سال درخت - ضحی کاظمی - رمان فارسی
سال درخت - ضحی کاظمی - رمان فارسی

مقدمه‌ی یادداشت به قلم بهزاد قدیمی:

ضحی کاظمی یکی از نویسندگان مطرح در ادبیات فارسی معاصر ایران است که رمان‌ها و مجموعه داستان‌هایش تا کنون در ایران و جهان به چاپ رسیده‌اند. رمان «سال درخت» در دی‌ماه سال ۱۳۹۲ اولین بار توسط نشر کوچه منتشر شد. این اثر بعد از دو سال توسط کارولاین کراسکی ترجمه و در سال ۲۰۱۶ توسط انتشارات کریت‌اسپیس به انگلیسی منتشر شد.

سال درخت زندگی یک خانواده‌ی ایرانی را با راوی دوم شخص نقل می‌کند. شخصیت اصلی رمان پریسا قصد مهاجرت دارد اما برادر کوچک او که سندروم داون دارد مانعی بر سر راه مهاجرت پریساست.  حین تکاپوی پریسا برای مهاجرت، آرام‌آرام با گذشته‌ی خانوادگی پریسا، افسانه‌ها و خاطرات عجیب خاندان او آشنا می‌شویم. طی رمان، از خلال داستان خانواده‌ی پریسا به دوره‌های مختلفی از ایران رفته و تصویری صادقانه از خانواده‌ی ایرانی را در دوران‌های متفاوت تاریخی می‌بینیم.

سال درخت - ضحی کاظمی

رئالیسم جادویی در آمریکای لاتین به دنیا آمده است، در سرزمین عطرهای تند و رایحه‌های غریب و آواهای گوش‌نواز اسپانیایی. سبکی که طرفداران پر و پا قرص خودش را دارد، چه در میان مخاطبان ادبیات جریان اصلی و چه در میان ژانربازها. طرفداران ادبیات ژانری یا همان گمانه‌زن معمولاً رئالیسم جادویی را می‌پسندند، به خاطر شباهت‌هایش به ژانر فانتزی؛ مخاطبان جریان اصلی هم معمولا این سبک را دوست دارند، چون به هر حال شامل مؤلفه‌هایی است که به زعم آن‌ها ذیل واژه ادبیات می‌گنجد و از فاخر بودن آن نمی‌کاهد.

رئالیسم جادویی سبکی است که عناصر جادو و واقعیت را در هم می‌تند و ارائه می‌کند. در داستان‌هایی که با این سبک نوشته می‌شوند، قرار نیست با یک دنیایی جادویی سروکار داشته باشیم؛ یعنی همه‌چیز در دنیاسازی داستان به طور معمولی پیش می‌رود، امّا نه کاملاً هم معمولی. یعنی باز هم قرار هم قرار نیست همه‌چیز در همین واقعیت‌ها خلاصه شود و پای‌مان را از مرزهای حقایق فراتر نگذاریم. در این قصّه‌ها هم بالاخره اتفاق غریبی در خلال زندگی عادی و روزمرگی رخ می‌دهد، اما با چند تفاوت مهم نسبت به خرق عادتی که در فانتزی نظیرش را سراغ داریم.

در رئالیسم جادویی رویداد عجیب در ابعاد کوچک و محدودی اتفاق می‌افتد؛ قوانین دنیای واقعی را تغییر نمی‌دهد و شعاع تأثیرگذاری آن از سرنوشت شخصیت‌های اصلی داستان فراتر نمی‌رود. یعنی یکهو اتفاق عجیبی در مسیر پروتاگونیست قصه رخ می‌دهد؛ او را با خودش درگیر می‌کند و این کشمکش هم معمولاً تا انتهای قصه به پایان می‌رسد. چیزی در دنیای اطراف عوض نمی‌شود و حتی همسایه‌های شخصیت هم چیزی از ماجرایی که درگیر آن شده است، نمی‌فهمند. یعنی در رئالیسم جادویی، عنصر جادو از خط داستانی شخصیت که هیچ، حتیّ از در خانه‌اش هم خارج نمی‌شود.

سال درخت قصّه‌ی فرزندان آدمی است که از درخت شدن گریزانند؛ از ریشه دواندن و پاگیر شدن می‌ترسند، زیرا که درخت بودن رخ دیگر در قفس ماندن است. این‌که شاخه باشی و به درختی تنومند متصل باشی که در گذشته‌ها ریشه دوانده است. مجبورت کند که همان میوه قدیمی را بار بدهی؛ ثمرات گذشتگان بر قامت نحیفت سنگینی کند و قد نکشی؛ بلندتر نشوی مگر به تناسبی که آن تنه‌ی تنومند برایت مقدّر کرده است.

در ادبیات خودمان نیز می‌توان به نمونه آثاری اشاره کرد که در همین سیک نوشته شده‌اند. سال درخت یکی از مهم‌ترین آثار ادبیات معاصر فارسی است که می‌توان در لحن و سیاقش آثاری از رگه‌های رئالیسم جادویی را پیدا کرد. این کتاب از نخستین آثار ضحی کاظمی است؛ اثری متفاوت از نویسنده‌ای که او را با داستان‌های علمی‌-تخیلی‌اش می‌شناسیم. سال درخت را بارها خوانده‌ام؛ هر مرتبه یک‌نفس و بدون وقفه، فارغ از گذر زمان و آمد و شد عقربه‌ها. این داستان مرا یاد قصّه‌های هزار و یک‌شب می‌اندازد. به مثابه «ای شهریار جوانمرد…» گفتن‌ شهرزاد که خود تداعی‌گر «یکی بود، یکی نبود…» ابتدای قصّه‌‌‌ی مادربزرگ‌ها است، سال درخت نیز از سرشار از همین افتتاحیه‌های ریز و درشت است. نقاط مرجعی که توسط شخصیت‌ها رسم می‌شوند؛ شخصیت‌هایی که پی هم ورق می‌خورند و قصّه‌ها را یکی بعد دیگری می‌آغازند.

این داستان‌ها را می‌خوانم و صفحات کتاب را همانند برگه‌های دفتر خاطرات مشترک‌مان ورق می‌زنم. سال درخت علی‌رغم روایات منحصر به فرد و بکارت وقایعش، از زخم‌هایی می‌گوید که سوزش و دردشان را کنار هم تجربه کرده‌ایم و همین‌طور خارش‌شان را هنگام التیام یافتن. سال درخت روایتی است که با فرهنگ ایرانی عجین شده است. مجموعه‌ای از قصّه‌ها است که درباره‌ی شیرینی‌ها و تلخی‌های همین خاک صحبت می‌کنند. حتّی رخدادهای خارق‌العاده روایت هم با تعاریف رایج از رئالیسم جادویی فاصله دارند. به همین خاطر نمی‌توان سال درخت را به عنوان نمونه‌ی کاملی از این سبک ادبی معرفی کرد. با وجود این‌که که رویدادهای داستان از نگاه یک ناظر بیرونی عجیب به نظر می‌رسند، برای ما که با این عقاید شگفتانگیز زیسته‌ایم خرق عادت چندانی رخ نداده است.

اصلاً سال درخت بیش از آن‌که قرار باشد راجع به پاره‌ای از رخدادهای عجیب حرف بزند، قرار است راجع به دردهای این سرزمین و فرهنگ‌مان قصّه‌سرایی کند. درباره‌ی مصائب ریشه کردن در خاک آن که همگی با هم در غم این مصیبت‌ها شریکیم. انگار راوی رمان هر دفعه و قبل نقل وقایع داستانی همین عبارتی را بگوید که در فرهنگ‌مان نمایان‌گر صمیمیت و نزدیکیست؛ همین جمله‌ی کوتاه و خودمانی که قبل باز کردن سفره‌ی دلمان زمزمه‌اش می‌کنیم: «شما که غریبه نیستید»؛ و راستش ما اصلاً هم غریبه نیستیم.

ما هم‌زبانیم، هم‌خاک و هم‌ سرزمینیم، همسایه‌ایم. در یک خاک ریشه داریم و تمام این قصّه‌ها و غصّه‌ها را کنار هم زیسته‌ایم. لااقل از زیستن‌شان ماجراها دیده‌ایم و یا نقل‌قول‌ها شنیده‌ایم. شاید به همین خاطر است که سال درخت را بارها خوانده‌ام. انگار که شروع کردن این قصّه تکاپویی را در درونت به راه می‌اندازد؛ وادارت می‌کند که میان صفحاتش دنبال خودت بگردی و کسانی که دوست‌شان داری. به جای نشخوار این خیال که فردا قرار است چه اتفاقی رخ بدهد، به عقب برگردی و به تماشای دیروز بنشینی؛ دیروزی که مادر امروز است و آن‌را به این شمایل زاییده. سال درخت در برهه‌ای که مهم‌ترین علامت سؤال مردمان ایران‌زمین مقابل واژه آینده می‌نشیند، این اصل مهم طبیعت را یادآوری می‌کند که امروز معلول دیروز است و علت فردا؛ که اگر بخواهی از حال و فردایت چیزی بفهمی، ضرورت دارد که گذشته‌ات را بیشتر بشناسی.

سال درخت قصّه‌ی فرزندان آدمی است که از درخت شدن گریزانند؛ از ریشه دواندن و پاگیر شدن می‌ترسند، زیرا که درخت بودن رخ دیگر در قفس ماندن است. این‌که شاخه باشی و به درختی تنومند متصل باشی که در گذشته‌ها ریشه دوانده است. مجبورت کند که همان میوه قدیمی را بار بدهی؛ ثمرات گذشتگان بر قامت نحیفت سنگینی کند و قد نکشی؛ بلندتر نشوی مگر به تناسبی که آن تنه‌ی تنومند برایت مقدّر کرده است. قصّه فرار محکوم به شکست است، زیرا هر قدر هم که گام‌هایت را سریع‌تر برداری زور قدم‌هایت به آن قدمت و عظمت نمی‌چربد و نهایتاً از آن مجالی نیست.

سال درخت - year of tree - ضحی کاظمی

خیال می‌کنی از آن گریخته‌ای و لبخندزنان پیدایت می‌کند. فکر می‌کنی درمانش کرده‌ای و روزی سر باز می‌کند و از میانش درد و خون بیرون می‌ریزد. تنها کاری که می‌توانی کنی همین پذیرفتن است؛ پذیرفتن گذشته‌ات و دردهایی که به ارث بردی‌شان، مشکلات و معضلاتی که مدام بر زندگی‌ات اثر می‌گذارند و تنها راه برطرف شدن‌شان همان دیدن‌شان و روبه‌رو شدن با آن‌ها است. مثل پریسا (یکی از شخصیّت‌های قصّه) وقتی که ساکش را می‌بندد و پوریا را جای می‌گذارد. می‌رود که برود؛ دیگر برنگردد اما نمی‌تواند. گذشته سایه به سایه پشت سرش راه می‌رود و در گوشش پچ‌پچ می کند. در این زمان ملاقات با ریشه‌ها ناگزیر خواهد بود، ریشه‌هایی که چیزی جز کلمات و قصه‌ها از بودن‌شان باقی نمانده و دیگر مترصد شنیده شدن‌اند. که از تو هم برای ثمره‌هایت چیزی به جای جز همان کلمات و قصّه‌ها باقی نمی‌ماند. که در غایت ماجرا هر کدام‌مان چیزی بیش از یک مشت قصه نخواهیم شد، پاره روایت‌های ناموثقی که روزی آدم بودند.

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید