‌کردن یک آسانسور دیگر را از نظر فنی ناممکن تشخیص داده‌اند. ده سال پیش لوموند از چنین مشاهداتی در زندگی، سیاست و روابط اجتماعی ملت‌های دیگر می‌نوشت، هیچ روزنامه‌ای در آمریکا حاضر نبوده تا اشاره‌ای کوتاه هم به آن‌ها بکند. برای روزنامه سنتی آمریکا، خود ایالات متحده چنان و سیاست و مسائل هر ایالت آن به اندازه‌ای مهم‌اند که جای زیادی برای پرداختن به زیروبالای ملت‌های پشت کوه قاف باقی نمی‌ماند.

البته همه چیز نسبی و در تغییر است. قابل پیش‌بینی است که نیویورک تایمز در دهه ۱۹۹۰، نسبت به دهه ۷۰ که سرگرم ویتنام و واترگیت بود و نسبت به دهه هشتاد که متحیر بود با به‌هم‌ریختن اوضاع ایران چگونه برخورد کند، جای بیشتری به وقایع جهان بدهد و در گزارش وقایع از حد ظاهر چیزها فراتر برود. اما تفاوت‌های آن با  ایندیپندنت، گاردین را باید در تفاوت طرز تفکر و وسعت دیدگاه‌های روزنامه‌خوان آمریکایی و اروپایی جست.

بنابراین می‌توان گفت که اعتبار مطبوعات چیزی خیلی متفاوت از اعتبار اندیشه خوانندگانش نیست؛ یعنی می‌توان بحث را این‌گونه مطرح کرد که سطح آگاهی و خوانندگان هر روزنامه‌ای، به‌طور میانگین و در مجموع کم و بیش در حد افق دید روزنامه‌ای است که در دست دارند. آگاهی بخش‌هایی از خوانندگان یک روزنامه می‌تواند کمتر یا بیشتر از آگاهی ویراستارانی باشد که با آن‌ها طرف‌اند، یا در وجه فردی، هر خواننده‌ای در یک یا چند مورد معین اطلاعاتی دقیق‌تر و عمیق‌تر از معلومات روزنامه‌اش داشته باشد.

متخصص داروسازی یا اقتصاد یا کشاورزی خیلی احتمال دارد که در زمینه‌های مربوط به خود، حتی بهترین مطالب معتبرترین روزنامه‌ها را پیش پاافتاده و بدیهی بیابد. اما اگر جاها را عوض کنیم، یعنی داروساز را در برابر مسائل اقتصاد بین‌المللی بگذاریم، کارشناس کشاورزی را با سؤال‌هایی درباره فن دارو و درمان آزمایش کنیم و الی آخر، آنگاه می‌توان به‌روشنی دید که بسیاری از مطالب یک روزنامه معین که متناسب با موقعیت و گاهی خواننده معین باشد، پاسخگوی نیازهای اطلاعاتی اوست. باید توجه داشت که قرار نیست تک تک خواننده‌ها تک تک مطالب روزنامه‌شان را از سر تا ته بخوانند.

نتیجه‌گیری از چنین قیاسی در سطح علوم و تخصص احتمالاً مخالفان زیادی ندارد، و به‌یاد داشته باشیم که  بیشتر شهروندان هر جامعه‌ای متخصص نیستند، بلکه فقط پاره‌ای مهارت‌های حرفه‌ای و محدود دارند. مثلاً دشوار بتوان گفت میلیون‌ها اهل کسب و دادوستد که در سراسر جهان روزنامه می‌خوانند کارشناس امور اقتصادی‌اند؛ چنین کسانی در بهترین حالت نرخ جاری پاره‌ای کالاها و سطح تقاضا برای آنها را به تقریب می‌دانند و نه بیشتر. به همین ترتیب میلیون‌ها کارمند دوایر دولتی در سراسر جهان معمولاً حدود اطلاعات حرف‌های ایشان به سردرآوردن از یک رشته روابط در داخل سیستمی که با آن کار می‌کنند محدود است.

اما به قلمرو سیاست و امور سیاسی که می‌رسیم وضع به یک‌باره عوض می‌شود. بسیاری از خوانندگان دوست دارند که ویراستاران ستون‌های سیاسی روزنامه دانای کل باشند- البته نیستند. هرچه نظام سیاسی جامعه‌ای تودرتو و مرموزتر باشد، طبقه خواننده که مطبوعات نه‌تنها  توضیح‌دهنده، بلکه پیش‌بینی‌کننده هم باشند، افزایش می‌یابد. بنابراین زمزمه‌های نارضایتی بلند می‌شود که مطبوعات نه‌تنها از درک وقایع تفهیم ماهیت دگرگونی‌ها به خوانندگانشان ناتوانند، بلکه بسیار بدتر از آن، گرفتار غرض و پیش‌داوری‌اند. اصطلاح کنایه‎آمیز «خواندن میان سطرها» از ناحیه همین بدگمانی پیدا شده که گویا مطبوعات نمی‌گذارند چیزهایی معین برای خوانندگان روشن شود و قضایا را لاپوشانی می‌کنند، بنابراین با استفاده از چیزهایی که نوشته‌اند باید چیزهایی را که دریغ کرده‌اند حدس زد.

در این خرده‌گیری یک نکته اساسی نادیده می‌ماند. اینجا وارد بحث سانسور نمی‌شویم و شرایطی فرضی را در نظر می‌آوریم که سردبیر روزنامه هرچه را کاملاً درست، موثق و برای خواننده قابل استفاده می‌داند آزادانه به چاپخانه می فرستد، اما سردبیر چگونه از درست، موثق و قابل استفاده‌بودن مطلبی مطمئن می‌شود و حدود آزادی‌اش تا کجاست؟ تردید نباید کرد که در رسانه‌های همگانی نوشتن و سخن‌گفتن و گزارش‌کردن پیرامون هر موضوعی دخالت در آن موضوع است و میزان تأثیر این دخالت بستگی به قدرت و برد آن نظر و گوینده‌اش دارد؛ به بیان دیگر، ناظر روایتگر دشوار می‌تواند ادعا کند که چیزی درباره پدیده‌ای می‌نویسد و منتشر می‌کند بی‌آنکه در کیفیت آن پدیده تفاوتی پیدا شود. مثلاً روزنامه‌نگار خارجی حتی زمانی‌که بالاگرفتن موج مخالفت با رژیم شاه را احساس می‌کند، در برابر این انتخاب دشوار قرار می‌گیرد که اگر وجود مخالفت فزاینده را در گزارشش بیاورد عملاً به مخالفان یاری رسانده است.  دولت ایران و خیلی دولت‌های دیگر، از قدیم با مطبوعات و رادیوهای خارجی کشمکش داشته‌اند، از این رو که صرف اشاره به وجود جناحی مخالف، می‌تواند مایه تقویت آن جناح شود.

پس می‌توان دید که توقع ظاهراً ساده حقیقت‌گویی و حقیقت‌نویسی در میدان عمل تبدیل به این موقعیت دشوار می‌شود که هر پیامی به محض صادرشدن بر محتوایش تأثیر می‌گذارد؛ به همین سبب بود که لوموند از روی اعتقاد به حسن نیت و حقانیت حکومت خِمِرهای سرخ در کامبوج حاضر نشد با اکثر مطبوعات غرب هم‌صدا شود و نظام جدید آن کشور را به اتهام واردکردن تلفات سنگین انسانی محکوم کند. به نظر نویسندگان لوموند، روزنامه‌نگاران و نمایندگان خبرگزاری‌های غربی اجسادی را که ادعا می‌شد در گورستان‌های دسته‌جمعی در کامبوج روی هم ریخته، نشمرده‌اند و مسئله فیگارو و تایمز اساساً نجات قربانیان فرضی یا واقعی خمرها نیست و اول و آخر حرف آن‌ها مخالفت با حکومتی است که از سوی چین حمایت می‌شود. استدلال قابل استنباط لوموند لابد چنین ادامه می‌یافت که اگر خمرها روشن‌بین‌ترین، باصلاحیت‌ترین و ملی‌ترین جناح واجد شرایط برای حکومت‌کردن بر کامبوج ندارد، بنابراین باید حمایتشان کرد.

و باز به نظر لوموند، این است حقیقت روشن و مسلح، حدس و گمان از راه دور درباره شماره افرادی که گفته می‌شد از گرسنگی و زیر تحمیل‌های دیگر از ناحیه حکومت مرده‌اند که به احتمال زیاد هر حکومت دیگری هم به همان آسانی تلف می‌شدند.

یک نمونه بسیار پیچیده‌تر و در طرز تفکر رک و راست آمریکاییان، بسیار عجیب‌تر در زمینه دخالت در وقایع از طریق نوشتن درباره آن‌ها: ایالات متحده در ده سال گذشته دریافتند حمایت علنی و جدی از هر شخصیتی در صحنه سیاسی کنونی ایران عملاً در حکم بوسه مرگی است که یهودا بر چهره مسیح زد. فرد یا جناح تأییدشده به‌جای آنکه بتواند مانند سیاستمداران پاکستان، فیلیپین، آرژانتین و خیلی جاهای دیگر به پشتیبانی واشنگتن مباهات کند، از رهگذر این حمایت با دشواری‌های زیادی دست به گریبان می‌شود و چه بسا که پشتیبانی آمریکا از او واقعاً زیر پایش را خالی کند. چرا که افکار عمومی ایران چنان آکنده از بدگمانی عمیق درباره خیانت و سازش و توطئه است که در صحنه سیاست و روابط خارجی آن هرکس پاکدامنی‌اش به‌طور مطلق ثابت نشود، جایش در صفحه گناهکاران است.

در چنین شرایطی مطبوعات آمریکا چه باید بکنند؟ پاسخ حاضر آماده این است که حقیقت را بنویسند. اما اگر آنچه را به نظرشان واقعیت می‌رسد بنویسند – یعنی واقعیتی که سیاستمداران آن کشور تعیین می‌کنند، اصل حقانیت موردنظر را در خطر خواهند انداخت. و روزنامه‌نگار آمریکایی اگر بخواهد در سیر وقایع ایران دخالت کند – تازه آن هم در جهت نتیجه‌ای که هیچ دلخواه او نیست- چه باید بکند؟ کار زمانی دشوارتر می‌شود که خواننده غیرایرانی، یعنی اکثریت قریب به اتفاق خوانندگان مطبوعات آمریکا، فشار بیاورد که نظر سیاستمداران و مطبوعات کشورش را بداند، و با توجه به اشتباه‌های روزمره سیاستمداران، نویسنده مطبوعات گاهی در شرایطی رقت‌انگیز قرار می‌گیرد که نمی‌تواند روی قدردانی هیچ طرفی از طرفین یک دعوا حساب کند.

دستورالعمل طلایی و اخلاقی چسبیدن به حقیقت در وجه تئوریک هم جای بحث دارد.  مواردی هست که تاریخ‌نگاران پس از گذشت سال‌ها و فیصله قطعی یک معارضه نتوانستند بین خودشان روی تصویری واقعی از آن به توافق برسند، آن هم در شرایطی که دیگر اصل موضوع حاد نیست و کسی را زیاد برآشفته نمی‌کند و اهل سند و مدرک از آرامش اتاق کار و منابع موجود در کتابخانه‌ها برخوردارند. حال چگونه می‌توان از  گزارشگر مطبوعات انتظار داشت که وقتی دو نیروی متخاصم در سروته خیابانی در پایتخت کشوری در آن سر دنیا سنگر‌بندی کرده‌اند، به روی هم شلیک می‌کنند، فی‌الفور حقیقت را دریابد و به روزنامه‌اش مخابره کند تا به اطلاع خوانندگان طالب حقیقت برسد؟ تازه فرض می‌کنیم که روزنامه‌نگار معصومیت کودکی خردسال را دارد و در پشت فکرش هیچ‌گونه پیشداوری ایدئولوژی و تصویر مثبت یا منفی از هیچ طرفی نیست، سردبیر روزنامه، فرشته عدالتی است بسیار آگاه که فقط حقیقت را سبک و سنگین می‌کند، و صاحب روزنامه هیچ بده‌بستانی با سیاستمداران و صاحبان صنایع ندارد و از هیچ بانکی که در ظهور یا سقوط یک دولت خارجی ذی‌نفع است وام نگرفته است.

مثالی از یک مورد تاریخی آنتیک: در ۶ ماه آخر نخست‌وزیری محمد مصدق در ایران واقعاً چه گذشت؟ افکار عمومی ایران پس از انحلال مجلس چه تصوری از دولت مصدق و راه او داشت و مطبوعات خارجی باید درباره او چه می‌نوشتند که ننوشتند یا تحریف کردند؟  مطبوعات داخلی را کنار می‌گذاریم، چون بر این نکته به‌طور ضمنی اتفاق‌نظر است که هر نشریه‌ای از جناحی دفاع می‌کرد که به آن تعلق داشت. در مطبوعات آن دوره از تاریخ ایران، شاید فقط هفته‌نامه «چلنگر» محمدعلی افراشته باشد که هنوز برای مخالفت ناعادلانه و شدیدش با مصدق سرزنش می‌شود. دیگران همان کاری را کردند که بلد بودند.

