شهرزاد، غیرتاریخی، تاریخ تقلیدی
بهتازگی سروصداها درباره سریال شهرزاد به کارگردانی حسن فتحی بلند شده و بازار دفاعیه از فصل نخست این سریال داغ شده است. سریالی که با بودجه مشکوک ساخته شد و حواشی زیادی داشت؛ شهاب حسینی در تازهترین اظهارنظرش از فیلمنامه درجه یک فصل اول سریال شهرزاد گفته است؛ اما ببینیم که به واقع چنین بوده است یا خیر؟
قصه شهرزاد در وهله نخست، مثلث عشقی خسرو، شیرین و فرهاد را به ذهن تداعی میکند که خسروی پادشاه در پی بهدست آوردن شیرین است که در میانه راه فرهاد رعیت را رقیب عشقی خود مییابد، با این تفاوت که نام خسرو به قباد، پدربزرگ خسروپرویز تغییر داده شده که پادشاهی بیکفایت و برباددهنده قدرت موروثی ساسانیان بود و همواره در حافظه تاریخی ایرانیان یادآور یک شخصیت منفی است؛ پس انتخاب خوبی برای نام شخصیت منفی داستان است. شیرینِ قصه خسرو و شیرین، اینجا همسر اول قباد شده تا رد ذهن خواننده از این عاشقانه تاریخی گم شود. اما شهرزاد باید با در دستداشتن همیشگی کتاب هزارویک شب بشود همان شهرزاد قصهها که ملک جوانبخت را عاقبت، عاشق و شیفته خود کرد. فرهاد همان رعیت خانهزاد قصههاست که فینفسه سبکسری و سر پربادش شهره عاشقانههای ایرانی است. در نتیجه با یک مثلث عشقی روبهرو هستیم که بهواقع از تاریخ ساسانیان به دهه سی کشانده شده است.
اما بزرگ آقا؛ بزرگ آقا دیوانسالار نقش رئیس یک مافیای قدرتمند را بازی میکند که آرامش و وجهه اجتماعی و قدرت سایه مخفوف و پدرگونهاش، تقلیدی از شخصیت شاهکار سینمای جهان، دون کورلئونه با بازی بیتکرار مارلون براندو در «پدرخوانده» است.
شهرزاد قصه تازهای نیست
شهرزاد قصه تازهای نیست، تاریخ ناگفتهای را ورق نمیزند و اسناد و ارجاعات تاریخی دقیقی ندارد، نشان به آن نشان که اشتباهی فاحش در تاریخ مرگ دکتر فاطمی رخ میدهد. شهرزاد قصه یک مثلث عشقی برگرفته از اضلاع و با مشخصات قصه خسرو و شیرین نظامی است که البته نمیتواند در این اقتباس کشش و جذبهای نو تولید کند.
محوریت قصه حول شخصیت دختری از رعایای بزرگ آقا دیوانسالار، به نام شهرزاد میچرخد که در آغازین روزهای دهه سی دانشجوی پزشکی است. از اینکه چه میزان میتوانیم به این موقعیت در آن برهه از تاریخ ایران باور داشته باشیم، عبور میکنم، اما جز همین دانشجوی پزشکیبودن چیز دیگری در لایه بیرونی و درونی شهرزاد وجود ندارد که بتواند قصه فیلمنامه را بر دوش خود بگذارد. شهرزادی که دلباخته پسر رفیق شفیق پدرش است، از طریق پدرش به خاندان دیوانسالار وصل میشود تا نابههنگام، مثلث عشقی تبدیل بهنوعی مربع عشقی شود و خود بزرگ آقا هم وارد این گود رقابت شود. قصه عشق پیرانهسر بزرگ آقا، وصله ناجوری در فیلمنامه است که میتوانست برای خودش قصه مجزایی بگوید، اما در خدمت بزرگ جلوهدادن شخصیت شهرزاد قرار میگیرد که البته تلاشی عبث و بیهوده است. چرا که شهرزاد از همان ابتدا، شخصیتی منفعل دارد که باید برای نجات جان معشوقش راهی عمارت قباد شود. دلباختگی بزرگ آقا به شهرزاد چنان به داستان نمیچسبد که در هیچ واکنشی از سوی بزرگ آقا نمایان نیست و تنها وقتی دستمال یادگاری همسرش را به شهرزاد میدهد، این ماجرا را به مخاطب القاء میکند. شهرزاد در رفتن به عمارت دیوانسالار و ایفای نقش یک هبوی بدون فعل در خانهای مجزا و در نهایت تندادن به قباد و آوردن وارثی برای دیوانسالارها خلاصه میشود. روایت سرسری از قصههای هزارویک شب با بازی خطی و تکبعدی ترانه علیدوستی نمیتواند تأثیری را که فیلمنامه سعی دارد فریادش بزند، به دل مخاطب بنشاند.
شهرزاد منفعل است
شهرزاد بهعنوان شخصیت محوری قصه تنها کاری که میکند این است که منفعلانه نقش زنی فداکار برای خانواده و معشوق فوکلژیگولی را بازی کند که هنوز درگیر چهگورا بازی است و تنها دیالوگ تأثیرگذاری که تا نقطه پایانی فیلم مدام تکرار میکند، این است که بگوید:«همیشه همه چیز اونطور نمیشه که ما میخوایم». شهرزاد با فرمان دیگران ازدواج میکند، با فرمان دیگران طلاق میگیرد، باز هم با فرمان دیگران ازدواج میکند و همچنان این زنجیره ادامه دارد. یعنی کارکترهای فیلم هر جا کم میآورند، از او میخواهند که ازدواج کند یا طلاق بگیرد. نخستین فداکاری شهرزاد برای نجات جان فرهاد، قصه «چشمهایش» بزرگ علوی را به ذهن متبادر میکند که فرنگیس برای نجات معشوقش، همسر رئیس شهربانی میشود. شهرزاد برای تغییر شرایط، نه کاری میکند و نه میجنگد. این عاشق دلخسته حتی وقتی به همسری قباد درمیآید بهسرعت همدلانه با او همراه میشود تا باز هم نقش یک زن سربهراه را بهخوبی ایفا کند. اما مسئله اینجاست که ترانه علیدوستی در ایفای همین نقش منفعل هم موفق نیست. وقتی پریناز ایزدیار در نقش شیرین احساسات مادرانهای نسبت به بچه دشمن خودش دارد، ترانه علیدوستی را مادری با رفتارهای باسمهای و غیرقابل درک میبینیم. این قصه حتی نتواسته یک عشق افسانهای و اسطوری را به تصویر بکشد، زیرا فرهاد گویا تنها یکی را برای فداییشدن میخواهد تا او راحت به کارهای انقلابیاش برسد.
فرهاد طلبکارانه میگریزد
اما از قضا شخصیتهای منفی داستان یعنی قباد با بازی خوب شهاب حسینی و شیرین با بازی خوب پریناز ایزدیار، کارکترهای پیچیدهتر و فعالانهای دارند؛ قباد با تمام کمبودهایش، بهراستی عاشق میشود و برای بهدست آوردنش فعالانه تلاش میکند، گیرم با خطا و لغزش. تا جایی که از عنوان خانوادگی دیوانسالار و و میراث آن میگذرد. عشق شهرزاد به فرهاد را میبیند، اما لحظهای نسبت به او و احساس خودش تردید نمیکند، در حالیکه این در فرهاد کاملاً برعکس است. فرهاد مداوم باید قانع شود که شهرزاد به او دروغ نمیگوید و هر اقدامی در او شبه ایجاد میکند، پس عاشق نیست و نمیتوان این را زورکی به مخاطب القاء کرد. قباد تا پای جان برای عشقش میجنگد و در نهایت کشته میشود، در حالی که فرهاد جان بازیافتهاش از صدقهسری شهرزاد و تحکم مادرش را برمیدارد و طلبکارانه میگریزد.
