ژاک_لاکان
اگر پارانويا را در اين مفهومِ باليني‌اش در نظر بگيريم، شايد بتوان حرفه و كار لاكان را با اين اصطلاح توصيف كرد

حقیقت آن چیزی است … که به دنبال حقیقت می‌دود … و همین جایی است که من در کار دویدن هستم، همان جایی که شما را به چنگ می‌آورم (لاکان، چهار مفهوم بنیادی روان‌کاوی).

 

الیزابت رودینسکو، در کتاب «ژاک لاکان & کمپانی: تاریخچه‌ای از روان‌کاوی در فرانسه: ۱۹۲۵-۱۹۸۵» (منتشرشده در سال ۱۹۹۰)، داستان اولین مواجهه ژاک لاکان با سالوادور دالی[i] در سال ۱۹۳۱ را تعریف می‌کند. روان‌پزشک جوان (در زمانی که روی رساله دکترایش کار می‌کرد) به دالی تلفن کرد و او هم لاکان را دعوت کرد تا برای دیدنش به خانه او برود. «دالی برای تأثیر گذاردن بر میهمانش، خمیر چسبانی را روی بینی‌اش گذاشته بود و انتظار داشت ملاقات‌کننده‌اش شگفتی فراوانی از خود نشان دهد. لاکان هم در اظهار شگفتی‌اش امساک نورزید». این دو ذهن شبیه هم بودند: هر دو در آن زمان دل‌مشغولِ مسأله پارانویا بودند: لاکان در اثرش بر روی تز دکترایش؛ دالی در اثرش با موضوع «نقادی پارانویایی». سالوادور دالی در کارِ بسط نظریه‌ای در مورد پارانویا بود و آن را «تفسیری از واقعیت» می‌دانست، واقعیتی که به شکلی منسجم هذیان و وهم[ii] است، و وهم نیز «جزء و بخشی اعظم از هر گونه تفسیر است» (رودینسکو)[iii].

در این نوشته برآنم در آثاری که در مورد لاکان نوشته شده‌اند و همچنین در آثار خودش بر همین مقوله پارانویا تمرکز کنم ــ این که لاکان چگونه این اصطلاح بالینی را تعمیم داد تا ماهیت دانش و تفسیر را در بر بگیرد. قصد من آن است که چگونگی قرائت لاکان از فروید و دیگر منابع، و همچنین چگونگی قرائت خود ما از لاکان را توصیف کنم. مفهوم «انتقال»[iv] می‌تواند ما را کمک کند تا در مورد این کمک‌مان کند که چگونه به مسأله قرائت متنِ «ارباب»[v] بپردازیم. هنگام قرار گرفتن در موقعیتی روان‌کاوانه، در تفسیرِ متون، ما به رابطه‌ای مبتنی بر انتقال با موضوع «مؤلفیت» یا «اصالت» وارد می‌شویم: «سوژه … هنگام رویارویی با غیریتی که نمی‌توان در طبقه‌بندیِ دانشی موجود قرارش داد … باید سوژه‌ای را پیش‌فرض بگیرد که می‌داند[vi]، سوژه‌ای که آنچه ما درک نمی‌کنیم، درک می‌کند …».

از همین رو، مقوله اصلی‌ای که می‌خواهم در این‌جا بدان اشاره کنم، ماهیت قرائت است ــ مخصوصاً خواندن متن «ارباب» یا «مرشد». این تفاسیر متنوع از لاکان مرا با حدت و شدت به این وقوف رسانده است که به گفته دالی، هر گونه تفسیری تا حدی یک نوع وهم «پارانویایی بالینی» است، و این وهم به طرز غریبی استراتژی‌های خود را به تفسیر می‌بخشد تا استراتژی‌های متنی را که تفسیر در حال قرائت آن است، تکرار کند[vii].

 

پارانویا و تفسیر

«پارانویا» لفظاً به معنای بی‌نظمی و اختلالی ذهنی است و از نظر بالینی اصطلاحی است که به حالتی اشاره دارد که نوعی «روان‌پریشیِ مزمن است که وجه مشخصه آن پندار باطلی کمابیش نظام‌مند است»، به ویژه پندارهای شکنجه، و البته جنون جنسی، حسادت وهمی و پندارهای عظمت [خودبزرگ‌بینی]. لاکان بر این نکته اصرار می‌ورزد که ساختار پارانویایی دانشِ بشر، در کل، به شکل درمان‌ناپذیری ازخودبیگانه است ــ سوژه‌ای که [از طریق] دال‌‌ها برساخته شده، در این حوزه مستقر می‌شود، یعنی در محلِ «دیگری» [یعنی دیگری بزرگ][viii] (لاکان).

اگر پارانویا را در این مفهومِ بالینی‌اش در نظر بگیریم، شاید بتوان حرفه و کار لاکان را با این اصطلاح توصیف کرد ــ [یعنی] پندارهای [لاکان] در مورد شکنجه [دیدن از اطرافیان] که منشأ آن «طرد»ش از انجمن بین‌المللی روان‌کاوی بود که در عین حال، او را بدان جهت سوق داد که خودش انجمن «اکول فرویدین دو پاریس» را در سال ۱۹۶۴ پایه‌گذاری کند و تعیین‌کننده روابط او با «مکتب»ش و شاگردان وفادار یا حواریونش شود که مشخصه آن وسواس [بیمارگونه‌اش] با موضوع وفاداری یا بی‌وفایی (خیانتِ) آن‌ها بود. در سال ۱۹۶۳، در اوجِ دردسرهای سیاسی لاکان بر سر «جلسات کوتاه» رسوایی‌برانگیز او بود که ولادیمیر گورانوف به طعنه لاکان را «ناصری» [مسیح]ی خواند که احساس می‌کند حواریونش بدو خیانت می‌کنند (رودینسکو). با این حال، بنا به قضاوت رودینسکو، «لاکان به هیچ وجه دیوانه نبود؛ اگر چه گهگاه دچار خودبزرگ‌بینی می‌شد».

اگر پارانویا را به مفهومی عام‌تر به کار بریم، توصیف‌کننده تفسیری از لاکان خواهد بود. تا حدودی شاید به دلیلِ پروراندنِ عمدی سبکی از نوشتن در نزد لاکان که او را در ارتباط با شاگردان و خوانندگانش در جایگاه «دیگری» مستقر می‌سازد. نوشتار لاکان سوءشهرتی در دشواری دارد و خواندن و فهم آثار او بسیار سخت است[ix]و هنوز که هنوزه انگشت اتهام گیج کردنِ خودسرانه و عمدی خوانندگان به سمت او اشاره رفته است. آیا این‌ها صرفاً توهمات شکنجه [لاکان در مقام فاعل نسبت به خوانندگان] است یا اتهاماتی درست و به‌حق است؟

مفسرانِ مهربان‌تر و هم‌دل‌تر با لاکان می‌گویند که سبک «باروک» او به عمد معیارهای مرسوم گفتار یا دیسکورس دانشگاهی را به چالش می‌کشد و از این راه، مرزها و محدوده‌های میانِ گفتارهای شاعرانه (پوئتیک) و نظری را درهم‌می‌شکند (مفسرانی چون وبر، لاکو-لابارت و نانسی). سبک نوشتار لاکان به دلیل « مفهوم و معنا را از خط [مرسومش] خارج ساختن» نشانگر حرکتِ خودِ ضمیر یا امر ناخودآگاه است. بورش-یاکوبسون مدعی است که کلامِ لاکان با «شهوانی ساختن یا اروتیزه کردن زبان» در پی آن است که «امکاناتِ بالقوه خاص مواجهه مرتبط با انتقال» میان مرشد و حواریان را بیان کند و حاوی آن‌ها باشد، مواجهه‌ای که شامل معنا و حسی پارانوئید از نوعی وقوفِ همیشه-پیشاپیش درون نفس (self) است. از همین رو گفتار لاکان قدرتی را بر خوانندگانش اعمال می‌کند، خوانندگانی که دشوار می‌یابند به این گفتار پاسخی عینی یا ابژکتیو بدهند.

در این‌جا شاید بد نباشد به مسأله ماهیت «برگشت به فروید» در نزد لاکان (و در کل، استفاده او از مآخذش) بپردازم، چرا که مفسرانِ لاکان این «بازگشت» را به عنوانِ نفسیرِ لاکان از متنِ استاد یا ارباب تفسیر می‌کنند.

کتاب «لاکان و کمپانی» رودینسکو تاریخچه‌ای حاوی اطلاعات مفید از جنبش روان‌کاوی فرانسه در بافت و زمینه‌های متغیر فرهنگی آن از ۱۹۲۵ تا ۱۹۸۵ است. در ضمن کتاب مذکور بیوگرافی جذابی از موضوعی فرار و گریزپا است ــ یعنی مردی که خود لاکان است. این کتاب خصوصاً در بخش‌هایی که به ارتباط روان‌کاوی و سوررآلیسم در دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰، میان روان‌کاوی و جنبش‌های دهه‌های شصت و هفتاد مثل ساختارگرایی و شورش دانشجویان در مه ۱۹۶۸ می‌پردازد، کتابی باارزش است. رودینسکو روابط «اعلی‌حضرت» (نامی که رودینسکو لاکان را به آن می‌خواند) با دامنه‌ای گسترده از روشنفکران چون دریدا، ریکور، سولر و آلتوسر را ردگیری می‌کند و دلالت‌ها و تبعاتِ تلویحی این روابط در فراز و نشیب‌های کار لاکان را کنکاش می‌کند.

تاریخچه رودینسکو از روانکاوی فرانسوی مشحون از حکایات جذاب است اما شاید هیچ‌یک به اندازه عدم دیدار میان لاکان و فروید جالب نباشد: «لاکان تزش را برای استاد پست کرد و او [فروید] هم در جواب کارت‌پستالی جالب برایش فرستاد. فروید بین دو آدرس مانده بود: آدرس خانه آلفرد لاکان در بولیون و خانه پسر آلفرد در خیابان رو دو لا پان. به هر حال، فروید با نوعی ادب هم‌راه با بی‌اعتنایی دریافت هدیه لاکان را اعلام کرده بود. “از این که تزتان را برای من فرستادید، ممنونم». لاکان هیچ‌گاه فروید را ندید، اگر چه حتی آن وقت که نامه مذکور را برای او فرستاده بود، آرزو داشت که فروید قدر اندیشه‌های او را درک کند. به نظر رودینسکو، لاکان عاقبت به این نتیجه رسیده بود که دیدار واقعی با «پدر مؤسس»، با «دیگری» احتمالاً «در بهترین حالت سبب سوءتفاهم می‌شود و در بدترین حالت، فاجعه بار می‌آورد. لاکان خیلی بیش‌تر متون فروید را می‌شناخت تا شخصِ خودش را …».

رودینسکو در مورد رابطه لاکان با کلرمبو، معلمش و رئیس بیمارستانی کوچک در سن-آن هم می‌گوید که «لاکان مدعی تعالیمِ معلمش بود، اما برای آن که دگرگون‌شان کند …». این چنین موضوعی در مورد رابطه لاکان با آثار فروید نیز صادق است: او «مدعی آن‌ها» بود [و نسبت به آن‌ها ادعای مالکیت داشت] و از این منظر، آثارش را به او وفادار نشان می‌داد حتی با آن که آموزه‌های فرویدی در اجتماع روانکاوان کژراهه دانسته می‌شد؛ اما لاکان با این همه اظهار وفاداری‌اش به فروید، او را به عنوان حامی و مبدع پروژه‌ای نظری معرفی می‌کرد که خودش هم اگر از آن‌ها مطلع می‌شد، تأییدشان نمی‌کرد.

از همین رو لاکان، از طریق عمل «بریکولاژ»[x] [چهل‌تکه‌دوزی یا اوراق‌جمع‌کنی] به شدت از فروید و دیگر اساتیدش موضوعاتی را وام گرفته و بیرون کشیده است بدون آن که صراحتاً به آن اذعان کند. «استعداد و نبوغ لاکان کاملاً متفاوت از نبوغ فروید بود. او چندان در ابداع وجهی جدید از دانش توانا نبود تا در استعداد کنار هم چیدن و در یک کلام، مشق و عملی ظریف و هوشمندانه که بنا به اصطلاحات لوی-استروس “بریکولاژ” نامیده می‌شود، ذات و اساسِ دانش در دورانی خاص». بورخ-یاکوبسون هم نظری مشابه دارد، این که لاکان «به طرز خارق‌العاده‌ای در مصادره ایده‌های دیگران زرنگ و چابک بود»، استادی «که هیچگاه در حقیقت واجد تفکری از آنِ خویش نبود»؛ عمل «سرقتِ ادبی [نظری] او، به شکلی ریشه‌ای ملغاکننده کلیتِ ایده مالکیت شخصیِ در عرصه فکر است». با این حال، جالب آن است که لاکان ظاهراً به شدت حساس به آن بود که ایده‌های مختص خودش دزدیده شوند. مثلاً در همایشی در سال ۱۹۶۶ در دانشگاه جان هاپکینز، در سخن‌رانی‌ای به دریدا اشاره می‌کند و این که می‌توان ایده‌های اخیر او در باب ماهیتِ سوژه و دال را در آثار سابق خود او [لاکان] یافت، اشاره‌ای که چندان دریدا را خوش نیامد. از همین رو، اگر چه لاکان مؤلفیت و اصالتِ اساتیدش را با غارت افکار آن‌ها مورد هجوم قرار می‌داد، خودش در پی اعمال اقتدار بر هوادارانش بود و از این طریق عشق و تأیید آن‌ها را می‌طلبید و از همین رو در دام نوعی «برتری یا اولویتِ خودشیفته‌وار» گرفتار آمده بود (رودینسکو).

لاکو-لابارت و نانسی می‌گویند لاکان دل‌مشغولِ مشروعیت بخشیدنِ دوباره به روان‌کاوی است، چرا که در آئینِ «تقویتِ اگو (خود)» در روان‌کاوی انگلیسی-امریکایی نوعی انحراف و کژراهه می‌بیند. آن‌ها، مثل رودینسکو، به این موضوع اشاره می‌کنند که لاکان با بازگشت به حقیقتِ فروید «نظامی کامل از واژگان» را وام می‌گیرد، در ضمنِ «توسل به زبان‌شناسی، قوم‌شناسیِ ساختاری و منطق ترکیبی» ــ و به این فهرست باید دیالکتیکِ هگل و فلسفه‌ی هستیِ هایدگر را اضافه کرد. روش لاکان نوعی «منحرف کردن از مسیر» است که از این طریق «مجازگویی‌هایی دلالتمند» را به کار می‌گیرد یا مآخذِ خویش را وارونه می‌کند و «نظامی» از مجموعه لغات وام‌گرفته‌شده (مجموعه‌ای از نقل‌قول‌ها) و ترکیبی استراتژیک یا «مصادره به مطلوب» از عناصر را ایجاد می‌کند نه این که خودش بنایی مفهومی را برپاسازد. لاکو-لابارت و نانسی استدلال می‌کنند که چنین بریکولاژی مستلزمِ گفتاری تقابلی و ضدِ نظام‌مندی است و از همین رو، در بخش آخر تحلیلِ خویش [در نقدِ خود از لاکان] نوعی ساختار مرکزیت‌یافته و حلقوی را در سمینار «عاملیتِ نامه یا حرف» [ارائه‌شده توسط لاکان] را افشا می‌کنند، «نوعی نظام، به کلاسیک‌ترین مفهومِ این اصطلاح»، نظامی که لاکان در آن نظام، همه این منابع بسیار را سرهم‌بندی می‌کند. از همین رو مایه تعجب نیست که مترجمان این سمینار، در پیش‌‌درآمد خود می‌نویسند که لاکان رو به مخاطبان خود در این سمینار، در موردِ این واسازی «واژگون ساختنِ» تردید خویش را بیان می‌دارد.

میکل بورخ-یاکوبسون در کتابش با عنوانِ «لاکان: اربابی مطلق» (۱۹۹۱) شاید بیش از هر کس دیگری به رابطه لاکان با هگل توجه کرده باشد. بورخ-یاکوبسون با آوردن نقل‌قول‌هایی، معانیِ ضمنی مفاهیم ذیل را در نزد لاکان باز می‌کند: پارانویا، مرحله آئینه‌ای، امر خیالی و نظام نمادین، گفتار پر و خالی، نشانه و سوژه، احلیل و میل. از نظر یاکوبسون، به زعم لاکان، ما در مقام سوژه، مانند اودیپ هستیم که تنها با «حدقه‌هایی خالی و خون‌آلود از میل(مان)» رها شده‌ایم و این گونه تفکر ما را به نوعی «مکاشفه‌ آخرالزمانی از نیستی‌(مان)» رهنمون می‌شود. در این‌جا است که آرزو می‌کردیم کاش لاکان اندکی از مسخره‌بازی و بچگی سالوادور دالی را به دیدگاهش از پندار و بیگانگی بشری می‌افزود.

بورخ-یاکوبسون اشاره می‌کند که رابطه لاکان با فروید یادآور دیالکتیکِ هگلیِ ارباب و برده است. «از نظر کوژِو، که در این مورد کاملاً به اندیشه‌های هگل وفادار مانده بود، این دیالکتیک مشهور هنگامی رفع و رجوع می‌شود که من خودم را در دیگری تشخیص دهم، دیگری‌ای که به نوبه خود خودش را در من تشخیص می‌دهد»؛ با این حال، در رابطه‌ی غیردوطرفه و مبتنی بر انتقالِ حواری با مرشد (یا اربابش) که توصیف‌کننده رابطه لاکان با فروید است، حواری باید مرشد را سوءتشخیص دهد. یاکوبسون در بحثش درباره رابطه لاکان با نوعی حقیقت فرویدی محال، توجهش را به اسطوره آکتائیون و دایانا معطوف می‌کند، این که راث را به عنوان الاهه‌ای در نظر آوریم، به عنوان ابژه‌ مؤنثِ میل، و جست‌وجوگران از پی حقیقت را «مرد» بنامیم و این‌گونه رابطه میان میل و ابژه‌های آن را درک کنیم. همان‌گونه که فروید اثبات می‌کند حقیقتِ ضمیر ناخودآگاه خودش را از طریق لغزش‌ها و خطاها و دروغ‌ها آشکار می‌سازد، لاکان نیز اثبات می‌کند که ابژه فرویدی، خود امر ناخودآگاه به عنوان حقیقت فروید (که از زمان مرگ فروید و حتی قبل از آن سرکوب شده است) بدنه‌ای از معانی است که هم آشکار شده است و هم پنهان، آن هم از طریقِ سبک نثرِ لاکان که بی‌اندازه گریزپا و لغزنده است.

با این حال، لب مطلب قسمت اعظم این تفاسیر از لاکان آن است که ارائه قرائتی که مبتنی بر انتقال نباشد، ناممکن است ــ دقیقاً به این دلیل که انتقال حقیقت امر ناخودآگاه است (حقیقتی که سوررآلیست‌ها بی‌وقفه در کار تجلیل از آن بودند)، حقیقتی که نمی‌توان هرگز به شکلی عینی یا «عقلانی» بدان نزدیک شد. حال، هر چه هم گفته شود که بازگشت لاکان به استادانش واضح است، ما خوانندگان نمی‌توانیم به لاکان بازگردیم بدون آن که با امیال و توهمات‌مان روبه‌رو شویم، همان‌گونه که به گفته گربه‌ی چشایری به آلیس در «آلیس در سرزمین عجایب»، لاکان نیز به ما می‌گوید «این‌جا، ما همه دیوانه‌ایم».

———————————————————————————————————————————————

[i]  سالوادور دالی نقاش اسپانیایی‌ای بود که از پیشگامان سوررآلیسم به شمار می‌رفت. او از دوستان نزدیک فدریکو گارسیا لورکا و لوئیس بونوئل بود (فیلمِ مشهور «سگ آندلسی» حاصل هم‌کاری این دو نفر است). او در پاریس به حلقه سوررآلیست‌ها درآمد اما پس از مدتی (خصوصاً پس از ازدواجش با گالا، همسر سابق پل الوار) بسیار بدنام شد و کم‌کم به «شارلاتان» مشهور شد و خلاف مرآم سوررآلیستی به ایده‌آل‌های بورژوازی گروید و به فردی شدیداً پول‌پرست بدل شد. لاکان به شدت شیفته نقاشان سوررآلیست بود و کلکسیونی بی‌نظیر از نقاشی‌های سوررآلیستی داشت. ــ م.

[ii]  واژه به کار رفته‌شده در متن «delusion» و حالت صفتی آن است که معانی وهم، توهم فردی، هذیان، پندار (پندار باطل) را می‌دهد که در طول متن ترجمه، به تناسب این معادل‌ها به کار گرفته شده است. ــ م.

[iii]  باید به این نکته اشاره کرد که زندگی‌نامه‌ای که رودیسنکو از لاکان ارائه می‌دهد و بر آن است که بنا به این زندگی‌نامه، اندیشه‌های لاکان را توضیح دهد، مبتذل‌ترین شکلِ نقدِ مبتنی بر زندگی مؤلف است و از همین رو با انواع کینه‌توزی‌ها و واکنش‌سازی‌ها (عشق و نفرتِ توأمان) هم‌راه است و نشان می‌دهد که رودیسنکو آسان‌ترین درس لاکان را نیز فرانگرفته است، این که ناخودآگاه در بیرون است و سوژه خودش حاصل حرکت دال‌ها است و نه منشأ آن. ــ م.