کاملا درست است که پس از سقوط رژیم شاه روزنامه‌های عمده غرب گناه ارائه تصویری نادرست از مشی دولت مصدق را با سکوت پذیرفتند. اما نه سکوت و نه تا پوزش آن‌ها مشکلی را حل نمی‌کند. همه جناح‌های درگیر در حوادث سیاسی آن زمان ایران حرفشان را زده‌اند، اما دستیابی به توافق بر سر چگونگی روحیه، طرز تفکر و نیروی ملت در ماه‌های آخر دولت مصدق همچنان دشوار به نظر می‌رسد. هدف از طرح مسئله پیش‌کشیدن این سؤال است که ببینیم حتی بی‌طرف‌ترین روزنامه خارجی -در اینجا عمدتاً یعنی غربی- در تهران تابستان ۳۲ می‌توانست چه چیزی را ببیند و گزارش کند؟ اگر به فرض قرار بود یک نظر واحد و حقیقی از مردم ایران گزارش کند، این نظر واحد و حرف آخر چه می‌توانست باشد؟

برای دوباره نگاه‌کردن به شرایطی که همه ما اطمینان داریم آن را کاملاً فهمیده‌ایم و داوری نهایی‌مان را درباره برخورد مطبوعات غرب با آن صادر کرده‌ایم، شرایط فرضی را در نظر بیاوریم: در مملکت جابلقا یا جابلسا، که بازاری پررونق برای صادرات میوه ایران است، ناگهان دولتی سر کار می‌آید که با واردات مواد غذایی تجملی مخالفت می‌کند و طرفدار رشد کشاورزی محلی است. در ایران در نتیجه افت صادرات، بحران فرا می‌رسد، عده زیادی بیکار می‌شوند و سیل سفته‌ها واخواست می‌شود. روزنامه‌های تهران سران دولت جدید جابلقا را به‌عنوان متحجرهای تنگ‌نظر که بین دو کشوراند، به باد حمله می‌گیرند. درحمله مشکوک به تجارتخانه چند تاجر ایرانی در آن کشور، به اموال و اشخاصی آسیب می‌رسد؛ دولت ایران تهدید می‌کند که برای حفظ امنیت جانی و مالی اتباع خود دست به هر اقدامی، از جمله اقدام نظامی، خواهد زد. سرانجام بحران با سرنگون‌شدن دولت طرفدار کشاورزی محلی پایان می‌گیرد و مطبوعات ایران برای دولت تازه که درها را مترقیانه به روی صادرات ایران می‌گشاید آرزوی موفقیت می‌کنند.

در چنین سناریویی مطبوعات حقیقت‌نویس ایران چه خواهند نوشت؟ موضوع فقط این نیست که اگر از دولت خارجی که متهم به دشمنی با منافع ملی کشورشان است حمایت کنند با سانسور رسمی روبه‌رو شود و اَنگ وطن بر باددهی به آن‌ها بخورد. بسیار بدتر از آن خواننده‌شان یا دست‌کم آن گروه از خوانندگان را که در اوایل صادرات کشور منافع مستقیم یا غیرمستقیم دارند، از دست خواهند داد و هر چه بحران بالاتر می‌گیرد عده بیشتری از مردم از روزنامه‌ای که در تئوری حرف حق می‌زند، عملاً از ایجاد تنگنای اقتصادی برای ملت جانبداری می‌کند رویگردان می‌شوند. احتمال دارد که بخشی کوچک از مطبوعات هم به نمایندگی از سوی ناراضیان یا روشنفکران به‌طور خفیف از دولت جدید جابلقا حمایت کند، اما مطالب آن‌ها به ناچار خاص فهم و دو پهلوست و برای قاطبه روزنامه‌خوان‌ها جاذبه‌ای ندارد.

ا.ج.پی. تیلور تاریخدان معاصر انگلیسی، نظر می‌دهد که در پارلمان کشورش انتقاد از دولت خودی همواره بیشتر از حمله به دولت خارجی شنونده دارد. اما باید افزود که تاحدی، این حد را منافع واقعی یا فرضی ملل تعیین می‌کند. و دست آخر، منافع اکثریت یا منافع اقلیتی که بیشترین مقدار قدرت اجتماعی و امکان تأثیرگذاری بر افکار عمومی را در اختیار دارد همان حقیقتی است که از مطبوعات انتظار می‌رود آن را بی‌کم‌وکاست منعکس کند بر این قرار، سکوت تایمز لندن، نیویورک تایمز و دیگر جراید مهم غرب را، زمانی‌که پس از سقوط شاه تازه به سبب حمایتشان از دربار ایران علیه دولت مصدق و کمک به دوام یک دیکتاتوری نامطبوع سرزنش می‌شدند، حتی اگر بتوان علامت اعتراف به خطا گرفت، برای هیچ‌کس فایده‌ای ندارد.

آن روزنامه‌ها و آن روزنامه‌نگاران همان کاری را کردند که رسالت اجتماعی‌شان حکم می‌کرد در جاهای زیادی از دنیا در دفاتر روزنامه‌ها بمب می‌گذارند نویسندگان‌شان را ترور می‌کنند، در جاهایی که قدرت اجتماعی در شکل‌هایی کمتر خشن بیان می‌شود، آنها را به دادگاه می‌کشند و جریمه‌های گزاف از آنها می‌گیرند. اما یک روزنامه تنها زمانی ممکن است در احساس حقانیت خود دچار تردید شود که مردم آن را نخرند و به آن  آگهی ندهند. در شرایط عادی که نشریه‌ای روی پایش ایستاده است، آنچه در نظر مخالفان آن اشتباه ارزیابی می‌شود در نظر خوانندگان وفادار می‌تواند ثبات قدم و تعهد باشد. حتی زمانی‌که روزنامه‌نگار قبول می‌کند که چیزی را درست نفهمیده یا غلط توضیح داده یا نظرش عوض شده، باز هم خوانندگان با او می‌مانند و نظر تازه‌اش را می‌پذیرند و مانند شخصیت رمان رومن رولان ذره‌ای از استقلال فکری خویش را از دست نمی‌دهند (حتی اگر دائماً شکایت کنند که مطبوعات تمام حقایق را بی‌پرده نمی‌نویسند).

اما آنچه در نهایت اهمیت دارد این است که خطای مطبوعات نسبت به دیگر نیروهای اجتماعی در چند لحظه‌ای است، اگر رهبران کشورها، سران دولت‌ها سردمداران عقاید (که بسیاری از آن‌ها معتقدند رسالت تاریخی و رأی مردم را یکجا در خود دارند) گاهی می‌پذیرند که اشتباه کرده‌اند. برای مطبوعات هم به‌عنوان جزئی از کل باید حاشیه برای خطا قائل بود اندازه حاشیه خطا را کل نظام و تفکر حاکم بر یک جامعه تعیین می‌کند که هم مطبوعات را می‌پروراند و هم از آن تأثیر می‌پذیرد و کارایی نظام آموزشی آن حرف بزنی اولی و دومی را به‌وجود می‌آورد و همراه با آن رشد می‌کند، گاهی از آن بالاتر می‌رود و گاه از آن خوب بهره‌برداری نمی‌کند به همین قرار، جوامع بسیاری هستند که از داشتن مطبوعاتی درخور استعداد و آگاهی و در سطح انتظار اندیشمندان خویش محروم‌اند و نشریات زیادی هم هستند یک سروگردن از جوامعی که در آن‌ها پرورش یافته‌اند بالاترند.

مارتین واکر، راند دیلی‌میل ژوهانسبورگ را روزنامه‌ای می‌داند که به مراتب بیش از شایستگی آفریقای جنوبی نژادپرست است و واشنگتن پست و نیویورک تایمز ز را نشریات بسیار بهتر از آمریکای عصر نیکسون می‌خواند. واکر می‌نویسد دو. روزنامه‌ها ساخته دست انسانند. هم خطاپذیر و هم مستعد تعالی‌اند ممکن است از حد جوامعی که آن‌ها را به‌وجود آورده‌اند بالاتر بروند یا پایین‌تر بیفتند. در ارتباط دائمی عمل – فکر در متن جامعه- مطبوعات می‌توان به این نتیجه رسید که خواننده و نویسنده اگر دقیقاً دو روی یک سکه نباشند یقین آنقدر هست که ظروف مرتبطند.  آسمان اجتماعی شکلی نسبتاً باثبات به خود گرفته – احتمالاً در جوامعی هم که بسیار توسعه‌نیافته‌اند و دگرگونی‌های سریع و شدید به‌ندرت در آنها اتفاق می‌افتد- ارتباط بین مطبوعات و خواننده رابطه‌ای یک به یک و متعادل است که خوانندگان بسیار بیشتر یا بسیار کمتر از حد نویسنده هستند که در آن سوی ماشین چاپ ایستاده نه نویسنده متهم می‌شود که در پی پنهان‌کردن حقیقت از آن‌هاست.

در مطبوعات امروز ایران، این رابطه تا چه اندازه مصداق دارد؟ جامعه ایران هنوز از نظر رده‌بندی اجتماعی شکلی نسبتاً باثبات نیافته یا این شکل جدید هنوز کاملاً تفکیک ‌نشده و مشخص نیست، دشوار بتوان پاسخی دقیق برای این پرسش فراهم کرد. در هر حال، اینجا هم تعادلی که پیشتر ذکر شرفت به گونه‌ای برقرار است. یعنی اگر همه قشرهای روزنامه‌خوان هنوز نتوانسته باشند روزنامه‌های مطلوب خود را به‌وجود بیاورند و از آن‌ها حمایت کنند دست‌کم آنقدر هست که تاحدی با روزنامه‌های موجود همراه می‌شود، حتی اگر این هماهنگی صرفاً در دید سیاسی نباشد، خواننده چه بخواهد و چه نخواهد در تلقی، لحن بیان فکر و در حال‌وهوای بحث و مناظره از مطبوعات روزانه تأثیر می‌پذیرد.

