شالی آویخته بر شاخه یخ زده بید - احمد افقهی

یادداشتی بر رمان “شالی آویخته بر شاخه‌ی یخ‌زده‌ی بید” نوشته احمد افقهی

 

مدت‌ها بود که هادی می‌گفت برویم به دیدن یکی از دوستان‌اش که همشهری‌مان بود، جایی در یکی از روستاهای لواسان.

” انبوهی خاطره داره که به کار قصه‌هات می‌آد.”

این جملاتِ آغازینِ پیش‌درآمد کتاب است و چه خوب گواهی می‌کند “انبوهی خاطره” دست‌مایه‌ی احمد افقهی برای نوشتن رمانِ “شالی آویخته بر شاخه‌ی یخ‌زده‌ی بید” شده‌است. فریدون خان برای نویسنده  از عشق‌های نافرجام می‌گوید و نویسنده به سراغ آدم‌های عاشقِ روایت فریدون می‌رود و در پیِ پرس و جوهایش، هرآن‌چه دیده و شنیده را بی کم و کاست تعریف می‌کند. قهرمان داستان قباد است و قهرمان فریدون خان، صفورا که عشقش در جوانی بر جان فریدون آتشی انداخته. پیش‌درآمد را که می‌خوانی تصور می‌کنی با یک رمان عاشقانه‌ی لطیف سر و کار داری.

این تصور در فصل یکِ کتاب قوت می‌گیرد ولی در فضای داستان که قرار می‌گیری می‌بینی ماجرا چیز دیگری است و عشق فقط چاشنی خوش‌ رنگ و لعابی بر روایتی طولانی از زندگی آدم‌هایی ساده و در عین‌حال پیچیده است. آدم‌های ساده‌ای که  تعدادشان در کتاب بسیار زیاد است بی آن‌که وجود همه‌ی آن‌ها در داستان ضروری و دارای کارکرد باشد! داستان با مجلس عروسی دختر نادر خان شروع می‌شود؛ عروسی دختر داییِ صفورا… . “نادر خان روی سکوی جلوی عمارت ایستاده و دارد به رفت و آمدهای داخل حیاط و اطراف نگاه می‌کند. کلفت‌ها، نوکرها، چند‌تایی از رعیت‌ها – زن و مرد – که برای کمک در برگزاریِ مراسم آمده‌اند، این طرف و آن‌طرف می‌روند”… شروع رمان با مجلس عروسی و فضای ارباب و رعیتی، نوع روایت، دیالوگ‌ها، شخصیت‌پردازی و تکنیکی که نویسنده استفاده کرده، ذهن خواننده‌ی پر مطالعه‌ای را که به آثار نویسندگان ایرانی گوشه‌ی چشمی دارد به سمت “سووشون” سیمین دانشور سوق می‌دهد؛ خاصه که نثر نویسنده هم تا حدودی نزدیک به آن است.

“سووشون” از نظر فن داستان‌نویسی، شخصیت‌پردازی و درون‌مایه چنان قوی است که برخی منتقدین آن را نقطه عطفی در ادبیات داستانی معاصر ایران دانسته‌اند. حتی هوشنگ گلشیری سووشون را “معیار” رمان در زبان فارسی می‌دانست و معتقد بود رمان‌های پس از آن را باید با آن سنجید. به نظر می‌رسد احمد افقهی تلاش کرده در رمانش از این “معیار” بهره بگیرد و می‌توان گفت تا حدودی هم موفق بوده یا شاید هم به صورت ناخودآگاه از آن تاثیر پذیرفته‌است. شالی آویخته بر شاخه‌ی یخ‌زده‌ی بید رمانی رئالیستی است و سعی کرده با بهره‌گیری از اجزای مختلف جامعه و تقابل قشرهای مختلف با یکدیگر داستانی کامل روایت کند که شباهت زیادی به سووشون دارد.

شالی آویخته بر شاخه یخ زده بید - احمد افقهی

شخصیت‌های داستان افقهی هم مانند “معیار”، بسیار واقعی و دست‌یافتنی‌اند و احتمالا تعداد زیادی از آن‌ها بر اساس شخصیت‌های واقعی ساخته و پرداخته شده‌اند. اتفاقاتی که در طول داستان پرداخت می‌شوند مانند سووشون بر پایه‌ی رویدادهای واقعی نوشته شده‌اند، با این تفاوت که وقایع رمان سووشون در شیراز می‌گذرد و سال‌های پایانی جنگ جهانی دوم و فضای اجتماعی سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵ را روایت می‌کند؛ مکان رمان “شالی آویخته بر شاخه‌ی یخ‌زده‌ی بید” تویسرکان است و در دهه‌ی چهل و پنجاه، در فاصله‌ی سالهای۱۳۴۵ تا سالهای اولیه پیروزی انقلابِ پنجاه و هفت رخ می‌دهد و تا حدودی فضای اجتماعی و سیاسی زمان خودش را به خوبی روایت می‌کند. انتخاب این بازه‌ی زمان طولانی بین شروع تا پایان ماجرای اصلی داستان شاید خود دلیلی بر تعدد شخصیت‌ها و خرده‌روایت‌های کتاب باشد که گاه به نظر می‌رسد بخشی از آن‌ها اضافی و قابل حذف‌اند. در حقیقت این‌جا با راوی نسبتا پرگویی طرف هستیم؛ دانای کلِ کلاسیکی که گاه جای خود را به نویسنده می‌دهد و گاه به شخصیت‌های داستان. کتاب در ظاهر چند راوی دارد و چند صدایی‌ست، البته این چند صدایی بودن گه‌گاه تمرکز خواننده را اندکی بر هم می‌زند و او را کمی گیج می‌کند که نه تنها از نقاط ضعف رمان محسوب نمی‌شود بلکه از جذابیت‌های اصلی روایت است. بخش‌هایی از داستان در قالب دیالوگ‌های کوتاه و بلند و از زبان شخصیت‌های مختلف روایت می‌شود و در نتیجه خواننده با خرده‌روایت‌هایی از زندگی هر یک از شخصیت‌ها مواجه است که گاه او را از مسیر اصلی خارج می‌کند. این شیوه‌ی روایت‌گری جاهایی نویسنده را دچار اطناب کرده و خواننده را خسته می‌کند اما با وجود روایت خواندنی و پر کشش رمان، خواننده تا انتها پیش می‌رود. احمد افقهی نثر روانی دارد و داستان را گرم، صادقانه، ساده و به دور از هر گونه تزئین و تذهیب کلمات و جملات روایت می‌کند. از همان فصل‌های ابتدایی تا حد زیادی می‌توان به درون‌مایه‌ی اصلی رمان پی برد.

نویسنده در جای‌جای رمان سعی می‌کند به خواننده‌ در مورد آن‌چه پیش رو دارد نوعی پیش‌آگاهی بدهد و این نیز از جمله تکنیک‌ها و آرایه‌های ادبی استفاده شده در سووشون است؛ همان براعت استهلال. البته گاهی به نظر می‌رسد نویسنده نیم نگاهی به تکنیک نویسندگی برشت داشته‌است. بدون شک استفاده از این روش‌ها به نوبه‌ی خود جالب و درخور توجه است به خصوص که با وجودِ دادن پیش‌آگاهی و تعریفِ هرازگاهی و پیشاپیشِ آنچه در آینده رخ خواهد داد، در مواردی خواننده غافلگیر می‌شود و ماجرا بر خلاف تصورش پیش می‌رود. احمد افقهی سعی می‌کند با توصیف‌ها و بیان جزئیاتِ بسیار از مکان‌ها و آدم‌ها و رفتار و گفتارشان، فضای داستان و زندگی شخصیت‌های قصه‌اش را چنان بازسازی ‌کند که برای خواننده ملموس و حقیقی باشد و موفق هم می‌شود. خواننده می‌تواند تصاویر را به خوبی تجسم کند، مکان‌ها را ببیند، بوها را استشمام کند، آدم‌ها را بشناسد و تا حدودی رفتارهایشان را درک کند و با آن‌ها هم‌ذات پنداری کند، با آن‌ها بخندد، با آن‌ها گریه کند و با آن‌ها هم‌قدم شود که این نشان از قلم توانا و قدرت فضاسازی و تصویرسازی نویسنده دارد. به نظر می‌رسد نویسنده تلاش کرده در بازگوییِ روایتِ مبتنی بر واقعیت بسیار امانت‌دار باشد، چیزی را از قلم نیندازد و دست به حذف چیزی نزند به همین جهت توصیف‌ها و استفاده از جزئیاتِ زیاد در این کتاب، هم‌زمان گاه بسیار دلچسب و لازم است و گاه اضافی و خسته‌کننده و در بعضی موارد، به شکل رمان‌های کلاسیک و یا حتی خاطره‌نویسیِ نزدیک می‌شود. قصه اما قصه‌ی عجیب و تامل‌برانگیزی است. قصه‌ی جوانی به نام قباد  که عاشق دختر رعیتی است و چون به عشقش نمی‌رسد طغیان می‌کند و به یاغی‌گری روی می‌آورد، صفورا دختر خان‌زاده‌ای است که بدون دیدن قباد عاشقش می‌شود و پیگیر سرنوشتش… . کلیشه‌ای قدیمی که نویسنده بر اساس داستانی واقعی ساخته و پرداخته است. هرچند شاید در مورد قباد بهتر بود به جای عنوان عاشقی از واژه‌ی سرگشتگی استفاده شود و صفورا را هم بیشتر شوریده نامید تا عاشق. داستان بیشتر روایتِ زندگی پر فراز و فرودِ یک نسل و اتفاقات اجتماعی و سیاسی زمانه‌اش است تا روایتِ یک عشق. در شروع داستان قباد سر به کوه و بیابان می‌گذارد که لحظه‌ای “اینجه‌ممد” یاشار کمال را به ذهن خواننده متبادر می‌کند اما روایت هرچه جلو می‌رود رعیتی را در ذهن خواننده شکل می‌دهد که گویی هیچ انگیزه‌ی خاصی برای کارهایش ندارد و هرچه می‌کند از سرگشتگی و استیصال است و در مواردی حتی بد اقبالی. جوانی عصیان‌گر که خوش ظاهر، تنومند، جذاب و دوست‌داشتنی است با روحیه‌ی پهلوانی و بسیار صادق اما نمی‌تواند شانه به شانه‌ی اینجه‌ممد بساید… چرا که او قباد است نه اینجه‌ممد.

” قباد نمی‌ترسید اما گاهی شب‌ها از خواب می‌پرید. می‌دید که محاصره شده، می‌دید که گلوله ندارد و نمی‌تواند شلیک کند. پای فرار ندارد، انگار پاهایش به زمین چسبیده باشد. از دیواری می‌پرد داخل حیاطی می‌بیند که پُر از مامور است. توی چاهی پنهان شده که دیواره‌اش سنگ صاف است، بدون جای دست. پاهایش را هم نمی‌تواند به دو طرف بچسباند و بالا بیاید. ته چاه مانده. یک‌بار هم خواب دید کسی دارد بیدارش می‌کند. چشم‌هایش را که باز کرد حبیب و شاطر نبی را دید بالای سرش ایستاده و یک تکه نان خشک دست‌شان گرفته‌اند و به طرف او دراز کرده‌اند. بلند شد نشست. دورتادورش را مامورها گرفته بودند. نان را انداختند طرف قباد، عقب عقب رفتند و لابه‌لای مامورها محو شدند…”

احمد افقهی سال‌هاست می‌نویسد. او پیش از این رمان، “کتاب آتقی و چند قصه دیگر” را هم‌زمان با چاپ سوم کتاب “جن‌های آقای تهرانی” که مجموعه‌ی ده داستان کوتاه است چاپ و منتشر کرده‌است. کتاب “هتل مسکو” مجموعه‌ی قصه‌های کوتاه اوست که سه سال در انتظار مجوز ماند و سرانجام بدون دریافت مجوز در انتشارات پگاه در تورنتو به چاپ رسید. رمان “شالی آویخته بر شاخه‌ی یخ‌زده‌ی بید” با ویراستاری غلامحسین سالمی، مترجم، شاعر و ویراستار را انتشارات صدای معاصر در ۱۴۰۱سال چاپ کرده است.

 

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید