قدمت مفهوم کودکی و نوجوانی به کمتر از یک قرن اخیر میرسد و خیلی دیرتر، در یکی دو دهه اخیر، پا به عرصهی پژوهشهای جامعهشناختی نهاده است. چراکه کودکان و نوجوانان، همواره موضوعی حاشیهای بودهاند و نگاه به آنها، نگاه به کسانی بوده است که بزرگسالان آینده تلقی میشدند. بههمین دلیل، باید برای ورود به دنیای بزرگسالان آموزش میدیدند و سهمی در ساختن نظم اجتماعی برعهده میگرفتند. همانطورکه در جامعهشناسی سنتی، نوعی برداشت قالبی از خانواده وجود دارد، دربارهی کودکی نیز چنین برداشتی را شاهد هستیم.
بسیاری از مطالعات دربارهی کودکی، به مدل سادهای از اجتماعیشدن تکیه دارد که در آن والدین، زمینههایی برای کودکان فراهم میکنند تا مهارتهایی که در بزرگسالی نیاز دارند، فراگیرند. اما اجتماعیشدن بسیار پیچیده، متنوع و جریانی دوسویه است. (برناردز، ۱۳۹۲: ۱۸۶)
«کودکان بهندرت به دیدهای نگریسته میشوند که هستی فعلیشان یعنی زندگی، نیازها و علایق روزمرهی آنها ارزشمند تلقی شود. واقعیت این است که بزرگسالان، اغلب زندگی، نیازها و علایق کودکان را عوامل هشداردهنده و مسائل اجتماعی تهدیدکنندهای تلقی میکنند که باید حل شود. درنتیجه، کودکان بهوسیلهی بزرگسالان قدرتمندتر (که شامل نظریهپردازان اجتماعی نیز میشود) به حاشیهی ساختار اجتماعی رانده میشوند.» (کورسارو، ۱۳۹۳: ۲۴)
فیلیپ آریس در ۱۹۶۰، عنوان میکند معنای کودکی در غرب، پس از دوران قرون وسطی پدید آمد. پیش از آن، کودکان، بزرگسال صغیر تصور میشدند. در اوایل قرن بیستم و با وضع قوانین بیرونآوردن کودکان از محیطهای کارمزدی و اجباری شدن آموزش، مفهوم کودکی شکل گرفت. (برناردز، ۱۳۹۲، ۱۹۰). تحلیلهای فمینیستها از خانواده، جنسیت و هویت نیز منجر به دوباره دیدهشدن کودکان شد و در سالهای اخیر، مطالعات مهمی را در حوزهی کودکان شکل داد. آنچه مسلم است، تفاوت بنیادینی در نگرشهای سنتی و مدرن به کودک و نوجوان در ارتباط با جامعه وجود دارد که در رویکردهای مختلف جامعهپذیری خود را نشان میدهد. بخش عمدهی تفکر جامعهشناسی دربارهی کودکی، بر جامعهپذیری منطبق بوده است. در جامعهپذیری، کودک خود را با جامعه سازگار و جامعه را در خود درونی میکند. این تفکر، بیش از همه در جامعهپذیری اولیه در خانواده متمرکز است که باید کودک را به عضوی کارکردی در جامعه تبدیل کند. (همان، ۲۶)
این مسائل دربارهی دورهی نوجوانی پررنگتر است؛ بهگونهای که اغلب به آنها برچسب «بیگانه» یا جدا از جامعه داده میشود. متأسفانه کمتر پژوهشی را شاهد هستیم که به نوجوانی بهطور ویژه پرداخته باشد و این دوره بیش از پیش مورد غفلت قرار گرفته است. آنچه مسلم است، نوجوانی دورهی دشواری است که در آن، مجموعهای از مسائل، ازجمله اشتغال، ارتباط با همسالان، رفتارهای جنسی و… مطرح است. اما برخی پژوهشها نشان میدهد، محیط خانوادگی میتواند در توانمندسازی نوجوان برای گذار از این دوره، نقش اساسی داشته باشد. (برناردز، ۱۳۹۲: ۲۸۲)
