یادداشتی بر فیلم لامینور ساخته داریوش مهرجویی
لامینور جدیدترین ساخته داریوش مهرجویی بیشک از دو فیلم قبلیاش یعنی نارنجیپوش و اشباح ـ که انصافا فیلم فارسی ساختن از نمایشنامه ایبسن کار هرکسی نیست ـ جلوتر است. اما این بدان معنی نیست که بتوانیم لامینور را فیلم خوبی قلمداد کنیم یا حتی ناماش را در میان فیلمهای متوسط سینمای ایران در دو دهه اخیر قرار دهیم. در لامینور همه چیز به پیشپا افتادهترین شکل برگزار میشود، از اجرای کارگردان و میزانسندهی گرفته تا نماهایی که ابدا سینمایی نیستند و در بهترین حالت، میتوان آنها را تصاویری مناسب برای پخش از مدیومی همچون تلویزیون دانست.
کلیت فیلم چه در مرحله ایده و چه در کانسپت، حرف جدیدی برای گفتن ندارد و مخاطبین سینمای ایران بارها و بارها در آثاری نظیر خانه پدری، گیس بریده و چند فیلم دیگر، پدری سختگیر و متعصب را که سد راه فرزندش میشود به نظاره نشستهاند. حالا که فیلم عملا حرف جدیدی برای گفتن ندارد حداقل انتظار از کارگردانی نظیر مهرجویی این است که با یک روایت منسجم، روابط و کنشهای فیلماش را سامان دهد و از منظری نو و بدیع به همان موضوع تکراری و نخنما شده بپردازد. اما مهرجویی از این کار سر باز میزند و همه چیز را در قالبی کاملا آشکار و شعاری حقنه میکند و حتی درون شخصیت پدر هیچ وجه مشخصهای قرار نمیدهد که او را از حالت تک بُعدی خارج کند. بنابراین پدر از ابتدا تا به انتها هیچ سیر تحولی را طی نمیکند، همینطور که دیگر کاراکترها نیز چنین گذاری را از سر نمیگذرانند. البته مهرجویی برای اینکه کمی از آن حالت مرسوم فیلمهای پدرِ خشن در سینمای ایران فاصله بگیرد، سعی کرده است غلو را چاشنی کارِ شخصیتهای منفیاش سازد و تیپهایی کاریکاتوری بیافریند. بنابراین شخصیت پدر (سیامک انصاری)، سهند (مهرداد صدیقیان) و مادر (بهناز جعفری) در بهترین حالت تیپهایی هستند که هر کدام قرار است به شیوهی خود مانعی بر سر راه نادی (پردیس احمدیه) شوند. اما مشکل این جاست که هیچ یک از سه تیپ مذکور نقشی در پیشبرد روایت و قصه فیلم ندارند و عملا کاریکاتوری بودنشان کمکی به داستان نمیکند.
سوژه اصلی فیلم نادی، دختری عاشق موسیقی است اما پدر سختگیرش بزرگترین مانع او در این مسیر است. لاگلاین داستان چیزی بیشتر از همین یک خط گفته شده در چنته ندارد و برای همین هم است که فیلم مدام حول یک موقعیت دور میزند و چالش میان نادی و پدرش بر سر موسیقی بدون اینکه از موقعیتی تازه خبری باشد از ابتدا تا انتهای فیلم تکرار میشود. شاید اگر لامینور در روایتپردازی کمی به فیلمهای اخیر سینمای جهان در زمینه موسیقی نزدیک میشد بهتر میتوانست گلیماش را از آب بیرون بکشد اما فیلم نه به سبک فیلم حماسه کولی (Bohemian Rhapsody) به زندگی یک نوازنده نزدیک میشود و نقاط عطفاش را مورد توجه قرار میدهد تا بدین ترتیب در دسته فیلمهای بیوگرافی جای گیرد و نه به سیاق فیلمی همچون شلاق (whiplash) درد یک نوازنده درام را بر جان مخاطب مینشاند. از نمونههای خارجی که بگذریم، لامینور حتی درصد کمی از خلاقیتها و ظرافتهای سنتوری، دیگر ساخته مولفاش را نیز به ارث نبرده است و همه چیز وجههای صریح و شعاری به خود میگیرد.
لامینور برههای از زندگی نادی است که جدا از زمانمند نبودن آن ـ چرا که ما در نمییابیم این مسائل مربوط به چه میزان از بازهی زمانی زندگی اوست و حتی منطق فلاشبکها و لزوم داستانهایی که بازگو میشوند را نیز درنمییابیم ـ به نمایش وقایع خاص و مهمی از او که بازگوکنندهی ملالتهایش در رسیدن به هدف باشد نیز نمیپردازد. درگیری مدام بر سر یک چیز است و موانع از لحاظ دراماتیک آنقدر تنوع و پیچش ندارند که مخاطب را با نادی همراه کنند. درست همین عدم دقت در کاشت موانع پیچیده و دغدغهمند است که وقتی نادی به سراغ معلم موسیقی (کاوه آفاق) میرود، در اولین دیدارشان، رفتار نادی بیشتر از اینکه درخواست از یک معلم برای تمرین موسیقی باشد، شبیه یک عشوه دلبرانه و یافتن شریک عاطفی است. حال نکته این است که فیلم به دلیل عدم ظرافت در پرداخت و استفاده بیش از حد از نماهای نزدیک از ساختن حتی یک لحظهی تاثیرگذار که بر جان مخاطب بنشیند و حس خاصی را بیافریند، ناتوان است. کارگردانی تلویزیونی مهرجویی در کنار فیلمنامهای که حداقل پانزده سال از زمانه خود عقب است نیز در این ناتوانی نقش بهسزایی دارند.
مهرجویی در این میان یک کانسپت دیگر را نیز مطرح میکند و آن تسلیمناپذیر بودن نسل فعلی جوان در برابر تحمیل والدین است. با این حال این کانسپت نیز از پرداخت دقیقی برخوردار نیست و مسئلهاش در لابلای شلوغیِ رفت و آمد کاراکترها نظیر حضور گاه و بیگاه سهند در خانه در تیپِ خواستگار سمج، حضور تیم تشریفات در باغ یا آمدن پلیسها در سکانس پایانی، در فیلم گم میشود. با این حال درست است که در کلیتِ فیلم، این نقاط ضعفاند که سنگینی میکنند اما فیلم لحظات نسبتا خوبی هم دارد. در ابتدای فیلم، دوربین فرشهای دستباف با نقوش مختلف را در قاب میگیرد و کاراکتر پدر نیز در حال صحبت درباره فرش مشهد، قم، ایلام و … است. همین نماهای ابتدایی که همزمان با تیتراژند احتمالا به یادماندنیترین پلانهای کل فیلم نیز باشند. افسوس که ادامه همین نماهای خوب با آن عصبانیت غلو شده و تصنعی پدر بعد از انتشار یک لایو اینستاگرام از دخترش از بین میرود (تا پایان هم مشخص نمیشود جریان این لایو چه بود و چه کسی مأمور فیلم گرفتن از نادی و دوستاناش شده بود). مورد دیگر را نیز باید در صحنههایی جست که نادی عاشقانه در دریای موسیقی غرق میشود و در خیال خود بهترین موزیکهای جهان را مینوازد. روی هم رفته لامینور تاوان تسامح و سهلانگاری سازندگاناش را میدهد. سازندگانی که حاضر نیستند خود را در زمینه فیلمنامه و کارگردانی به استانداردهای روز نزدیک کنند.