تجربه مطبوعات پرسابقه جهان نشان می‌دهد که اهمیت دید سیاسی یک روزنامه در تبدیل‌شدن کل آن به یک نهاد اجتماعی نهفته است. تنها پس از شکل‌گرفتن جاافتادن جدیدهای خبری به‌عنوان یک نهاد شناخته شده است که تک تک برداشت‌ها و تفسیرهایش جایی در متن افکار عمومی می‌یابد. در روزنامه در درجه اول انسجام شخصیت متمایز آن مطرح می‌شود و نه صرفاً محتوای ایدئولوژیک آن. یعنی اسلوب و روش کار نیز به اندازه پیامی که در لابه‌لای ستون‌ها نهفته است، اهمیت دارد مطبوعات روزانه ایران در ۱۰ سال گذشته به اسلوب کار توجه چندانی نشان نداده‌اند. از نظر آنها حقیقتی وجود دارد که باید هر چه سریع‌تر از آن پرده برداشت، اما نتیجه‌ای که در عمل آید می‌شود این است که خواننده نتواند از پشت درخت‌ها جنگل را ببیند. اگرچه روزنامه‌نگار به گمان خود تمامی جنگل را در برابر چشم خواننده گسترده است در عمل به سبب کمبود اصول و قواعد یک دستی سبک و شتاب بیش از حد او در ابلاغ حقیقت خیلی‌وقت‌ها بسیاری از خوانندگان گرفتار این بدگمانی می‌شوند به سروصدای ممتد و بی‌امان مطبوعات در واقع پرده دودی است برای پوشاندن پاره نکات و مسائل.

قدرت واقعی مطبوعات روزانه در تعیین دستور و فکر برای جامعه و تهیه و ارائه اطلاعات برای مجهزکردن خواننده و ابزار شناخت و تشخیص است؛ خواننده‌ای که اطلاعات کافی در دست ندارد ناچار است هر روز صبح منتظر بماند تا روزنامه‌اش به او بگوید امروز حقیقت چیست که بتواند برایش روشن کند با چه روشی و چه راهی به چنین استنباطی رسیده است.

آرتور سالز برگر، بنیانگذار روزنامه نیویورک تایمز در ارتباط بین اطلاعات و استقلال فرد ناظر در داوری می‌گفت: «نظر هر کس نسبت به هر موضوعی نمی‌تواند بهتر از اطلاعاتی باشد که در آن زمینه دریافت می‌دارد. اگر اطلاعات درستی به او بدهی و او را به حال خود وا بگذاری، شاید تا مدتی در اظهارنظر اشتباه کند، اما امکان اظهارنظر درست تا ابد با او خواهد بود».

زمانی جمال عبدالناصر به محمد حسنین هیکل، سردبیر الأهرام می گفت: «در لبنان آزادی مطبوعات هست، اما مطبوعات آزاد، نه». و هیکل این حرف را چنین توضیح می‌دهد که در آن کشور، آمریکا و انگلستان و فرانسه روزنامه‌های خود را داشتند. سپس مصر و سعودی هم مطبوعات خود را به راه انداختند… در آن‌جا به‌ظاهر حرکتی با گرایش‌های متنوع وجود دارد، اما… آنچه هست این است که در لبنان کشمکش نیروهاست و تعبیر و تفسیرهای متعدد و متنوع به تعداد نیروها شاخ به شاخ‌اند. یک محک روشنگر برای سنجش این نکته که آیا اکثریت مطبوعات به‌معنای وجود مطبوعات آزاد هم هست یا نه می‌تواند این باشد که ببینیم شخصیت یک روزنامه، مستقل از عقیده‌ای که دارد، تا چه حد جدی گرفته می‌شود. در جایی که هر جناح صاحب توان مالی و زور می‌تواند برای خودش روزنامه راه بیندازد، هر حرف روزنامه مستقیماً به کسانی نسبت داده می‌شود که از پشت پرده سرنخ قلم را در دست دارند در این حالت روزنامه‌نگار به بیان هیکل، چیزی در حد یک سیم رابط و یک بوق تلقی می‌شود.

در زمان و مکانی که نوشته به مرحله حرفه و هنر برسد، جامعه با کسانی روبه‌روست که واقعاً نویسنده و روزنامه می‌نویسند، البته در نوشته‌شان عقاید خویش را می‌گنجاند در ایران، چه در گذشته و چه برای نسل پرشور جدیدی که پیش از آشنایی کافی با قواعد زبان مادری از سر ضرورت روزنامه‌نگار شده، مطبوعات این کشور برای بیرون‌آمدن از حالت وسیله‌بودن همیشه مشکل داشته‌اند. ابتدا هویت یک روزنامه باید در جامعه جا بیفتد و تثبیت شود، آن‌گاه نویسنده در آن رشد کند و چیزی یاد بگیرد و از تحکیم و تحمیل صاحب روزنامه در امان باشد و این دستاوردها با زیروزبرشدن‌های ادواری جامعه‌ای کم‌ثبات یک‌شبه پنبه نشود.

بخشی بسیار مهم از پدیده مطبوعات رابطه مالکیت و مدیریت و تفکیک آن‌هاست. پیش از تنظیم این رابطه به سود خود حرفه و به سود جامعه، نباید انتظار پیدایش مطبوعات غیربوقی داشت. در کشورهای پیشرفته صنعتی روزنامه‌ها هیئت مدیره‌هایی دارند که شب به شب از مالک روزنامه دستور نمی‌گیرند، در زمان ناصر قدم‌هایی برای تعاونی‌کردن الاهرام و دیگر روزنامه‌های عمده مصر برداشته شد که در میان مشکلات جنگ فرسایشی و مرگ او نیمه‌کار ماند. اما در غرب دست‌کم دو روزنامه درجه یک، لوموند و ایندیپندنت، مؤسسات تعاونی‌اند که کارکردن در آنها تابع ضوابطی بیرون از هوس‌های مالکانه ناشر است.

بخشی از مشکل را باید در اسلوب روزنامه‌نگاری مطبوعات معاصر ایران هم دیدید که در میان روزنامه دیدنی و روزنامه‌خواندنی سرگردانند؛ مطبوعات خواندنی، در جهت ایجاد ارتباطی پایدار با خواننده به نوع نگریستن او به حوادث و مسائل که در چند یا چندین ده صفحه تنظیم شده شکل می‌دهند. حرفه تولید مطبوعات در ایران هنوز به‌درجه‌ای از رشد نرسیده که بتوان میان مکاتب مختلف آن دست به مقایسه زد و از این رو هر بحثی در تأثیرهای احتمالی نوع دیدهای گوناگون بر خواننده تاحدی بر حدس و گمان است. درهرحال،  تجربه جوامع دیگر نشان می‌دهد که هرچه خواننده بیشتر به عناوین بسیار درشت و متعدد خو بگیرد متقاعدکردن شبه‌دقیق خواندن و تعامل در اصل مطالبه شارتر می‌شود.

دختر قطعاتی که شیفته تیترهای درشت‌اند چه بخواهند و چه نخواهند باید برای ایجاد هیجان دائمی در خواننده برای هر موضوعی، صرف‌نظر از رده‌بندی آن در مقیاس‌های ملی و جهانی  تیترهای درشت بزنند. در رده مطبوعات جنجالی البته این کاری عملی و پرسود است.  مطبوعاتی که زمینه کار خود را سیاست، مسائل اجتماعی و ایدئولوژی گرفته‌اند، معمولاً از هیجان‌آفرینی پرهیز می‌کنند. دلیل این پریز روشن است: اگر یک یا چند روز حادثه‌های داغ در جهان سیاست روی ندهد، خواننده معتاد به جنجال و هیجان بی‌درنگ نتیجه می‌گیرد که دست‌هایی در کار است تا چیزی را از او مخفی کنند. از همین‌جاست که می‌بینیم مطبوعات ایران شیوه‌های ایجاد هیجان را که در گذشته هم رایج بود هنوز هم ادامه می‌دهند.

روزنامه‌های ایران هنوز از قید و وابستگی به صفحه اول رها نشده‌اند و این دلبستگی خصلتی است مختص روزنامه‌های عامه‌پسند و شلوغ دنیا در ایران، جای خبر مهم، عکس مهم تفسیر مهم مطلب مهم، بیانیه مهم و هر چیز مهم دیگر در صفحه اول – و آن هم در نیمه بالای آن- است. جالب‌تر اینکه حتی سرمقاله‌ها هم در صفحه اول چاپ می‌شود. البته روزنامه مانند لوموند هم سرمقاله‌اش را در صفحه اول چاپ می‌کند، اما تفاوت میان اندازه تیترها و تأکید بر مطالب صفحه اول و دیگر صفحات به چشم نمی‌خورد. رشد حس اعتماد به توانایی حرفه‌ای و شناخت امکانات می‌تواند روزنامه‌نگار را قانع کند که اگر صدها صفحه مطلب هم تولید و چاپ کند. خواننده مطلب مورد نظرش را چه در صفحه اول یا وسط یا آخر خواهد یافت و همه چیز خوانده خواهد شد به شرط آنکه بخش‌بندی مشخص و متناسب ای در کار باشد.

مشکل عمده دیگر مطبوعات ایران، که البته به ایران محدود نمی‌شود و زاییده نوع رابطه دولت- ملت در خیلی از کشورهاست، تلقی آنها از گوینده و شنونده است. می‌توان گفت که معتبرترین روزنامه‌های دنیا آنهایی که هم نظام مستقر را به رسمیت می‌شناسند، اما مخالفان آن را. در روش آنها حکومت و دولت جای خود را دارد. اما واقعاً کسانی هم هستند که آن را قبول ندارند یا به هر دلیلی از تأیید آن شانه خالی می‌کنند. در این حالت، یک روزنامه مهم نظر حاکم را به اطلاع ملت می‌رساند و در همان حالت حکومت را از نظر مخالفانش آگاه می‌کند.

این کار به معنی تأیید مخالفان و صحه‌گذاشتن بر حقانیت بی‌چون و چرای حکومت است در عمل، روزنامه عمده‌ای که تبدیل به نهاد شده مقام پیام‌رسان بین حکومت و مخالف آن را دارد. حاصل این پیام‌رسانی آن است که روزنامه‌های با لحن مطمئن و جای پای محکم را هر صبح هم بالاترین مقام‌های دولت می‌خوانند هم مخالفان همان دولت. البته این خط مشی مستلزم آن است که اساس آن مخالفت قانونی به رسمیت شناخته شده باشد و ابتدا قانونی برای مخالفت وجود داشته باشد این یکی از مهمترین مواردی است که روزنامه‌های ایران راهی دراز تا دست‌یافتن به آن در پیش رو دارند.

در کنار این کمبودهای اساسی، یکی دیگر از بارزترین جنبه‌های مطبوعات معاصر ایران مشکل زبان و انشای آنهاست. منظور فقط رعایت سبکی مشخص در نگارش و استفاده از اصلی معین و مناسب نیست. رسیدن به این جنبه از کار هنوز بسیار بلندپروازانه است. سبک ادبی سنگین و کلاسیک، نثر محاوره‌ای و عامیانه، بحث فلسفی و عرفانی، روایت‌های داستان پردازانه، شعر نو، غزل، قصیده، امثال و حکم جوک و لطیفه متن‌سخنرانی اظهارنظرهای کاملاً شخصی و خیلی چیزهای متباین و متفاوت دیگر در سراسر مطبوعات روزانه ایران پراکنده است. و احتمالاً تنها و چرا که همه این مطالب، چارچوب سست و گسیخته زبان، اشتباههای دستوری و اغلاط املایی آنهاست شاید بتوان نتیجه گرفت که شتابزده نوشتن همزاد جدایی ناپذیر شتابزده روزنامه‌نگار شدن و همه چیزهای شتابزده دیگر است.

روش آزمایش و خطا یکی از راه‌های بهبود و پیشرفت است، اما تنها راه و مطمئن‌ترین راه نیست. در مطبوعات هم مانند معماری و شهرسازی، تعلیمات عمومی، علوم نظری و هنر، هم باید پیشاپیش تصوری از آنچه قرار است ایجاد شود داشت و هم در روند عمل به تصحیح نظریه‌ها و بهترکردن نتیجه‌ها پرداخت. مطبوعات نیرومند جهان بیرون از جوامع خود نیز نفوذ و برد دارند. چه جهان‌بینی و ایدئولوژی هریک از آن‌ها الزاماً با خوانندگانشان یکی نیست. اگر آساهی شیمبون، پراودا، الاهرام و کور تیزه دلاسرا در کشورهای خود با دقت خوانده می‌شوند و هم منعکس‌کننده طرز فکر نخبگان سیاست و اندیشه اجتماعی خویش در برابر جامعه جهانی‌اند، سبب را باید در اصول و روش‌های تبلوریافته روزنامه‌نگاری آنها و نیز در سنت و نهادشدن آنها در میان مردم پیرامونشان یافت. حتی روزنامه بسیار جوان ایندیپندنت  رهگذر کار کشتگی و تجربه کسانی که آن را برپا کرده‌اند در این مجموعه جا می‌افتد.

همه این روزنامه‌نگاران پیش از دست‌زدن به دفاع یا حمله در برابر مرامی و عقیده‌ای، اشخاصی کاملاً حرفه‌ای که تصوری دقیق از هنرنوشتن و فن تولید مطبوعات دارند. حاصل کار آنها روزنامه‌هایی بیشتر برای خواندن‌اند تا دیدن. روزنامه‌نگاران امروز ایران اگر نگرانند که محصول کارشان بیشتر دیده می‌شود و کمتر خوانده می‌شود، از توجه به نوع کار همکارانشان در جاهای دیگر زیان نخواهند کرد.

 

نویسنده: محمد قائد

 

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید