فیلم آمریکایی کتاب سبز
فیلم آمریکایی کتاب سبز

محل اقامت خود را از روی کتاب سبز پیدا کنید

پیتر فارلی، کارگردان، فیلمنامه‌نویس و تهیه‌کننده آمریکایی متولد ۱۹۵۶ را بیشتر به‌خاطر فیلم‌های کمدی رمانتیکی می‌شناسیم که به همراه برادرش «بابی» تهیه و کارگردانی کرده است. فیلم‌هایی که در بین سینمادوستان محبوبیت چندانی ندارند؛ مانند احمق واحمق‌تر، شلو هال، من، خودم و آیرین و …. اما فارلی در سال ۲۰۱۸ به همراه دو فیلم‌نامه‌نویس دیگر، نیک واللونگا و برایان کوری، فیلمنامه‌ای را می‌نویسد و خودش کارگردانی می‌کند به‌نام «کتاب سبز» که به همت استودیوی یونیورسال راهی سینماها می‌شود. این فیلم در مراسم اسکار سال ۲۰۱۹ موفق به دریافت اسکار بهترین فیلم، بهترین فیلم‌نامه غیراقتباسی و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد می‌شود و در کنار این‌ها، تحسین منتقدان و تماشاگران را برمی‌انگیزد.

فیلم «کتاب سبز» داستان واقعی تور هشت هفته‌ای جنوب آمریکای سال ۱۹۶۲ پیانیست سیاه‌پوست و معروف سبک جز، دان (دونالد) شرلی است به همراه راننده و محافظ ایتالیایی‌تبارش، تونی واللنوگا (هم نام یکی از فیلم‌نامه‌نویسان فیلم) معروف به تونی لیپ (خالی‌بند). که در انتها به دوستی بین این دو منجر می‌شود و تا آخر عمر هر دو، یعنی تا سال ۲۰۱۳ به طول می‌انجامد.

فیلم از ساختاری بسیار ساده و کلاسیک از نظر فرم (کارگردانی، فیلمبرداری و …) برخوردار است و بدون استفاده از جلوه‌های صوتی-تصویری ویژه‌ای، داستان را به ساده‌ترین شکل به‌تصویر درمی‌آورد. که البته با مشاهده فیلم متوجه می‌شویم که لازمه تصویرکردن چنین داستانی، بی‌شک همین فرم فیلم‌سازی بوده است.

فیلم در لایه‌هایی مختلف، جامعه و روابط آدم‌ها را در آن سال‌های آمریکا، بررسی کرده است. در یکی از لایه‌های فیلم، اعتراض به نژادپرستی هر چند تاحدودی کمرنگ‌شده آن سال‌ها دیده می‌شود. تقریباً در هر سکانس از فیلم، برخوردی نژادپرستانه با یکی از شخصیت‌های مهم فیلم، یعنی آقای دکتر دان شرلی را(با بازی استادانه ماهرشالا علی که توانست اسکار را به چنگ آورد) شاهدیم. از کتک‌خوردن او در بار، میان راه گرفته تا جلوگیری از ورود او به سالن غذاخوری محلی که قرار است در آن کنسرت پیانو بدهد.

فیلم کتاب سبز
فیلم کتاب سبز

جالب است که نام فیلم یعنی کتاب سبز، نام دفترچه‌ای است که به راننده دکتر شرلی داده می‌شود که راهنمایی است برای هتل‌ها و اماکن میان‌راهی که سیاه‌پوست‌ها می‌توانند از آن‌ها استفاده کنند و این نکته نیز ما را به سویی سوق می‌دهد که بپنداریم با فیلمی صرفاً درباره نژادپرستی طرف هستیم که البته باید گفت چنین به‌نظر نمی‌رسد. کتاب سبز، فیلمی‌ست درباره تنهایی، زیبایی زندگی و عشق.

در یک سوم اول فیلم، که با شخصیت راننده یعنی تونی لیپ (با بازی تحسین‌برانگیز ویگو مورتنسن که کاندید اسکار بهترین بازیگر مرد نیز بود) آشنا می‌شویم، شک می‌کنیم که با فیلمی به سبک فیلم‌های رفقای خوب و کازینوی مارتین اسکورسیزی یا سریال خانواده سوپرانو طرفیم. تونی در کلوپ کوپا در ناحیه برانکس نیویورک به‌عنوان گارسون و محافظ، کار می‌کند.

