خدایی در اردوگاه مرگ نیست، چون وقت تجزیه همه استخوانها را ندارد
فیلم جاعلان (Die Fälscher) که به انگلیسی The Counterfeiters ترجمه شده است، محصول مشترک سال ۲۰۰۷ اتریش و آلمان است. نویسنده و کارگردان فیلم، اشتفان روزویتسکی، هنرمند اتریشی تبار، که در ایران چندان شناختهشده نیست، کار هنری خود را از سال ۱۹۹۶ آغار کرده، و نویسندگی بیشتر آثار خود را نیز بهعهده داشته است. از فیلمهای او میتوان به (تمپو)، (آناتومی)، (وارث)، (بیمار صفر) و (تله) اشاره کرد.
فیلم مورد بحث این مطلب (جاعلان)، فیلمی است که با وجود دریافت جایزه بهترین فیلم خارجی از هشتادمین دوره جوایز اسکار، در سال ۲۰۰۸، هیچگاه به اندازه فیلمهای معروف همژانر خود مانند: «فهرست شیندلر» اثر استیون اسپیلبرگ، «پیانیست» به کارگردانی رومن پولانسکی یا «زندگی دیگران» فلورین هنکل، دیده نشده است.
داستان حقیقی فیلم مربوط است به بزرگترین جعل اسناد تاریخ بشریت که توسط آلمان نازی، در طول جنگ جهانی دوم انجام شد، با تمرکز روی شخصیت جاعل اصلی قصه.
سالومون سوروویچ (با بازی شگفتانگیز کارل مارکوویچ، بازیگر، نویسنده و کاگردان متولد ۱۹۶۳ در ویَنِ اتریش) جاعل زبردست و قمارباز شدیداً علاقهمند به جنس مخالف و مشروبات الکلی، بهصورت تصادفی در سال ۱۹۳۹ توسط گشتاپو در برلین دستگیر و به اردوگاه کار اجباری فرستاده میشود. در طول اقامت پنج سالهاش در اردوگاه، مهارتهای او در استفاده از دست، شامل: نقاشی، مجسمهسازی، قفلسازی و غیره، کشف شده و افسر اِساِسی که در برلین او را دستگیر کرده بود، در سال ۱۹۴۴ به اردوگاه «زاکسنهاوزن» منتقلش میکند. در این اردوگاه، آلمان نازی بهصورت مخفیانه در حال پیشبرد عملیاتی، معروف به «عملیات برنهارد» است که طی آن با چاپ ارز متداول کشورهای دشمن، و در رأس آنها بریتانیا، و با تزریق آن به بازار جهانی و ایجاد بازار کاذب، قصد به زمینکوبیدن اقتصاد متفقین در جنگ دوم جهانی را دارد. این عملیات با کمک اجباری و با فشار ترس از مرگِ اُسرای یهودیِ متخصص و گلچینشده از اردوگاههای مختلف، انجام میگیرد. داستان فیلم به روند این عملیات و سرانجام آن در پایان جنگ میپردازد.
فیلم نامه جاعلان، بهعلت الهامگرفتن از حوادث واقعی، از نظر خط داستانی، نتوانسته است چیزی به ماجرای کلیِ واقعشده بیافزاید، ولی اشتفان روزویتسکی با چیرهدستیِ بیبدیلی، نوعی شخصیتپردازی در فیلم انجام داده که در کمتر فیلمی از این نوع تا به حال شاهد بودهایم. نویسنده، فیلمنامه را شخصیتمحور آفریده و این کار را آنقدر زیبا انجام داده که هیچ بهانه حتی کوچکی، بابتِ خط داستانی از پیش لورفتهاش (که به علت واقعیبودن حوادث، هر بینندهای میتواند آن را بهراحتی با یک جستوجو در اینترنت، دریابد) بهدست مخاطب ندهد.
فیلم جاعلان همانطور که از نامش پیداست، با تمرکز بر شخصیت جاعل اصلی فیلم، یعنی سرپرست تیم جاعلان یهودی داخل اردوگاه، سالومون سوروویچ، ساخته شده است. در کنار او اما، شخصیتهای فرعی، بینهایت قوی چیده شدهاند. از مسئول نگاتیو چاپ اسکناس جعلی، که کمونیستی ثابتقدم در ایدئولوژی خود است و پسر بیمار کمسنوسالِ مسئولِ خردهکاریها که اگر یک سرفه اضافه بکند، توسط نازیها کشته میشود و سرکارگر ترسوی عملیات گرفته، تا حسابدار قدیمی و مسنِ پایبند به اخلاقیات، و دکتر نان به نرخ روز خور اردوگاه و کارکنان جزء عملیات که تعدادی کاسهلیس و بادمجان دور قابچین هستند، همه و همه با دقت و ظرافت در جای خود قرار گرفتهاند.
این کاراکترها، گاهی با یک یا دو دیالوگی که در طول فیلم از دهانشان بیرون میآید، و یا یک حرکت بدنی (act) کوچک، شخصیت خود را بهصورت کامل بروز میدهند، که این به معنی خلق کاراکترهای نمایشی بینقص و ایدهآلی برای آقای اشتفان روزویتسکی بهعنوان نویسنده و کارگردان است. برای مثال، توجه کنید به لحظه بیانِ جمله: «من کارِ جعل اسناد را، عملی غیراخلاقی میدانم و میخواهم اردوگاه را ترک کنم»، توسط حسابدار هالو، در صف اسرا که باعث قهقهه افسران نازی میشود، و یا لطیفههای لوس و بیمعنی سرپرست کارگران، برای اُسرا و افسران، که در لحظات بیان، نشان از ضعف شخصیت او دارد و یا اقدام به خودکشی یکی از اُسرا، درست در لحظه آزادیاش، که با توجه به روند شکلگیری شخصیتش در طول فیلم، بهشدت وجه نمادین به خود میگیرد.
و اما سالومون سوروویچ، شخصیت اصلی، جاعل نابغه و قمارباز قهار، که وظیفه نظارت ارشد و سرپرستی و رهبری عملیات جعل را به عهده دارد؛ یکی از صفات بارز این شخصیت، ظاهر فیزیکی اوست. او آدمی است با صورتی فاقد هرگونه میمیک یا حرکت (که مخصوص قماربازهاست). او بینهایت لاغر و در عین حال چالاک است. در حرکتدادن دستانش به شکل اعجابانگیزی، ماهر است (این را در جایجای فیلم به کرات، مشاهده کردهایم). این خصوصیات در شرح کامل این شخصیت، برای تماشاگر کاملاً قانعکننده است.
از طرف دیگر، شخصیت غیرفیزیکی، یعنی کاراکتر منتال او، شخصی را به تصویرکشیده که برای زندهماندن، حاضر به انجام هر عمل وحشتناک و یا غلطی از نظر اصول انسانی است(خوب مگر او قمارباز نیست؟). همین شخصیت به ظاهر خودخواه و سودجو، در انتهای فیلم، عملی را انجام میدهد، که به همه ثابت میکند، شخصیتهای واقعی، نه سیاهاند و نه سفید. آنها خاکستری هستند. از این روست که سالومون سوروویچ، کاراکتری است به غایت کامل. او گاهی شما را یاد گرگوارِ در رمان مسخ میاندازد،گاهی به یاد مورسوی رمان بیگانه، در همین حین صورتش پنداری، طنز تلخ باستر کیتون را با خود همراه دارد. مصداقهای عینی این مطالب را، مخاطب خود در فیلم خواهد یافت.
از فیلمنامه که بگذریم، چند نکته کوچک باقی میماند؛ اولین نکته درباره فیلمبرداری فیلم جاعلان است؛ قصد این نیست که تاکتیکهای عجیب و غریب فیلمبرداری را در این مبحث شرح دهیم، بلکه میخواهیم نمونهای از تعامل دقیق فیلمبرداری از نظر حرکت دوربین، با کارگردانی را بررسی کنیم. در طول داستان، چالشی اساسی بین اُسرا در جریان است که میتواند به راحتی دغدغه مخاطب شود. عده قلیلی از اسرا، به رهبری جوان کمونیست، معتقدند که باید به آرمانها پایبند بود و حتی به قیمت از دستدادن جان، با آلمانها همکاری نکرد. و اکثریت دیگر به رهبری سالومون سوروویچ، دقیقاً برعکس این اعتقاد را دارند. نقطه اوج این چالش، صحنهای است که در آن افسر نازی، پنج گلوله روی میز قرار داده و میخواهد پنج نفر از اسرا را بهصورت انتخاب تصادفی، بهخاطر کمکاری و به تعویقانداختن چاپ دلارها، اعدام کند. کادر پر است از اسرا در اتاقی نمور و نیمهتاریک. در انتهای سمت راست کادر، جوان کمونیست ایستاده و در سمت مقابل در کادر، استاد جعل اسناد.
این دو نفر، دو قطب مخالف این چالش تفکربرانگیز هستند. اینجاست که فیلمربرداری حضور خود را به رخ میکشد. دوربین، در اولین و آخرین بار در کل نودوهشت دقیقه فیلم، از روی سهپایه فیلمبرداری جدا شده و روی شانه فیلمبردار میآید. حال به جوان نزدیک میشود، تصویرش را تار و بعد واضح میکند، جوان نگاه عمیق و معنیداری به سالومون سوروویچ میاندازد و لب خود را میگزد، رئیس جاعلها، هراسان از کادر خارج میشود و دوربین تا جایی دنبالش میرود و بهسوی جمع باز میگردد. اینجاست که دوربینِ روی دست، معنای درست استفاده خود را اشکار میکند. دوربین و کارگردان حس سنگینی را که بهدنبالش بودهاند، از صحنه گرفته و به صورت تماشاگرِ شاهد این چالش طولانی میکوبد. اگر نه، کل یک فیلم را بیهوده و بیدلیل، روی دست گرفتن دوربین و دنبال تیپها دویدن، که در بسیاری از فیلمها نیز دیدهایم، هنری محسوب نمیشود. و نکته پایانی و تاحدودی مبهم برای نگارنده، این است که چرا فیلمساز و آهنگساز فیلمِ جاعلان، (ماریوس رولند)، اغلب و بیشتر، در نماهای پاساژ (منظور نماهای ربطدهنده و بینابینی سکانسهای اصلی است که اکثراً دیالوگی ندارند).
از موسیقی سازدهنی و گیتار این سالهای اخیر آقای دیاز، نوازنده و موسیقیدان چیرهدست، که ترکیبی از ریتم تانگوی آرژانتینی و فلامینگوی اسپانیایی است، در یک اردوگاه کار اجباریِ مخوف زمان جنگ دوم جهانی، استفاده کردهاند و موسیقی پدید آوردهاند، بیزمان. این البته به هیچوجه ایرادی محسوب نمیشود. حدس میزنم که استفاده از آن بهعلت دلبستگی شخصیت اول داستان به زنان و تانگو است، که در نماهای اولیه و نیز انتهای فیلم شاهد آن بودیم و هستیم. و حالا، در این غربت روحی ولی در نزدیکی همان عشرتکدهها (اردوگاه زاکسنهاوزن در حدود ۲۰ کیلومتری شهر برلین واقع شده بود)، برای سالومون سوروویچ، ایجاد فضای نوستالژیک کرده و موسیقی فیلم را به فضای ذهنی شخصیت اولش، تبدیل میکند. برای اطمینان بیشتر اما، این سؤال را در فضای مجازی و در صفحه اینستاگرام کارگردان فیلم، اشتفان روزویتسکی به اشتراک گذاشتهام و امیدوارم بتوانم پاسخ قطعی را از زبان پدیدآورنده اصلی، در فرصتی دیگر، با خواننده صبور این مطلب در میان بگذارم.