در نمایشنامهی کالیگولا او را میتوان نمایانگر خدای عهد عتیق [پیش از دموکراسی و دستاوردهای بشری] دید!
ولع او در دستیابی به غیرممکنها نشان میدهد که او خود را یک خدای میانجی میداند؛ قدرتی مطلق و همزمان مستاصل!
پس میتواند هرچیز و هر کسی حتا نزدیکان خود را از بین ببرد؛ در حالی که خدایان میتوانند کاری بیش از تخریب انجام دهند.
محور نمایش کالیگولا؛ مرگ- خدا شدن- جنون قدرت و دیکتاتوری است.
موجودیت او که همهی رفتارهایش در واقع واکنش به مرگ است؛ ریشهای تاریخی دارد و در جهان بوده هست!
او هیچگاه واقعیت مرگ را تا این اندازه نزدیک حس نکرده است.
او ناپدید میشود و زمانی که به قصر باز میگردد، چیزهایی در او تغییر کرده است و به حاکمی وحشی و ظالم تبدیل شده که دست به کشتار مردمش میزند.
در دو پردهی آخر نمایش، شاهد زوال حکومت او و البته مرگش بهدست نزدیکانش هستیم که از خودکامگی او به ستوه آمدهاند.
…
کالیگولا از آزادی مطلقه و توهم قدرت بیپایانش استفاده میکند و میخواهد نشان دهد که آزادی انجام هر کاری را دارد. دستور دربارهی وصیت اموال، اعدام انسانها بدون داشتن هیچ تقصیر و گناهی، برگزاری آیین پرستش ونوس، برگزاری نشستهای شعر، حضور در خانهی کرئا و دستور به بزرگزادگان برای انجام امور نوکرها، برقراری رابطه با همسر نزدیکاناش، بخشش کرئا با سوزاندن لوحی که سند توطئهی او برای قتل کالیگولا است و کشتن همسرش همه به اشکال مختلف به کالیگولا و ما نشان میدهند که او آزادی کامل دارد.
او که امپراطور شاعر خوانده میشد؛ در نهایت، قدرت را انتخاب میکند. او با قدرت خود، و نه با هنر، جهانی خلق میکند که آفرینشاش، ویرانگری است. در نهایت میبینیم این هنر، [کرئا و اسکیپیون] است که در برابر کالیگولا میایستد و او را «میکوبد».
سیاست در نمایش کالیگولا
کالیگولا در جواب پیشکار که موضوع خزانهی خالی کشور را بهمیان میآورد، دستور میدهد که همه تمام اموال خود را در یک وصیت پس از مرگ به دولت ببخشند و ترتیبی میدهد که ساکنان شهر کشته شوند تا بتوان به وصیتشان عمل کرد. او بین این فرمان و وضع مالیات بر “کالاهای مورد نیاز مردم” تفاوتی نمیبیند و نقاب از ظاهر تمامی دزدیها و کشتارهایی که با صورتی فاقد خشونت و حتی مهربانانه انجام میشوند برمیدارد و بهقول خودش تناقضها را برمیچیند و این دقیقن رفتن یک منطق تا انتها است.
در پردهای از نمایشنامهی کالیگولا، مراجعهی بیشتر به فاحشهخانهها، نمود درآمدی افزونتر برای حکومت است. انتقادی ضمنی به کارکرد حکومتها و استفاده از روشهای غیراخلاقی برای کسب درآمد مطرح شده است. ادعای کالیگولا مبنی بر اهمیتداشتن جان انسانها با امتناع از جنگ درحالیکه خود او جان مردم را بهنوعی دیگر میگیرد؛ انتقاد دیگری است که کامو بر ادعاهای پوچ بشردوستانهی حاکمان میکند.
کاراکتر کرئا در نمایشنامهی کامو نماد هنر است و آشکارا مقابل کالیگولا میایستد و قصد نابودکردناش را دارد. کالیگولا خود مثل کرئا شاعر است و این در مشاعره ی او در نمایشنامه نشان داده شده است. بااینحال او در اولین برخورد خود با کرئا او را دروغگو خطاب میکند و از درگاه خود میراندش. او بر این باور است که شاعران و هنرمندان چیزهایی فاقد اهمیت را اهمیت میبخشند و حرف میزنند تا دروغهای خود را نشنوند.
کرئا بهنوعی نقطهی مقابل کالیگولا است. او میداند کالیگولا خطرناک و مضر است و برابرش میایستد که مانع از پیروزی فلسفهی او شود؛ برخلاف سایر بزرگان که بهزعم کرئا با “مصلحت” و بهانههایی بیارزش درصدد حفظ شرایط موجودند.
او میداند که پذیرفتن کالیگولا بهمعنی پذیرفتن هیچِ_مطلق و بهمعنی نفی زندگی است درحالیکه او میخواهد «زندگی کند و خوشبخت باشد».
کرئا تنها کسیست که کالیگولا را درک کرده و فهمیده، اما میداند که نمیتواند فلسفهی کالیگولا یا همان پوچی زندگی را نفی کرد و بههمین علت درصدد کوبیدن و نابودکردناش برمیآید.