شیرین با وجود در حاشیه قرارگرفتن و رفتن زیر سایه نام شهرزاد، اما شخصیتی قویتر، عاشقتر و انسانیتری از خود به نمایش میگذارد. او در برابر هبوی خودش به انسانیترین شکل ممکن، ایستادگی میکند، برای داشتن قباد که عاشقش است میجنگد، در کش و قوس حوادث راهی دارالمجانین میشود و در نهایت عشق را در دیگری بازمییابد و دل میسپرد، بدون اینکه به داشتن کسی که او را نمیخواهد پافشاری کند. کاری که شهرزاد نمیکند و مدام از فرهاد تمنای عشق دارد. شیرین با وجود مادرنشدن، مادر است. برای فرزند هبو و حتی فرزند دشمنش، مادری میکند، شجاعانه وارد گود انتقام میشود و درحالی که تمام سه فصل داستان، شهرزاد همان دختر فداکار و گوش به فرمان طلاق و ازدواج است، شخصیت شیرین دچار تحول میشود و ما در پایان داستان با شیرین روزهای اول روبهرو نیستیم. او از پریشان احوالی زنی حسود به زنی قدرتمند که میتواند به دور از اداهای درویشمآبانه، به جای پدرش بنشیند و خودش را به حاشیه ورود همسر جدیدش نراند، تبدیل میشود.
تعریف تاریخ دهه سی برای گنجاندن کارکترهای این قصه درون آن چندان منطقی نیست تا جایی که فرهاد و دوستانش با گانگستربازی میخواهند دکتر مصدق را بربایند. دکتر مصدقی که نه یک رهبر انقلابی که نخستوزیر خلع شده ایران است و هرگز نخواسته رهبری عدهای را برای انقلاب بهدست بگیرد. تسلط حسن فتحی به تاریخ و ادبیات معاصر جای بسیار پرسشها را باقی میگذارد تا شهرزاد را از کارنامه قابل دفاع او بیرون بکشیم و جداگانه به آن نگاه کنیم.
داستان در این فضا و با این لباسها بیشتر میفروشد
در اوایل دهه سی چهطور میشود که در هر خانهای یک تلفن وجود دارد و آدمهای فیلم تمام امورشان را با تلفن حل و فصل میکنند؟ انگار ذهن نویسنده بدون وجود وسیلهای بهنام موبایل نمیتواند قصه را پیش ببرد. حالا موبایل نشد، این تلفن را در هر خانهای میتوان یافت، حتی در خانه اکرم، کلفت عمارت. و حتی تا جایی که هوشنگ مدام در حال دلدادن و قلوهگرفتنهای طولانی با دوست دختر پنهانیاش پای تلفن است!!! علاوهبر آن، همه آدمهای فیلم رانندههای حرفهای هستند و هرکسی یک اتومبیل(اتول در دهه سی) دارد و زنان از جمله شهرزاد و شیرین رانندگی را تا حد تعقیب و گریز و دیدهنشدن میدانند. دخترمطلقه شهرستانی(مهری) بدون مخالفت خانواده تنها در تهران زندگی میکند و در دوران نامزدی به رستوران میرود و حتی میتواند با دوست پسر سابقش گپ بزند. یا مادر شهرزاد که در سال حدود ۱۳۳۵ زنی ۶۰ ساله است و تقریباً باید متولد سال ۱۲۷۰ باشد، پیرزنی عامی و احتمالاً بیسواد است که به شیوه فیلمهای هالیوودی به تعقیب دامادش، هوشنگ میپردازد و از اتفاق فراوان بودن تاکسی، تاکسی بلافاصله سر میرسد و مادر شهرزاد در دهه سی به راننده تاکسی بسیار متمدن که هیچ سؤالی نمیکند و گویا کاملاً با این جیمزباندیها آشناست، میگوید:«بهت دو برابر کرایه میدم و این ماشین رو تعقیب کن». از طرف دیگر روزنامهها با چنان سرعتی حوادث را صبح فردا چاپ میکنند که اکنون با این ارتباطات هنوز این امکان وجود ندارد. یا سیمین به انواع کلاسهای ورزشی، هنری و زبان انگلیسی میرود و به سبک دختران امروزی انگلیسی تمرین میکند و حرف میزند. یا حمیرا به سبک زنان امروزی برای لطیفشدن پوستش، پوست خیار روی صورتش میگذارد که هیچ با فضای داستان و زمان آن همخوانی ندارد. انگار نویسنده داستانی از سال ۱۳۹۶ را برده در شهرک سینمایی و گفته داستان با این فضا و این لباسها بیشتر فروش میکند.
اگر شخصیتی ظریفت تبدیلشدن به یک افسانه را ندارد، نمیتوان زورکی با گذاشتن جملهها در دهان آدمهای سریال که مدام در مدح و ثنای شهرزاد باب سخن میدهند، شخصیت او را الگو کرد و با کشیدن خط چشم مد روز سال ۱۳۹۶ و گذاشتن مژه مصنوعی هم نمیتوان بازیگری را بهعنوان زیبای شرقی به مخاطب قالب کرد، حتی اگر برای یادآوری ذهن خواننده، سر قبر بزرگ آقا برود و بگوید که تو عاشق من بودی و باقی ماجرا…. شهرزادی که حتی در رد عشق قباد قاطعانه عمل نمیکند و تکلیفش با خودش مشخص نیست.
داستان شهرزاد تنها یک مثلث عشقی امروزی است که به فضای دهه سی منتقل شده اما به آن نمیچسبد. نه با خواندن هزارویک شب کسی شهرزاد میشود، نه با کلاه پهلوی گذاشتن سر کسی، میتوان واقعیت قصهای امروزی را تاریخی جلوه داد. در نهایت داستانی است که تعدادی شخصیت را وارد میکند و چون کارکردی ندارند، با مرگهای غیرمنطقی و مداوم از داستان بیرون میروند. مرگهایی اساطیری مانند مرگ هاشمخان که همانند زاپاتا پانزده دقیقه طول میکشد تا با تیرباران عدهای بالاخره بنشیند و جملات پایانیاش را بگوید؛ یا نصرت که بر مزار معشوق جان میدهد و دیگر کسی سراغ از گندهلات و دست راست قباد نمیگیرد یا افتادن هوشنگ و مرگ مغزیشدن امروزیاش در پی رویای زنی که نمرده و روح نیست، اما او را دعوت به پریدن میکند و در نهایت مرگ قباد در کاروانسرا که روی زمین میافتد و در صحنه بعد، سرش پای تیرک چوبی قرار میگیرد که قبلاً نبود. بنابراین داستانی که از اساطیر عاشقانه فارسی وام گرفته شده بود، کاملاً امروزی و ناشیانه روایت شد و البته هیچ ربطی به دهه سی نداشت. حال این پرسش مطرح میشود که چرا فیلمنامهنویسی حسن فتحی از مدار صفر درجه به شهرزاد رسیده است؟ آیا دخالت نغمه ثمینی بیتأثیر نبوده است؟ آیا دندان طمع عوامل تولید سریال، در پیشبرد چنین فیلمنامهای تأثیر داشته است؟
خجالت بکش چجور جرات میکنی به خسروپرویز بزرگ بزرگترین پادشاه ایران و جهان و عاشقترین مرد تاریخ توهین کنید مردم ناسپاس و غیر ایرانی لعنت خدا به فرهاد تخیلی فقط شیرین و خسرو که از بچگی عاشق هم بودن شاهنامه فردوسی پاکزاد رو بخونید نه مزخرفات طبری و کریستین سن و نظامی و …..
پسندش نبودی جز او در جهااااااااااااااااااااان
ز خوبان وز دختران مهااااااااااااااااااااااااااااان
سخن فردوسی بزرگ درباره عشق پاک و خالص و زیبا و واقعی خسرو به شیرین فقط شیرین و خسرو