ساحل تهران
ساحل تهران

قدم زدن در ساحل تهران

ساحل تهران مجموعه داستان‌های کوتاهی درباره‌ی بازماندگان جنگ است؛ کسانی که با زخم‌هایی در تن و روح و فکرشان در جامعه‌ی استحاله‌شده‌ی امروز در اجبار زیستن در شرایطی قرار گرفته‌اند که با روح آن‌ها سازگار نیست، اما گویا این جامعه است که از آن‌ها می‌خواهد خودشان را با وضعیت موجود تطبیق دهند و در متن جامعه‌ای که حالا دیگر مفاهیم بنیادین‌اش تغییر و تحول اساسی پیدا کرده‌، حل شوند، اما این درخواست از سوی جامعه چندان نمی‌تواند مؤثر واقع شود، چراکه این مردان جنگ‌دیده تفاوت خود را با آدم‌های درگیر روزمرگی حفظ کرده‌اند. جهان آن‌ها چنان با مفاهیم انسانی غیرماشینی عجین شده که فاصله‌ای عمیق با انسان امروزی جامعه ایران ایجاد کرده است. مجید قیصری در پی یافتن مفاهیمی اساسی که نمود انسانیت را در عمیق‌ترین شکل‌ آن یادآور می‌شود، شخصیت‌هایی را می‌سازد که آرام و بی‌هیاهو در کنار ما زندگی می‌کنند، اما همچنان تأثیرگذارند و گویا هر داستان که برشی از زندگی آن‌هاست، سیلی محکمی بر ذهن فراموشکار ما می‌زند تا نه فقط مردان جنگ، که اصالت زندگی را به یاد بیاوریم و بتوانیم نگاه‌مان به معنای زندگی را تغییر دهیم.

مجید قیصری
مجید قیصری

ساحل تهران مجموعه پنج داستان کوتاه است که به زندگی پس از جنگ مردان جنگ می‌پردازد که در شمایل قهرمانانی ساکت در اشکال مختلفش در داستان‌ها ظاهر می‌شوند و بدون پرگویی و شعارزدگی روح آن‌ها را به تصویر می‌کشند.

یادم نمی‌آد، پارک‌گردی، ساحل تهران، حراج بزرگ و پنجه‌ی خرس به وضعیت روحی و اجتماعی شخصیت‌هایی می‌پردازد که گویا اکنون دیگر برای جامعه غریبه شده‌اند.

یادم نمی‌آد داستان دو جانباز جنگ است که در ویلایی در ساحل دریای شمال اتفاق می‌افتد؛ رویایی این دو با هم و رویایی این دو جانباز جنگ با اطرافیانشان که هیچ درکی از شرایط آن‌ها ندارند. دو جانبازی که در عین غریبه‌بودن با یکدیگر، گویا به‌واسطه‌ی فصل مشترکی که با هم دارند برای هم آشنایند و برای دیگران حتی خانواده‌ی خود، غریبه.

پارک‌گردی شمه‌ی دیگری از روح و تفکر مردانی است در مواجهه با احساس بازماندن از جنگی که بسیاری پدران دیگر هرگز از آن بازنگشتند.

ساحل تهران گویی انتقال روح پرواز و آزادی پدری خلبان که اکنون مجروح و زمین‌گیر شده، به فرزندش است در پی یافتن مرغان دریایی و عقاب‌ها که در میانه‌ی کلان‌شهری دودآلود و ماشینی‌شده گیر افتاده‌اند و اکنون یادآوری حضور آن‌ها، به‌یادآوردن همان خلبانان شکسته‌بالی است که همچون مرغان دریایی در کنجی و در میان دیوارهای قدبرافراشته از آهن و سیمان اسیرند، اما دیدنشان می‌تواند دریا و پرواز و آزادی و روی دیگری از زندگی را نشان‌مان دهد.

حراج بزرگ، گرد یک سوءتفاهم می‌گردد؛ شایعه‌ی رفتن مردی از خانه که پایان داستان را با ضربه‌ای بر این شایعه به پایان می‌رساند.

پنجه‌ی خرس اما، حمل داستان هولناکی‌ست که بر روح چند اسیر جنگی راه‌گم‌کرده و گرسنه سنگینی می‌کند؛ رازی که بر تمام زوایای زندگی این چند نفر و به‌ویژه صمد سیطره انداخته و اگرچه احساس گناه آنان را درنوردیده، اما به اندازه جهان کودکانه پاک و بی‌تقصیرند. رازی که پس از سال‌ها زمان روبه‌روشدن با آن اکنون فرا رسیده است.

ساحل تهران روایتی یکدست و روان و بدون پیچیده‌گویی دارد تا بتواند سر فرصت به پیچیدگی‌های روح انسانی بپردازد. شهر و کودک و تقابلشان با شخصیت‌های داستان‌ها در این مجموعه نقش چشمگیری دارد و قیصری توانسته به‌خوبی وجوه فراموش‌شده‌ی آن را بازگو کند. مجموعه ساحل تهران اثر تازه‌ی مجید قیصری در نشر افق است.

«چشممان که به خرس افتاد، خشکمان زد. بیشتر از دومتر قد داشت. در چند قدمی‌مان بود، ر.به‌روی تپه، بین درخت‌های بلوط. خرسی قهوه‌ای، بزرگ و پر از خاشاک روی موهایش. انگار از زیر خروارها خاک بیرون جسته باشد. با دندن‌هایی درشت و سفید. نعره می‌کشید و پیش می‌آمد. باد بویش را می‌آورد. بوی آغل می‌داد. بوی پشم خیس‌شده و بوی پشکل. بوی گوشت فاسدشده. من پستانی در سینه‌اش ندیدم. ولی مهرداد می‌گفت وقتی روی دو پا بلند شده بود، نو سفید پستان‌های خرس ماده را دیده.»

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید