مجموعه‌ی شعر و عکس روایت سهمگین ترانه‌ی حوا
یادداشتی بر مجموعه‌ی شعر و عکس روایت سهمگین ترانه‌ی حوا اثر خوشه شایان

“… من درون دخترکی زیستم که در تنهایی و انتظار قد کشید و زنی شد که دنیا را دیگرگونه می‌خواست… .

من از رحم دختر باکره‌ی پانزده ساله‌ای زاده شدم …”

این جملات، سرآغاز “روایت سهمگین ترانه‌ی حوا” است. روایتی که در قالب شعر و عکس بیان می‌شود. کتاب، مجموعه‌ای‌ست از بیست قطعه شعر و بیست فریم عکس که حال و هوایی سورئالیستی و فرازمینی دارند؛ که گویی در نوعی بی‌زمانی و بی‌مکانی غوطه‌ور است. در “روایت سهمگین ترانه‌ی حوا” با حوّایی رو در روییم که بارِ اتهام گناه و وسوسه را پذیرفته و خود می‌داند چرا و به دانستنش نیز واقف است. او زمین را می‌خواهد تا جوانه‌ای که در آن پنهان است را بیابد و بارورش کند، هرچند خوب می‌داند در جهان جز زندگی و مرگِ پی در پی، آوارگی، سرگشتگی و اندوه چیز دیگری  انتظارش را نمی‌کشد. با این همه باز انتخاب کرده است و به انتخاب خود امیدوار است… -بگذار مرا دلیل گناهِ نخست بدانند، من زمین را می‌خواهم تا در آن عشق را بپرورم حتی به  رنج آوارگی هبوط، حتی به درد زایش و این گونه حوایِ راوی از شکل اسطوره‌ای و دینی به شکلی انسانی و زمینی تبدیل می‌شود.

“روایت سهمگین ترانه‌ی حوا” نخستین کتابِ خوشه شایان است که قبل از این چند داستان کوتاه، نقدِ داستان و معرفی کتاب از او در مجلات  و نشریات مختلف به چاپ رسیده است. او پیش از آن‌که نویسنده باشد، نقاش است. زبان تصویر را خوب می‌داند و شاید از همین روست که شعرهایش هم مالامال از تصویرند. تصاویری از رویا و واقعیت که گاه روشن و واضح و گاه پیچیده و در هاله‌ای از ابهام است. با وجود روایت بی‌پروای زنانه‌ی شعرها اما زنانگی در شعر پنهان است. مساله اصلیِ راوی، انسان و روابط و احساسات انسانی‌ست. انسان با هرآن‌چه که از روز نخست در گاه‌شمارِ آفرینش با آن درگیر بوده، هست و خواهد بود: وجود، عدم، جهان، زمان، بی‌زمانی، تناقض، زندگی، مرگ و عشق و عشق … . انسانی که اندوهگین در دشتی فراخ ایستاده و گوش‌ به باد سپرده‌است.

واژه‌ها با محدوده‌ای مشخص، ساده گزینش شده‌اند، مانند پرسش‌های اساسی اما مشخص انسان که در مواجهه با وجود مطرح می‌شود. شاعر زبان‌آوریِ بیهوده نکرده و از خودنمایی و بزک پرهیز کرده‌است. سر راست سخن می‌گوید صادق، بی‌آلایش و بی‌ادعا، روان و صمیمی، راحت و بی‌پروا و همین‌هاست که شعرها را برای خواننده قابل درک‌‌ و دلپذیر می‌کند و او را با خود همراه می‌سازد. خواننده به راحتی وارد دنیای شاعر می‌شود با او و فضایی که ساخته هم‌ذات پنداری می‌کند و قدم در جهانی می‌گذارد که برایش ملموس و آشناست. جایی که انگار قبلا در آن بوده، همچون گام زدن در رویا. رشته‌ی کلام به وزن است و قاعده اما شاعر خود را به اجبار در آن محدود نکرده. واژه بر جای خود نشسته و به زیبایی مفهوم را می‌آراید. چیزی به زور به موضوع اضافه نشده. همه چیز سر جای خودش است، درهم تنیده و جا افتاده. هرچند، گاه واژه‌هایی علمی یا اشاراتی تاریخی در کلام آمده، اما این واژگان و اشارات نیز در بیان راوی در کلام پیچیده‌اند و خوش نشسته‌اند. ردپای داستان‌های اساطیری هم در شعرها به خوبی نمایان است. شاعر عامدانه و آگاهانه از اساطیر یاری گرفته و به داستان‌های اساطیری و تاریخی گریز زده. شعرش سرشار از عاطفه  و خیال و احساس است، احساسی زنانه که در جهانی ماورایی و در عین حال به شدت زمینی،گردشی مالیخولیایی دارد.

در همان اولین نگاه می‌فهمی که شاعر زن است. زنی اندیشمند و پرقدرت که رنجِ تاریخیِ زن بودن، مادر بودن، زاییدن و زاده شدن را به دوش می‌کشد. او بی هیچ تکلف و ملاحظه‌ای به راحتی با زبان زنانه سخن می‌گوید. عکس‌ها در عین مستقل بودن از شعرها گویی در دنیایی موازی و در امتداد شعرها زیست می‌کنند، همان مضامین شعرها را دنبال می‌کنند و رو به همان سو دارند. چونان دریچه‌هایی هستند که مخاطب از درگاه آن‌ها شعرها را می‌بیند. عکس‌ها هریک متعلق به مجموعه‌ای دارای عنوان و تاریخ است که نشان می‌دهد شایان دغدغه عکاسی دارد و در این مجموعه با هدف و اندیشمندانه عمل کرده و مسیر مشخصی را دنبال می‌کند که برگرفته از نگاه خاص او به انسان و جهان پیرامونش است. خوشه شایان متولد ۱۳۵۴ است او از سال۱۳۷۲ فعالیت هنری حرفه‌ای را با نقاشی شروع کرده و در زمینه عکاسی، ویدئوآرت و هنرهای محیطی هم تجربیاتی دارد.

 

… بخوان ترانه‌ی آن جهانِ خاکی را

بخوان برای آن که درونم به انتظار نشسته

برای آن اثیری وحشی

بخوان ترانه‌ی عشق

بخوان ترانه‌ی خواب

بخوان ترانه‌ی گور

که من به دوش بگیرم جهانِ زیرین را

مهارِ مرگ بگیرم به دستِ یخ‌زده‌ام

سفر کنم در باد

و محو کنم رد پای غمم را

که بر غبار نشسته

غبارِ آن دلِ خالی که گوش سپرده به نغمه‌ی باد

من از درون تو بازآمدم

برایم ترانه بخوان

که بال و پر بگشایم

و بر فراز اقیانوس برای ماهیان فرورفته در سیاهیِ آب

روایتِ سهمگینِ مرگ حوّا را به رقص بنشانم

چه سوز و سرمایی!

دلم به لرزه نشست …

دلم به لرزه نشست و ماهیان و آن دلِ خالیِ گوش سپرده به باد

شریکِ غمِ بی‌نشانِ عشق شدند…

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید