مجموعه نامرئی
مجموعه نامرئی

اپیزودی از دوران تورم در آلمان

اشفتان تسوایگ

نویسنده نام‌دار اتریشی، اشتفان تسوایگ سال ۱۸۸۱ در شهر فرهنگی و هنری وین به دنیا آمد. در خانواده‌ای یهودی و ثروتمند بزرگ شد. در دانشگاه وین فلسفه خواند و سال ۱۹۰۴ دکتری گرفت. به‌رغم مخالفت و تنفرش از جنگ، در جنگ جهانی اول در بایگانی وزارت جنگ اتریش خدمت می‌کرد. او نویسنده بسیار پرکاری بود. شعر، پاورقی، داستان کوتاه، نوولای روانشناختی، رمان، زندگی‌نامه و تک پژوهی، مقاله، جستار، درام و افسانه و یک اپرا نوشته است.

اشتفان تسوایگ، نویسنده فرامرزی، خوانندگان میلیونی در بسیاری از کشورها داشت و آثارش به بیش از ۵۰ زبان مختلف ترجمه شده است. شهرت و آوازه‌اش فقط مختص به دنیای ادبیات نبود، بسیاری از آثارش مورد توجه فیلم‌سازان قرار گرفت. با قدرتمند شدن ناسیونال سوسیالسیم و پیوست اتریش به آلمان، بیشتر کتاب‌های این نویسنده یهودی سوزانده شد. مجبور به ترک وطن شد و به ناچار به انگلستان مهاجرت کرد. مدت زیادی آنجا دوام نیاورد. در آمریکا، آرژانتین، پاراگوئه و برزیل زندگی کرد. در طول مدت زمان تبعید اجباری و دوری از وطن به فاشیسم و آلمان نازی معترض بود و آن را با قلمش انعکاس می‌داد. او و همسرش الیزابت در سال ۱۹۴۲ در برزیل خودکشی کردند و دنیای ادبیات از وجود او محروم شد.

اشتفان تسوایک
اشتفان تسوایک

تسوایگ در ایران

اشتفان تسوایگ اولین نویسنده آلمانی زبان معرفی شده به مخاطب ایرانی نبود اما او بی شک به ترتیب محبوب‌ترین و سودآورترین نویسنده برای مخاطب و ناشران بوده است. اندکی بعد از مرگ او آثارش ازدهه بیست تا چهل به فارسی برگردانده شدند. فقط در سال ۱۳۲۷ دوازده اثر او به فارسی ترجمه شدند. او با بیش از پنجاه اثر ترجمه شده به فارسی رکورد دار است. آثارش چنان پرفروش بودند که گاهی ناشران کتاب‌های جعلی را با نام او چاپ می‌کردند. به احتمال زیاد بزرگ علوی اولین معرف تسوایگ در ایران است. او با نام مستعار فریدون ناخدا داستان گل‌های سپید پاییزی را در نشریه دنیا ترجمه و چاپ کرده است.

مجموعه نامرئی؛ اپیزودی از دوران تورم در آلمان

این داستان کوتاه مجموعه نامرئی اشتفان تسوایگ به ترجمه استاد علی اصغر حداد به فارسی برگردانده شده است و در کتابی به همین نام در نشر ماهی به چاپ رسیده است. این کتاب مجموعه ۴۵ داستان کوتاه از ۲۶ نویسنده آلمانی زبان است و به راستی می‌توان نام همین داستان کوتاه از تسوایگ را عنوانی بسیار برازنده برای این کتاب دانست و برای اثبات این مدعا فقط کافی است تا دقایقی را به خواندن این اثر اختصاص دهیم و سوار بر رولر کوستر احساسات شخصیت‌های داستان شویم.