کلوپی که محل رفت و آمد مافیای ایتالیایی است. تونی پدر و همسری‌ست، دوست‌داشتنی و خانواده‌دوست. خانواده‌ایی که مانند دیگر خانواده‌های ایتالیایی که در فیلم‌ها دیده‌ایم همه از پدر و عمو و برادرزن و غیره همیشه دور هم جمع هستند و هوای هم را دارند و بیسبال تماشا می‌کنند و اسپاگتی‌شان را با ولع قورت می‌‌دهند. زندگی این آدم‌ها در کنار خشونتی که آن را فرا گرفته، همیشه با طنز کلامی و تصویریِ زیبایی همراه است که ما ایرانیان نیز تاحدود زیادی با آن آشناییم و کارگردان نیز این ظنز را به زیبایی در جای جای فیلم جاری کرده است.

پس از بسته‌شدن کلوب، تونی بیکار می‌شود. در همین حین دکتر شرلی که قصد برگزاری تور جنوب آمریکای خود را دارد و به‌دنبال راننده می‌گردد، تونی لیپ را با حقوق هفته‌ای صد و بیست و پنج دلار به مدت دو ماه استخدام می‌کند و فیلم، تازه از این‌جاست که شکل می‌گیرد و درمی‌یابیم که با فیلمی درام در زیرشاخه جاده‌ای مواجه‌ایم.

درباره ریزه‌کاری‌های تصویری، دیالوگ‌های طنزآلود و پرمغز و صحنه‌های زیبای این فیلم در رویارویی دو شخصیت اصلی، نقدها و یادداشت‌های بسیاری نوشته شده که طرح آن‌ها در این متن، دوباره‌کاری به‌نظر می‌رسد. چرا که قصد داریم به چرایی پرداختن فیلم‌ساز به این سفر، بپردازیم.

کارگردان و فیلمنامه‌نویس با توجه به واقعی‌بودن داستان فیلم، می‌توانستند فیلمی بیوگرافیک و پرفروش درباره زندگی نوازنده پیانو و موسیقی‌دان آمریکایی، دونالد شرلی بسازند. ولی چرا این قسمت از زندگی وی را برای فیلم برگزیده‌اند؟ پرسشی است جالب، که در عالم فیلم‌سازی پاسخی ساده دارد؛

نخست، این‌که اصولاً بسیاری از درام‌ها و شخصیت‌های درام در ادبیات و هنرهای نمایشی در طول یک مسیر و سفر است که متحول می‌شوند. انگار این سیر و سلوک از زمان اودیسه تا به امروز، دست‌نخورده باقی مانده است و هنوز جذابیت و کشش خود را حفظ کرده است. این نکته در این‌جا نیز بهانه‌ای شده برای فیلم‌ساز تا از سفر استفاده کند.

دوم، این‌که شخصیت‌های حاضر در این سفر، دو شخصیت کاملاً متضادندکه همان‌طور که خواننده این متن نیز به‌خوبی آگاه است، در هنرهای نمایشی، هر چه شخصیت‌ها در تضاد و چالش بیشتری باشند، درام جذاب‌تر و پرکشش‌تر به پیش می‌رود. تونی لیپ راننده، فردی است کم‌سواد با توان مالی اندک، بدون توجه به آداب معاشرت و بی‌خیال نسبت به آینده ولی عاشق همسر و خانواده. در مقابل او، پیانیست معروف قرار دارد که آدمی بی‌نهایت باانضباط، مبادی آداب، ثروتمند اما بدون خانواده است (زنی داشته که ترکش کرده و برادری که مدت‌هاست از او خبری ندارد). این دو در طول فیلم تأثیرات عمیقی روی شخصیت یکدیگر می‌گذارند تا جایی که به گواهی تاریخ می‌توانند تا آخر عمر بهترین دوستان هم باشند.

پیانیست کم کم به تونی، درست‌نوشتن و زیبا صحبت‌کردن را یاد می‌دهد و در عوض، تونی به او چیزی مهم‌تر و والاتر، یعنی درک لذت‌بردن از لحظه لحظه زندگی و آزادبودن را هدیه می‌کند، که برآیند تمام این نکات درسکانس انتهایی فیلم آشکار می‌گردد.

شب کریسمس است و پیانیست و راننده به شهر خود بازمی‌گردند. راننده به آغوش خانواده پرجمعیت و سرخوشش می‌رود و پیانیست، تنها و بی‌کس به‌سوی خانه مجلل خود روانه می‌شود. ولی در صحنه نهایی، هنگامی‌که تونی در خانه‌اش را می‌گشاید، با پیانیست خندان و هدیه به دست روبه‌رو می‌شود که آمده است شام کریسمس را با آن‌ها بخورد.

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید