گور بابای شیکاگو
لاک نام فیلمی است، محصول مشترک سال ۲۰۱۳ انگلیس و آمریکا به کارگردانی و نویسندگی استیون نایت، فیلنامهنویس مشهور و کارگردان بریتانیایی تبار سینما و تلویزیون جهان. فیلمی تحسین شده توسط منتقدان، با امتیاز ۷.۱ از وبسایت IMDb و ارمغان آورنده جایزه بهترین بازیگر انجمن منتقدان فیلم لسآنجلس برای تام هاردی در نقش ایوان لاک.
پیمانکار بتن ریزی، ایوان لاک، مردی است بسیار مسئولیت پذیر که به خاطر تنها اشتباهی که در زندگی زناشویی خود مرتکب شده ،در شب مهمترین پروژه کاری خود (بتن ریزی یک ساختمان مهم با پیمانکاری آمریکاییهای شیکاگو)، مجبور است، کار را رها کرده و سوار بر ماشین (بامو)اش راهی لندن شود تا بر بستر زایمان زود هنگام زنی که همسرش نیست حاضر شده و بچه خودش را هنگام تولد ببیند. داستان فیلم تماما در مسیر رانندگی لاک اتفاق میافتد. مسیری که در طول آن، ایوان از طریق تلفن همراهش و بلندگوهای ماشین طی حدود پنجاه تماس مختلف، در حال صحبت با همسر و دو فرزندش، زن در حال زایمان و پرستار و دکترش، صاحبکار خود و زیردست کاریش است.ضمنا شبح پدر لاک نیز در صندلی عقب ماشین حضور دارد و ایوان هر از چند گاهی، با او نیز به مکالمه میپردازد.
استیون نایت که به عنوان فیلمنامه نویس سینما و تلویزیون با خلق آثاری چون پیکی بلایندرز، تابو، چیزهای زیبای کثیف، قولهای شرقی و بسیاری آثار دیگر، از شهرتی جهانی برخوردار است، در کارنامه هنری خود به عنوان کارگردان نیز سه فیلم با عناوین، لاک (۲۰۱۳)، مرغ مگسخوار (۲۰۱۳) و وقار (۲۰۱۹) ثبت کرده است. این یادداشت به بررسی نکاتی درباره فیلم لاک میپردازد، فیلمی که علیرغم استقبال بیشتر منتقدان، در پارهای موارد اظهار نظرهای ضد و نقیضی نیز به همراه داشته است.
ماجرای فیلم لاک به مدت هشتاد و پنج دقیقه در ماشین میگذرد. ماشینی که تنها یک فرد، در آن حضور دارد و این راننده تمام مدت فیلم، از طریق تلفن همراه در حال مکالمه با اطرافیانش است. نظیر اینگونه از فیلمها (فیلمهای تک پرسوناژ و یا فیلمهای با محوریت مکالمات تلفنی) را قبلا در سال ۲۰۱۰ با فیلم مدفون محصول آمریکا و یا بعدتر در سال ۲۰۱۸ با فیلم گناهکار محصول کشور دانمارک شاهد بودهایم. این شکل از روایت به خودی خود میتواند بهانه خوبی به دست آن دسته از مخاطبانی دهد که این فیلم را همسطح یک نمایش رادیویی خوب میدانند. مقایسه فیلم لاک با نمایش رادیویی، البته تا حدودی کم لطفیست. نمایش رادیویی در فرمت خود، رسانهای با ارزش است. ولی این فیلم، نمایش رادیویی نیست. در این فیلم، در کنار تام هاردی که تنها بازیگر قابل رویت فیلم است، گروهی از بهترین بازیگران حال حاضر سینمای جهان به عنوان صداپیشه و از پشت خط تلفن مشغول ایفای نقش هستند.
بازیگرانی چون، الیویا کلمن (ملکه فیلم سوگلی)، اندرو اسکات (پروفسور موریارتی سریال شرلوک)، روث ویلسون (آلیس مورگان معروف سریال لوتر) و تام هالند (مرد عنکبوتی حال حاضر سینما). استیون نایت این بازیگران را در اتاق هتلی در کنار هم جمع کرده و از آنها خواسته است تا مکالمات را پشت سر هم و بدون وقفه بیان کنند و اگر حتی خطایی در حین ادای دیالوگها سر زد، آنها میبایست روند کار را مانند یک اثر تاتری یا موسیقیایی ادامه دهند، که این خود کمک شایانی به طبیعی شدن روند دیالوگها در فیلم کرده است. بازی دو وجهی تام هاردی نیز یکی از ابزارهای مهم فیلم است که باید آن را دید، نه اینکه فقط شنید. بازی او که در کل فیلم در نماهای کلوزآپ و یا حداکثر مدیوم شات است، گاهی بسیار زیر پوستیست و گاهی نیز مانند همان تام هاردی که میشناسیم، انفجاری. فیلمبرداری فیلم نیز که در طول هشت شب در یکی از اتوبانهای بین بیرمنگام و لندن انجام شده است، با استفاده همزمان از سه دوربین تعبیه شده در زوایای مختلف درون ماشین شکل گرفته. زوایای دوربین و لنزها نیز هر بار و به هنگام تعویض حافظه دوربینها تغییر کرده است که این کار، خوراک متنوع و مقوی را از طرف فیلمبردار، به تدوینگر اثر تقدیم کرده است که او نیز با فراغ بال بتواند فیلم را از افتادن به ورطه کسالت تصویری بیرون آورد، و تنوع تصویری به حدی باشد که نتوان فیلم لاک را اثری رادیویی دانست.
یکی دیگر از ایرادهایی که به فیلم گرفته میشود، همان حضور شبح پدر ایوان لاک در صندلی عقب ماشین است که عدهای بر این عقیدهاند که این حضور از بار دراماتیک اثر کاسته است. معلوم نیست اگر پدر در ماشین حضور نداشت، فیلمساز چگونه میتوانست بار روانشناختی اثر را پرورش دهد. انگیزه اصلی ایوان لاک از آغاز این سفر اصولا از عقدهای نشات میگیرد که او از پدر لاابالیش که حتی در هنگام به دنیا آمدن بالای سرش نبوده، به دل دارد و این عقده در طول فیلم و با توسل به دیالوگهایی (یا بهتر بگوییم مونولوگهایی)که بین تام هاردی و پدر خیالیاش رد و بدل میگردد، عقده گشایی میشود. توجه کنید به مونولوگ ایوان که رو به پدرش میگوید: «میخوام هنگام تولد بچم، بالا سرش باشم که به اسم خوانوادم اعتبار و عزت بدم.» در جاهایی نیز اشاره شده است که رابطه ایوان و همسرش خیلی سست از کار درآمده است و انگار که همسر ایوان منتظر بوده تا او به خیانت اعتراف کند تا راهی داشته باشد که ایوان را از خاته بیرون بیاندازد.
این نقطه نظر به گمان من برداشتی اشتباه است، چرا که از دیالوگهای پینگ پنگی که میان ایوان و دو پسر و همسرش شاهد هستیم، تمام و کمال بوی یک خانواده منسجم و با مسئولیت به مشام میرسد که حالا با بر ملا شدن خیانت ایوان که بر اثر احساس مسئولیت او نسبت به خانوادهاش انجام شده، زن خانواده که ستون این جمع به نظر میآید، شوکه شده و چارهای جز عکسالعمل شدید ندارد. او در دیالوگی به ایوان میگوید: «انگار که خانهمون رو دزد زده. چرا نمیری با یکی از ساختمونات زندگی کنی؟ میخوام خونه رو بشورم. دیگه نمیخوام جای پای بتنیت و اثری ازت توی خونه بمونه.» ایوان در جواب و در حالی که بیصدا و آرام و بدون جلب توجه میگرید، پاسخ میدهد: «ولی من فقط یک بار اشتباه کردم.» و همسرش در کلیدیترین دیالوگ فیلم میگوید: «فرق بین یه بار و هیچ بار، عین همون خوب و بده.»
به نظر میرسد فیلمساز در این فیلم موضوع تاوان دادن را مورد توجه قرار داده است. ایوان لاک، به سبب احساس مسئولیتی که نسبت به اشتباهش دارد، نزد زنش اعتراف میکند و از سوی او طرد میشود. کارش را نیز در این راه رها میکند که از سوی پیمانکار شیکاگویی، و توسط رییسش در انگلستان، اخراج میشود. و حالا با پایان یافتن مسیری که برای جبران اشتباهش طی کرده چیزی جز صدای بچه به دنیا آمده که از گوشی تلفن آن را میشنود، ندارد و به رییسش میگوید: «دو ساعت پیش که از کارگاه خارج شدم، یک شغل، یک زن و خانهای داشتم، ولی الان دیگه هیچی ندارم.» و در انتها نیز میگوید: «اینها اصلا مهم نیست. امشب سه کلمه یاد گرفتم؛ گور بابای شیکاگو.»( البته در متن اصلی میگوید دو کلمه یاد گرفتم; f..ck Chicago که در برگردان فارسی متن، به درستی تبدیل به، سه کلمه شده است).
در پایان لازم است به یک نکته جالب در رابطه با فیلم لاک اشاره شود. با اینکه این فیلم از ابتدا تا انتها ظاهرِ یک فیلم جادهای اصیل را دارد، ابدا فیلمی جادهای نیست، چرا که مهمترین مولفه یک فیلم جادهای این است که قهرمان آن باید در طول مسیر این سفر، متحول شود، که اینجا به هیچ وجه اینگونه نیست، چون ایوان لاک تحول شخصیت خود را قبل از شروع سفر تجربه کرده است و خود این تحول است که باعث آغاز سفر میشود و قهرمان داستان در انتهای ماجرا دچار دگردیسی نمیگردد بلکه متوجه میشود، که گاهی حتی انجام کار درست، تاوان سنگین خودش را دارد.