داستان مجموعه نامرئی اشتفان تسوایگ با ترجمه علی اصغر حداد، با روایت مردی شروع می‌شود که می‌گوید در قطار نشسته و دو ایستگاه بعد از درسدن، مردی میانسال سوار بر قطار می‌شود و کنار او می‌نشیند. راوی بعد از دقایقی او را به یاد می‌آورد. این مرد، عتیقه‌فروش کهنه‌کاری در برلین است که راوی در زمان صلح اغلب برای تماشا یا خرید سراغش می‌رفته. عتیقه‌فروش بلافاصله شروع به تعریف از اوضاع و احوال ناخوش بازار می‌کند؛ از نوکیسه‌های تازه به دوران رسیده شکایت می‎کند که چگونه عطش خرید اجناس آنتیک و عتیقه به جانشان افتاده و هیچ جور سیر نمی‌شوند. از این رو به فکر می‌افتد تا به دنبال مشتری‌های قدیمی‌اش برود و از آن‌ها چند تیکه عتیقه بخرد تا بتواند کسب و کارش را روی پا نگه دارد.

به دفترهای قدیمی سفارشات نگاهی می‌اندازد. فهرست مشتریان به مانند گورستان است، چرا که یا مشتری‌ها در قید حیات نبودند یا از سرِ نداری چوب حراج را به اموال خود زده بودند. در طول بررسی فهرست چشمش به نام یکی از قدیمی‌ترین مشتریانش می‌خورد و در کمال تعجب می‌بیند که این مشتری وفادار که از پدربزرگ و پدرش خرید کرده، در طول این سی و هفت سال کار او در مغازه، هرگز به آنجا نیامده است. نامه‌ها و سفارشات این مشتری عجیب را می‌خواند و درمی‌یابد که او صاحب گنجی با ارزشی باورنکردنی است و بدون فوت وقت راهی می‌شود تا با مشتری که باید کهنه‌سربازی باشد ملاقات کند. خانه پیرمرد را می‌یابد، به آنجا می‌رود و با شخصی روبه‌رو می‌شود که هم مطابق و هم مخالف انتظارش است. همانگونه که فکر می‌کرد پیرمردی سرحال، که نظامی‌گونه راست ایستاده بود را می‌بیند. اما خلاف انتظارش، پیرمرد نابیناست.

پس از معرفی خودش به پیرمرد می‌گوید که آمده تا او که یکی از بزرگ‌ترین مجموعه‌داران آلمان است را ملاقات کند. پیرمرد بسیار خرسند از دیدن فردی اهل فن است و این فرصت را مغتنم می‌شمارد تا مجموعه‌اش را به او نشان دهد و فخر کلکسیون بی‌نظیرش را به حق بفروشد. اما در همان لحظه همسر پیرمرد از عتیقه‌فروش می‌خواهد تا بعد از خوردن ناهار و استراحت پیرمرد به آنجا بیاید و پیرزن با حالتی ملتمسانه دستانش را به هوا می‌برد و سرش را به حالت نفی تکان می‌دهد تا عتیقه‌فروش از دیدن مجموعه امتناع کند.

عتیقه‌فروش آنجا را ترک می‌کند و بعد از صرف ناهار در هتل شهر، دخترِ پیرمرد را ملاقات می‌کند. دختر رازی را با او در میان می‌گذارد. حرف‌های دختر و سرگذشت این خانواده چنان دل او را به درد می‌آورد که عتیقه‌فروش راهی جز کمک به آن‌ها ندارد. پیرمرد و عتیقه‌فروش ساعت‌ها به مجموعه‌ای نامرئی نگاه می‌کنند، تمام آثار این مجموعه در طول سال‌های جنگ و بعد از آن و تورم نکبت‌بار به دور از چشم پیرمرد فروخته شده بودند تا خانواده بتوانند شکم خود را سیر کنند. و پس از فروش هر اثر، مقوایی بی‌ارزش به‌جای آن در پوشه‌ها گذاشته شده بود.

همسر پیرمرد، دخترش و عتیقه‌فروش هر سه مجبور بودند تا در فریبی نیک‌خواهانه سهیم باشند. عتیقه‌فروش که به قصد خرید و سود خودش آمده بود، در قالب فرشته‌ای در آن خانه برای چند ساعتی نابینایی را بینا و دل‌هایی را شاد می‌کند.

 

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید