تصور کنید در دنیایی زندگی میکنید که خواندن جرم بود. میدانید با خواندن کلمات، اعدام انتظارتان را میکشد. شهرتان توسط بیاباننشینهای بدوی اشغال شده و زنان بدون همراه نمیتوانند بیرون بروند. در این میان شما در خرابههای خانهای با شکوه زندگی میکنید تا هر روز حسرت گذشتهای را بخورید که هرگز ندیدهاید. این دقیقا دنیایی است که رمان صداها نوشتهی ارسولا کروبر لگوین سعی در به تصویر کشیدن آن دارد.
خانم لگوین متولد سال ۱۹۲۹ نویسندهی ژانر علمی تخیلی و فانتزی و خالق آثاری همچون دست چپ تاریکی[۱] و مجموعه کتاب دریازمین[۲] است که توانسته چندین بار جوایز مطرحی مانند نبولا ( آخرین بار در سال ۲۰۰۹) و هوگو ( آخرین بار در سال ۲۰۱۹) را برنده شود. همچنین برندهی جوایز استاد بزرگ گندالف و استاد بزرگ ادبیات علمی تخیلی شده.
رمان صداها [۱]، در سال ۲۰۰۶ برای اولین بار و توسط ناشر آمریکایی [۲]به چاپ رسید. این کتاب در ایران توسط بشیر عبدالهی میرآبادی به فارسی ترجمه شده و نشر نیماژ آن را چاپ کرده است.
صداها دومین کتاب از سه گانهی مجموعه تاریخچهی ساحل غربی است. کتاب اول هدیهها[۳] و کتاب آخر قدرتها[۴] نام دارند. هر سه کتاب در جهانی واحد اتفاق میافتند ولی داستانهایشان از یکدیگر مستقل است. صداها داستان دختری جوان را به تصویر میکشد که درگیر جرم بزرگی میشود. دختر برخلاف بقیهی زنان و دختران شهر انسول[۵] خواندن بلد است و همین جانش را دائما در معرض تهدید قرار میدهد. او در خانهی اوراکل زندگی میکند؛ جایی که سالار آنجا به واسطهی شکنجهی الدهای صحرانشین معلول و از کار افتاده شده. دختر که ممر[۶] نام دارد در کودکی اتاق مخفی پر از کتاب را پیدا میکند و با کمک فردی ملقب به سالار خواندن میآموزد. ممر از الدها متنفر است و تنها خواستهاش نابودی الدهاست. زیرا الدها شهرش را اشغال کردهاند و معابد خدایان اجدادش را ویران. با این حال ممر برای آنکه با مزاحمت الدها روبرو نشود، در سطح شهر لباس پسرانه میپوشد. در یکی از روزها ممر با زن و شوهری خارجی روبه رو میشود. زن توانایی ارتباط با حیوانات را دارد و مرد شاعریست پر آوازه. ممر آنها را به خانهی سالار دعوت میکند و به این ترتیب حوادثی را رقم میزند که رازهای خانهی اوراکل را یکی پس از دیگری برملا میسازد و سرنوشت کل شهر را عوص میکند.
با اینکه ممر خود دورگهی الدی است، نفرت زیادی به الدها دارد. با وجود خطرناک بودن کارش با غرور خاصی از کنار سربازان الدی رد میشود. گویی سربازان آنجا نیستند. او بارها در طول کتاب شهرش را بدون حضورالدها تصور میکند. ممر از صمیم قلب دوست دارد روزهای خوب گذشته را تجربه کند و این دقیقا چیزیست که رمان صداها در مورد آن است. بازگشت به روزهایی که خرابهای بیش از آن نمانده.
در حقیقت رمان صداها دنیا سازی بینقصی دارد. در آثار گمانهزن از جمله در داستانهای فانتزی، جهانسازی یک مسئلهی مهم است. زیرا در داستانهای گمانهزن، نویسنده به دنبال پیامدهای تغییر دادن چیزی واقعی و ممکن است. برخلاف داستانهای رئال که به چگونکی واکنش یک شخصیت به رویدادی مشخص میپردازند، در داستانهای گمانهزن جهانسازی نقش پر رنگتری دارد. منظور از جهانسازی کشیدن نقشه یا ایجاد یک زبان جدید نیست. نویسنده باید دنیایی را خلق کند که تمام اجزای آن با هماهنگی یکدیگر کار کنند. جغرافیا بر ادیان تاثیر بگذارد و ادیان بر فرهنگها. جزئیات باید دقیق باشند تا بتواند جهان را برای خواننده باور پذیر کند. جزئیات ریز و به ظاهر بیاهمیت میتواند جهانی که نویسنده خلق کرده را باور پذیرتر کند. این دقیقا همان کاریست که نویسنده در رمان صداها کرده. انسول شهری که داستان در آن جریان دارد محل درگیری بین دو فرهنگ است. الدهای تک خدا به دنبال ارواح شیطانی هستند که با نابود کردن آنها میتوانند به سعادت دست یابند. از طرفی انسول یک دولت شهر بدون ارتش است که خدایان متعددی را در فرهنگ خود جا داده. حتی شیوهی پرستش آنها فرق دارد. کاهنان واسطی بین آس، خدای الدها و زمین هستند و باید در طول روز مراسمی برای گرامی داشت آس برگزار کنند. از طرفی خدایان انسول کاهنی ندارند و معابدشان کوچک است. برخلاف آس که آتش نماد حضورش است، خدایان انسول با بتهایشان یادآوری میشوند. خدای آس با مراسمهای بزرگ و دسته جمعی پرستش میشود در حالی که خدایان انسول را انفرادی و از طریق طاقچه خدایان که در هر خانهای وجود دارد میتوان پرستش کرد.
از فرهنگها نیز نباید غافل شد. انسول یک دولت شهر دموکراتیک است. جایی که مردم سالارها را انتخاب میکنند تا بر اوضاع تجارت، ساخت و ساز و ادارهی شهر نظارت کنند. انسول شهریست بدون ارتش اما به جای ارتش، دانشگاه داشته و پر از کتابخانه است. تا قبل از حملهی الدها، انسول مرکز دانش دنیا بوده و در زیبایی بی همتا. در عوض الدها فرهنگی استبدادی دارند. در دستگاه ایشان پادشاه اعظمی وجود دارد و سایرین زندگی خود را در صحرا میگذرانند.
فکر میکنم رفتار الدها به خصوص در مورد زنها شبیه به طالبان است. زنها نمیتوانند تنهایی در فضای عمومی ظاهر شوند. سربازان الد به راحتی میتوانند به آنها تجاوز کنند و آنها را آزار دهند. گویی زنها حقی ندارند. واکنش ممر به اشغال شهرش نیز جالب بود. با اینکه ممر خود دورگهی الدی است، نفرت زیادی به الدها دارد. با وجود خطرناک بودن کارش با غرور خاصی از کنار سربازان الدی رد میشود. گویی سربازان آنجا نیستند. او بارها در طول کتاب شهرش را بدون حضورالدها تصور میکند. ممر از صمیم قلب دوست دارد روزهای خوب گذشته را تجربه کند و این دقیقا چیزیست که رمان صداها در مورد آن است. بازگشت به روزهایی که خرابهای بیش از آن نمانده.
۱-The left Hand of darkness
۲- Earthsea
Voices-3
۴- Harcourt
۵-gifts
۶-powers
۷-Ansul
۸-memer