جامعه، کودک را به شکل دلخواه خود در میآورد؛ منظور کنترل کودک به وسیله جامعه است که کودک از این رو آموزش میبیند تا درنهایت به عضوی مفید برای جامعه تبدیل شود. در چنین نگاهی، کودک همیشه تهدیدی برای جامعه محسوب میشود و در خانواده و در محیط آموزش، باید بهدنبال روشهایی بود تا کودک را متناسب با چارچوب جامعه تربیت کرد. «پارسونز کودک را به سنگریزهای تشبیه میکند که همزمان با تولد به درون استخر جامعه پرتاب شده است. نقطهی اولیه ورود، یعنی خانواده، نخستین تأثیرات را از این سنگریزه پذیرا میشود و همچنان که کودک بزرگتر میشود، این تأثیرات بهمثابه امواج منبسطشوندهی متواتری هستند که به سایر اجزای سیستم برخورد میکند. کودک در یک فرایند چرخهای، ازطریق ارتباط با مسائل و همچنین، ازطریق آموزش رسمی، برای پیروی از هنجارهای اجتماعی، نظام اجتماعی را در خود درونی میکند.» (همان، ۲۹)
اما این نظریههای جامعهپذیری سنتی، توجه چندانی به سهم کودک در بازتولید فرهنگ ندارند و نگاهی منفعلانه به کودک در فرایند ارتباط با جامعه دارند. این نظریهها بیشتر متأثر از نظریههای رشد در روانشناسی، نگاهی فردگرایانه به رشد کودک دارند. اما نظریههای دیگر، همچون بازتولید تفسیری، به مشارکت جمعی کودکان در جامعه میپردازد. «از منظر جامعهشناختی، جامعهپذیری منحصر به سازگاری و درونیسازی نیست؛ بلکه شامل فرایندی از مناسبسازی، ابداع دوباره و بازتولید هم میشود. بر اساس این قرائت از جامعهپذیری، درک اهمیت فعالیت جمعی و اشتراکی بسیار مهم است. باید دریابیم کودکان چگونه با بزرگسالان و یکدیگر گفتوگو و مشارکت میکند و در تولید فرهنگ سهیم میشوند.» (همان، ۴۵).
اصطلاح بازتولید تفسیری، بیانگر این است که کودکان فعالانه در تولید فرهنگی و تغییرات آن مشارکت دارند. خانواده در درک و پذیرش این مفهوم، نقش بسیار زیادی دارد؛ زیرا کودک از بدو تولد، در تعامل با جامعه و فرهنگ قرار دارد. «بازتولید تفسیری بیانگر فرایند عضویت تدریجی کودکان در فرهنگهایشان است. فرایندی که از خانواده شروع میشود و بهصورت مارپیچی، همزمان با اینکه کودکان مجموعهای از فرهنگهای گروههای همسال را در بستر ساختار فرهنگ بزرگسالانه میسازند، به بیرون راه میپیماید. بهطورکلی، تصور یا مفهوم بازتولید تفسیری، جامعهشناسی را به جدیتر گرفتن کودکان و نیز بهرسمیتشناختن سهم آنها در بازتولید و تغییر اجتماعی دعوت میکند.» (همان، ۸۴)
باید کودکان را در ساختن زندگی اجتماعیشان، در تعامل با افرادی که اطراف آنها هستند و جوامعی که در آن زندگی میکنند، موجوداتی فعال در نظر گرفت. آنها دربرابر ساختارها و فرایندهای اجتماعی، منفعل نیستند. (کیلی، ۱۳۹۶: ۱۸۸).
تغییرات در حوزهی کودکی همواره پرمخاطره بوده است و دورههای متفاوتی را رقم زده است. از دورههای متمرکز بر معصومیت کودکان تا دورههای اخلاقگرایانهای که مجموعهای از قوانین تربیتی را به آنها تحمیل کرد، همگی امکانی را به کودکان داده و امکانی را سلب کردهاند و محیط خانواده، اولین مکان ظهور و بروز این مسائل بوده است. بههمین دلیل، نمیتوان از بعدی تاریخی به این ارتباط دوسویه نپرداخت و بیشک این تغییرات، در آثار ادبی و هنری نیز بازتاب داشته است. چنانکه در بسیاری از آثار ادبی برای کودکان و نوجوانان در گذشته، شاهد خانوادههایی متعادل با کودکانی در نقشهای مطیع و زیردست و عموماً جنسیتمحور هستیم. محور بسیاری از آثار، نیاز کودک به جایگرفتن در خانواده یا بازگشت به آن بود. (کیلی، ۱۳۹۶: ۱۳۷)
این تحولات، در داستانهایی که برای کودکان عرضه میکنیم، بسیار چشمگیر است؛ چرا که همواره نگاه به کودکان و بازنمایی آنها، به کارکرد درحال تغییر استفاده از آنها (برای نمونه بهعنوان نیروی کار) ارتباط داشته است. همچنین، در طول زمان، کودکان کمکم، کمتر وقت خود را در خانه و در کنار خانواده گذراندند و توانستند کمی بیرون از دایره کنترل خانواده، نقش ایفا کنند. (واینرایش، ۱۳۹۹: ۲۱)
این مسائل دربارهی دورهی نوجوانی پررنگتر است؛ بهگونهای که اغلب به آنها برچسب «بیگانه» یا جدا از جامعه داده میشود. متأسفانه کمتر پژوهشی را شاهد هستیم که به نوجوانی بهطور ویژه پرداخته باشد و این دوره بیش از پیش مورد غفلت قرار گرفته است. آنچه مسلم است، نوجوانی دورهی دشواری است که در آن، مجموعهای از مسائل، ازجمله اشتغال، ارتباط با همسالان، رفتارهای جنسی و… مطرح است. اما برخی پژوهشها نشان میدهد، محیط خانوادگی میتواند در توانمندسازی نوجوان برای گذار از این دوره، نقش اساسی داشته باشد. (برناردز، ۱۳۹۲: ۲۸۲)
مطالعهی دورهی نوجوانی متأخرتر از دورهی کودکی آغاز شد؛ در غرب از دههی ۱۹۷۰، نوجوانی به مقولهای اجتماعی تبدیل شد. در ایران اما نوجوانان تا ۱۸ سالگی کودک محسوب میشدند و استقلال نداشتند. (قانعیراد، ۱۳۹۶: ۱۲۲) اما نسل امروز در دوران غلبهی فناوریهای نوین ارتباطی زندگی میکند و تفاوتهای بیشماری با نسل پیش از خود دارد که در ارزیابی آنها نباید نادیده گرفته شود.
«در نسل جدید، سواد ادبی کاهش و سواد تصویری افزایش یافته است. بین رفتار نوجوانان با بزرگسالان شباهتهایی ایجاد شده و سبک زندگی آنها بهنحوی به بزرگسالان شبیه میشود و هویت جنسیشان هم زودتر تکامل پیدا میکند. یکی از دلایل آن، رسانهایشدن است که در نسل دهه ۶۰ وجود نداشت.» (همان، ۱۲۳)
در نسل جدید نوجوانان، نوشتن و خواندن بیشتر به فضای مجازی محدود شده است و این امر باعث تغییراتی در ویژگیها و یادگیریهای آنها شده است. فرهنگ تصویری جای فرهنگ ادبی را گرفته است و این سرعت انتقال اطلاعات، آنها را به خواندنهای کوتاه و نوشتنهای کوتاه سوق داده است. همین امر در کنار تحولات جایگاه نوجوان در خانواده و زوال پدرسالاری، منجر به مجموعهای از مسائل شده است که تجربهی آن در نسل پیشین غیرممکن بود. حال باید دید آثار ادبی کودک و نوجوان بهعنوان یکی از رسانههای موجود و اختصاصی برای آنها، تا چه اندازه با دنیای جدید و تجربههای جدید همراه شده است. امری پیچیده که نیازمند پژوهشهای همهجانبه است تا به شناخت بهتری از مخاطب کودک و نوجوان امروزی رسید.
منابع:
کورسارو، ویلیام ای (۱۳۹۳). جامعهشناسی کودکی. ترجمه علیرضا کرمانی و مسعود رجبی اردشیری، تهران: ثالث.
کیلی، م. ج (۱۳۹۶). درآمدی بر مطالعات کودکی. ترجمه علیرضا کرمانی، تهران: ثالث.
واینرایش، ت. (۱۳۹۹). ادبیات کودک، هنر یا پداگوژی؟. ترجمه فریده یوسفی، تهران: مدرسه.
قانعیراد، محمدامین (۱۳۹۸). زوال پدرسالاری؛ فروپاشی خانواده یا ظهور خانواده مدنی؟ تهران: نقد فرهنگ.
برناردز، ج. (۱۳۹۲). درآمدی بر مطالعات خانواده. ترجمه حسین قاضیان، تهران: نی.