[iv]  مفهوم «انتقال» از مفاهیم کلیدی روان‌کاوی است و اگر بخواهیم تعریفی مختصر و ساده‌شده از آن به دست دهیم، بدان معنا است که در طول فرایند روان‌کاوی، بیمار نفرت‌ها، عشق‌ها، عقده‌های پس‌رانده‌شده به ناخودآگاه و در یک کلام، امیالِ سرکوب‌شده‌اش، را به دیگری (یعنی روان‌کاو) انتقال می‌دهد و از این طریق می‌تواند امور سرکوب‌شده‌اش را تجسم ببخشد و از آن‌ها برگذرد. ــ م.

[v]  کلمه به کار رفته در متن، master است که به جز ارباب، معانی استاد، مرشد، کارفرما، رئیس و … را می‌دهد. این کلمه در نوشته‌های هگل، و عموماً در نوشته‌های فلسفی، و همچنین در متون لاکان به معنای «ارباب» است، اما در این متن جابه‌جا به مفهوم «مرشد» نیز به کار می‌رود. هر جا که در متن، به این کلمه برخوردیم، باید به یاد داشت که معنای «ارباب» نیز در آن مستتر است. ــ م.

[vi]  مفهوم «سوژه‌ای که می‌داند» یکی از مفاهیمی است که در اندیشه‌های لاکان واجد دشواری‌ها و بدفهمی‌های فراوان است. در نزد فروید، و در دورانِ نتقدمِ لاکان، روان‌کاو جایگاه «سوژه‌ای را که می‌داند» اشغال می‌کند؛ اما بعدها لاکان این درک از روان‌کاو را مورد تردید قرار می‌دهد. ــ م.

 

[vii] در این‌جا، نویسنده بدون آن که متوجه باشد، به مفهوم «خودکاری تکرار» یا «اجبار به تکرار» اشاره می‌کند و این تفسیر از روان‌کاوی که «روان‌کاوی تفسیر یک تکرار نیست» (تفسیر آن که چرا عملی که خود زجرآور است، مثلاً در روان‌نژندی، بیمار را مجبور می‌کند که آن را تکرار کند؛ بلکه باید گفت: «روان‌کاوی تکرار یک تفسیر است» (از نظر لاکان، روان‌کاوی بیمار را وامی‌دارد تا تفسیرش را تکرار کند، از این رو پیامی که فرستاده است (یعنی عملی روان‌نژندانه، منحرفانه یا غیره) به خودش برمی‌گردد و این به معنای درمان، یا به معنای درست‌تر، پایان عملِ روان‌کاوی است. ــ م.

[viii]  هر جا که دیگری در «» به کار می‌رود، به معنای «دیگری بزرگ»، یکی از اصطلاحات کلیدی لاکان، است که به شکلی ساده می‌توان آن را معادل زبان، نظام نمادین یا جامعه، به وسیع‌ترین معنای ممکن از آن، دانست. ــ م.

[ix]  در واقع، شاید سخت‌نویس‌ترین نظریه‌پرداز فرانسوی لاکان باشد و متون دشوار دریدا یا دلوز در برابر لاکان، به لحاظ دشواری به نوشتار راسل در برابر هگل می‌ماند. در واقع، اگر تفاسیر ژاک-آلن میلر و ژیژک از لاکان نبود، مفاهیم و آثار دشوار لاکان به فراموشی سپرده می‌شد، و بدتر از آن، به شارلاتانیزم محکوم می‌شد، اتهامی که هنوز دست از سر لاکان برنداشته است. ــ م.

[x]  این اصطلاح را لوی-استروس در توصیف دانش و عملکرد قبایل ابتدایی به کار برده است، این که عناصری مختلف را که به دردشان می‌خورد، از جاهای مختلف می‌گیرند و در کنار یک‌دیگر می‌گذارند. برخی از نظریه‌پردازان پسامدرن این اصطلاح را وام گرفته‌اند تا از آن برای توصیف آگاهی، نظریه‌پردازی، کار هنری و فرهنگی و غیره در عصر پسامدرن استفاده کنند و به آن رگه‌ای از التقاط‌گرایی بدهند. ــ م.

 

هیلاری کلارک

 

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید