گفتگوی فریدون فریاد با یانیس ریتسوس
–اول ماه مه امسال هشتاد سالگیتان را به پایان بردید، برای شاعری که میگوید: «من از شبابی بیکران پیر میشوم که سر پیرشدن ندارد»، ۸۰ سالگی چه مفهومی دارد و همه این سالها را چگونه میبینید؟
دوست عزیز، مصاحبهکردن و بهخصوص پاسخدادن به برخی سؤالات که خود این سؤالات بهنوعی دشوار، عمومی و کلی هستند برایم مشکل بوده است؛ همواره هم این ترس وجود دارد که آدم به بعضی اشتباهات کلیگوییها یا به برخی حکم صادرکردنها و سر خود حرفزدنها درغلتد.
قاعدتاً مصاحبههای من درون شعرا و درون آثارم است. پیش از این که از جانب روزنامهنگاران، دوستان، همقطاران، منتقدان ادبی سؤالاتی برایم مطرح شود خود زندگی برایم سؤال طرح میکند و من پیشاپیش به آنها پاسخ میدهم و به این ترتیب تقریباً هیچ چیزی ندارم تا در مصاحبهای که دوستان از من تقاضا میکنند بیفزایم.
اگر مسائلی وجود داشته باشند که در شعرم از آنها سخن میگویم بدان معناست که یا نمیدانم یا نمیتوانم یا نمیخواهم دربارهشان سخن بگویم. در نتیجه اصلیترین رخدادها نه تنها رخدادههای زندگی شخصیام، بلکه رخدادهای جامعه و تاریخمان و به خود جرأت میدهند بگویم و نیز رویدادهای همه دنیا بیشوکم در شعر آمدهاند. چرا که برای من شعر یک قلمرو بسیار محدود نیست که برخی چیزها را میپذیرد و برخی دیگر را رد میکند. در شعر ممنوعیت وجود ندارد نه وجود ندارد شعر، تمامی زندگی را در برمیگیرد، با همه تضادهایش، با همه تناقضهایش، اما همزمان نیز با همه تلاش انسانی برای ترکیبکردن همه این تضادها.
از این رو شعر هم از گذشته دریافت میکند هم از حال مشخص تاریخی و هم در عین حال میتوانم بگویم از آینده دریافت میکند، آنچنان که گاه آینده را از پیش زندگی میکنیم و بعد آن را به یاد میآوریم یعنی خاطره آن را به ذهن میآوریم و به یاد میسپاریم. به این ترتیب حال دیگر سخن گفتن از ۸۰ سالگی خودم که آن همه فشرده بود آن همه غنی بود در ماجراهای گوناگون در تعقیبوگریزها در بیماریها در مسائل خانوادگی و در بیعدالتیها، بهرهکشیها، تحقیرها… به این میماند که تقریباً دست به جمعبندی تاریخ جهان بزنم نفقط تاریخ یونان!
پس بدین ترتیب به شما میگویم که ۸۰ سال عمر من بسیار بسیار سرشار بود از لحظههای بهطرز هولآوری دشوار، اما در عین حال از شادی خلاقیت بیوقفه و مستمر؛ و دقیقاً این خلاقیت، همان چیزی بود که بسیاری عناصر منفی زندگی شخصی خودم و دنیا را خنثی میکرد. و به این نحو از لحظهای که رنجی، شکنجهای، عذابی به عامل تحریک یا انگیزهای بدل میشد که چیزی بیافرینم بعد به من احساس خرسندی و رضایت میداد که بگویم: «بیا! این هم عامل مفیدی برای هنر شد».
و وقتی از هنر خودم سخن میگویم، منظورم فقط به خودم نیست، بل منظورم این است که توانستم از درون هزاران پدیده زندگی به گزینش مسائلی خطیر و اساسی بپردازم، بر آنها موکداً انگشت بگذارم و به دنیا عرضه کنم که دریابد که با همه اینها به رغم همه بیعدالتیها استثمارها بهرغم تاریکی، بهرغم تحمیل و فشار، بهرغم همه اینها زندگی زیباست و به زحمتش میارزد که زندگی کنیم؛ و میارزد که کار کنیم؛ برای اینکه خودمان بهتر شویم و همین جهان را بهتر بسازیم.
– پس همواره بر این باورید که شعر انکار مرگ است و این نوجوان جاودانی که میگوید هنوز در درونتان وجود دارد و سرعت پیرشدن هم ندارد و به زیستن بیوقفه ادامه میدهد…
همانطور که اغلب خاطر نشان کردهام، گفتهام و شاید هم که دیگر از فرط گفتن بیش از حد، پیش پاافتاده و معمولی شده است؛ هنر بهطور عام و نه فقط شعر، همه هنرها نبردی است روزانه با مرگ.
از آنجا که آگاهی نسبت به مرگ وجود دارد، بر پایه دانش مرگ آرزوی ما با جاودانگی بنیان گرفته است. آثاری بهوجود آوریم که فراتر از مرگ من هم باقی بمانند تا حدود و ثغور زندگیمان را بسط دهیم؛ پس درست به همین خاطر اعتقاد دارم که دانش مرگ، یعنی خود همین آگاهی عزیمت، آگاهی است برای خلاقیت. آغازی و انگیزشی است برای آفرینش و خلاقیت.
–بالاخره شعر چیست آقای یانیس ریتسوس؟! آیا این سؤال جاودانه قرار است همواره بیپاسخ بماند؟یا اینکه میتوان گفت اصولاً هدف ذاتی سرودن شعر، رسیدن به این پاسخ است؟
ببینید، سؤالات اجتناب ناپذیرند. نه تنها دیگران از ما میپرسند و ما میکوشیم که به آنها پاسخ بدهیم، بلکه خود ما نیز هر لحظه از چیزها میپرسیم؛ از اجتماع میپرسیم؛ از تاریخ میپرسیم؛ از آدمها میپرسیم؛ از رویاهایمان میپرسیم؛ از تخیلمان میپرسیم؛ و تاحدودی پذیرفتهایم که پرسشهایی وجود دارند که پاسخناپذیر میمانند؛ بههمان سان که این سؤال که بهطور کلی شعر چیست؟ پاسخناپذیر میماند -شعر از کجا میآید؟ شعر در تلاش رسیدن به چه چیزی است؟ هدف شعر چیست؟ همه این پرسشها به میان میآیند، همانطور که مسائل بسیاری مطرح میشوند، بهجز مسائل اجتماعی، مسائل روزمره که عبارت از مسائل روابط انسانی است، مسائل دیگری وجود دارند چون مسائل هستیشناسانه؛ منشأشناسانه؛ مسائل مربوط به فلسفه وجود؛ یعنی بهعبارت دیگر چون و چراهایی همچون: حال که آمدهایم چرا باید بمیریم؟ وقتی که قرار است بمیریم چرا آمدهایم؟ مقصد انسان چیست؟ پرسشها وجود دارند و طبعاً ما میکوشیم که به آنها پاسخ دهیم، اما هیچکدام از پاسخهایی که گاهبهگاه میدهیم، مطلقاً قانعکننده نیست و این مشکلی را حل نمیکند.
– یعنی برای شاعران نیز این سؤال همواره پاسخناپذیر میماند؛ اینطور نیست؟
همینطور است و شاید هم دقیقاً…
– و شاید هم به عمد پاسخناپذیر میماند تا شاعر بتوانند آزادانهتر و کاشفانهتر- میتوان گفت- به آفرینش بپردازد.
به عمد پاسخناپذیر نمیماند، بلکه بهطور اجتنابناپذیری پاسخناپذیر میماند؛ بهعبارت بهتر اجتنابناپذیرانه، چارهناپذیرانه پاسخی دریافت نمیشود، اما فقط همین واقعیت که پاسخ یافت نمیشود، خودش انگیزه و محرکی است تا بر این پرسش پای بفشاریم و گاهی یک پرسش بسیار گویاتر از هر پاسخ سردستی است؛ چرا که ما را وامیدارد پیوسته بیشتر و بیشتر، پیوسته عمیقتر و پیوسته نزدیکتر به پاسخ اندیشه کنیم که داده نمیشود.
– امروز بزرگترین آرزویتان چیست؟
آرزویم این است که روزی دنیا آرام، بیدغدغه و صلحآمیز شود؛ با تمام توانمان؛ و هرکداممان از موضع و جایگاه خود، هر کدام از جانب خود جهان را از وقوع یک جنگ هستهای که برای سیارهمان فاجعهآمیز است، باز داریم؛ و ما همه انسانها، همه سرزمینها، همه نژادها، همه با هم برای بهبود زندگی تمامی دنیا به مشارکت و همکاری بپردازیم.
– سؤال بعدیام به ایران مربوط میشود؛ چهقدر با فرهنگ ایران آشنایی دارید؟ درباره ادبیات؛ اینکه از ادبیات کهن و ادبیات نو ایران چه میدانید و چه احساس و تأثیری از آن دارید؟
دانش و شناخت من نسبت به ادبیات فارسی آنقدر محدود است که به من حق اظهار عقیده و بیان در این مورد نمیدهد، چه رسد به نقد و داوری. تنها چیزی که بهطور کلی میدانم این است که زبانی فوقالعاده غنی دارید، ادبیاتی بزرگ دارید؛ شعری بزرگ که تقریباً به تمام زبانهای دنیا ترجمه شده است و اعتقاد دارم که کشوری که دارای چنین سنتی و دارای چنین میراث عظیمی -میراث شعری- است، راه دیگری ندارد بهجز اینکه امروز نیز به عرضه آثار بزرگ ادامه دهد.
از شعرهایی که متأسفانه، بیدانستن زبان فارسی، به زبان فرانسه خواندهام، به این اعتقاد رسیدم که بهراستی شما امروز نیز توانایی قابل ملاحظه، هم در شعر و هم در نثر در اختیار دارید که باید در آینده به ما نیست که در اینجا در این خطه این شناسانده شود که متأسفانه بسیار اندک شعرتان را میشناسیم.
– چه پیامی برای مردم ایران دارید؟
دلم میخواهد نه فقط برای ایرانیان، بلکه برای تمام جهان آرامش، صلح و آزادی آرزو کنم؛ آرزو کنم که این امکان وجود داشته باشد که آدمها تواناییهای نهفتهشان را به منصه ظهور برسانند؛ تمامی نیرو و استعدادشان را ابراز کنند؛ بتوانند آن را از قوه به فعل درآورند و تحقق بخشند تا اینکه به همگان عرضه شود تا متمرکز و محبوس نماند، نه در هیچ منطقهای و نه در هیچ سرزمینی. این مواهبی را که دارید، این توانایی خلقکردن را، بتوانید اینها را به جهان عرضه کنید و برای اینکه کسی این مواهب را به جهان عرضه کند، در اصل و پیش از همه نوعی آزادی و باید تأکید کنم نوعی، بلکه بسیاری آزادی و صلح لازم است.
منبع: مجله دنیای سخن
ویرایش: مجله اوسان