دیوید برین
ترجمه و تلخیص: امیر سپهرام
دیوید برین نویسندهٔ پرکار آثار علمیتخیلی است که آثارش نامزد و برندهٔ چندین جایزهٔ ادبی در این ژانر شده است؛ از جمله هوگو، نبیولا، کمبل و لوکاس. بر اساس رمان «پستچی» او فیلمی به همین نام (با بازیگری کوین کاستنر) ساخته شد و در سال ۱۹۹۷ به نمایش درآمد. برین دارای مدرک کارشناسی نجوم، کارشناسی ارشد مهندسی برق و دکترای فلسفه است. لیست کامل آثار او را میتوانید در گودریدز ببینید.
امیر سپهرام مترجم ادبیات گمانهزن و عضو هیئت داوران در دو دورهٔ «جایزهٔ هنر و ادبیات گمانهزن». او در سال ۱۳۸۷ به خاطر راهاندازی بخش انگلیسی «آکادمی فانتزی» لوح یادبود «فرد مؤثر ادبیات علمیتخیلی و فانتزی» را دریافت کرد. او مؤسس و گردانندهٔ وبگاه «فضای استعاره» است که به صورت تخصصی به نشر آثار در حوزه ادبیات گمانهزن میپردازد.مقالهٔ حاضر حاصل ترجمه و ادغام و تلخیص دو مقالهٔ مرتبط و متوالی از دیوید برین است و سعی شده است با حذف مطالب تکراری یا غیر ضروریرمان و جابهجا کردن بعضی از قسمتها، متنی منسجمتر و کاربردیتر در اختیار خواننده گذاشته شود. جسارت ما را ببخشید آقای برین!
نویسندگی پیشهٔ ارزشمندی است؛ پیشهای که گاهی به قلههای رفیعی رسیده و نژاد بشر را به جلال رسانده است.
این یک مقالهٔ جمعوجور عمومی است که شگردها و مهارتهای لازم برای نویسندگی را ارائه میکند، نه دستورالعملی برای تبدیل شدن به یک نویسندهٔ بزرگ. بیشتر مجموعهای است از تکههایی از «معرفت» مورد نیاز برای پرهیز از اشتباهاتی که رماننویسهای تازهکار را کلهپا میکند.
داستاننویسی هنر پیچیدهای است که چند مهارت را همزمان میطلبد، درست مثل وقتی که بخواهید نقاش متخصص چشمانداز شوید یا نقرهساز. تنها کافی نیست که ایدهای در سر داشته باشید یا دستی در نگارش متون غیرداستانی. حتی یک عمر داستانخوانی هم شما را برای داستاننویسی آماده نمیکند. افسوس!
داستانسرایی جادویی مبتنی بر افسون است که فرآیند افسونگریاش را وجوهی است که بر افسونشده (خواننده) نامشهود است. معنایش این است که امروزه شرکت در کارگاههای نویسندگی و کسب مهارتهای لازم همان قدر مهم است که سی سال پیش. به همین خاطر، لازم است یکی از سختترین و در عین حال نتیجهبخشترین کارهایی را بکنید که یک انسان بالغ لازم است بکند: از نوشتن لذت ببرید و انتقاد بپذیرید.
از این رو، در ادامه «توصیههایی عمومی» را گوشزد میکنم که حتی ممکن است دون شأنتان باشند. شاید هم نباشند. در واقع، حتی نویسندگان منتشر شده هم این نکات را مفید میدانند. امیدوارم به کار شما هم بیایند.
باور من بر این است که نویسندگی اولین شکل تصدیقپذیر و اثربخش جادوگری است. فکر کنید در دوران باستان چه تاثیر شگرفی بر مردم داشته است. با نگاهی به نشانههایی که بر گِل رس آتشخورده نقش بسته و آگاهی از این که کلمات کاتبان و شاهان درگذشته را به ما میرسانند، به نظر میرسد که خارق العاده بوده باشند. دانش و فرزانگی و هنر یکجا گرد آمدهاند و از نیش مرگ در امان ماندهاند.
من در خانوادهای پر از نویسنده بزرگ شدهام، ولی نویسندگی انتخاب اولم نبود؛ میخواستم دانشمند شوم. اما سرنوشت مرا به این وادی کشاند. علاوه بر تعهدم به علم، نویسندگی هم برایم مشغولیتی بود رضایتبخش. از همین رو است که در دیدگاهم از نویسندگی پیگیری منضبط حقیقت در علم را به داستانسرایی صرفاً تخیلی ترجیح میدهم. هنر را به عنوان یک «جادوی» اصیل و برآوردندهٔ «خواستههای» انسان تجلیل میکنم، ولی همچنان نقش علم را در تامین نیازهای حیاتی بشر برتر میبینم.
شاید این مقدمه کمی نقض غرض به نظر برسد، اما نگارشش برای روشن کردن دیدگاهم به نویسندگی اهمیت دارد. برویم سر اصل مطلب: توصیههایی برای نویسندگان نوقلم.
انسان گونهای هنرور است.
علیرغم همهٔ خودمهمپنداریها، نویسندگی هم مثل همهٔ مشاغل دیگر است. زیادی باید آموخت، از گفتگو و صحنه گرفته تا شخصیتپردازی و آن دسته از ظرایف هنری که منتقدین ادبی مهمتر از پیرنگ میدانندشان. نویسندگی را حتی میتوان فرآیند فرسایندهای دانست. خبر خوش این که، حین نویسندگی ممکن است خوش هم بگذرد و چیزهایی آماتوری هم بیافرینید. حتی بعدها ممکن است ببینید این نوشتهها ارزش این را دارند که از کشو درشان بیاورید و در قالب قابل ارائهای شکل بدهید.
اگر به نظرتان آمد که به منتقدان نظر خوشی ندارم، این طور نیست. نقد ادبی، در ذاتش، تنها پادزهری است که انسان در برابر خطا کشف کرده است. تنها شیوهای است که فرد ماهر را میتواند «بهتر» کند و تنها راهی است که پیش از روانه کردن اثر به بازار میتوند خطاهای تصحیح شدنی را کشف کند.
ولی خوب انتقاد درد دارد. راه حلش چیست؟ رشد کردن بیاموزیم. سرمان را بالا بگیریم و پوستمان کلفت باشد و دردش را تحمل.
اگر خوانندهای اثرتان را نپسندید، میتوانید به سلیقه ربطش دهید. اما اگر آن را نفهمید… یا از خواندش کسل شد… ایراد از شمای نویسنده است. یک کلام، ختم کلام.
البته نباید بازخورد خوانندگان را هم چشمبسته پذیرفت. قطعاً بازخوردهای چرند زیادی دریافت خواهید کرد. در پذیرفتن راهکار حل مشکل اثر از دیگران محتاط باشید. هر چه نباشد، شما خالق اثرید و پیدا کردن راهکار کار شما است. کار دیگران این است که بگویند مشکل را کجای داستان دیدهاند.
قاعدهٔ بنیادین: اگر بیش از یک خواننده بخشی از کار را کسلکننده بداند، یعنی کارتان را درست انجام ندادهاید. راهی برای محکم کردن و بهبود آن صحنه پیدا کنید.
کنار گذاشتن کتاب را برای خواننده سخت کنید. وظیفهٔ شما این است کاری کنید که خواننده فردا صبح ژولیده و تلوتلوخوران از کمخوابی به مدرسه یا محل کارش برود و اطرافیانش را هم به خاطر چنین بیتوجهی ناشی از اغواگری کتاب عصبانی کند. اگر چنین ترفند فریبندهایی به کار ببرید، کتاب بعدیتان را خواهند خرید. این حقیقتی سادومازوخیستی است.
***
اولین خوانندههاتان را پیدا کنید.
برگردیم سر نقد. صفحهٔ تقدیر و تشکر همهٔ کتابهای مرا ببینید. دست کم اسم سی نفر را ردیف کردهام، شاید هم بیشتر، که اولین پیشنویش داستان را برایشان فرستادهام. بله، این کار بین نویسندهها کمی افراطی است. خیلیها اوائل حرفهشان این کار را میکنند، ولی بعد از آن دست برمیدارند و به خودشان میگویند «الان دیگر یک نویسندهٔ حرفهایم و نیازی به بازخورد ندارم.»
مزخرف است! اگر نویسندهٔ باشهامتی هستید، حتماً به چیزهای جدید سیخونک میزنید و به اکتشاف حوزههای تازه میپردازید. حد و حدودتان را محک میزنید. که یعنی هم کشفیات بزرگ و عم اشتباهات ناجور. پس چه کنیم؟ کشفیات را پالایش و اشتباهات را تصحیح کنید. در این کار، بیش از یک جفت چشم در اختیار داشتن – پرسپیکیو بیرونی – یک مزیت است. دیدن چیزهایی که خودتان نمیبینید.
برای من که همیشه جواب میدهد.
اقوال قُدما در باب استعداد
مهارت نویسندگی تنها نیمهٔ آموختنی لوازم کار است. نیمهٔ دیگر، آن چیز توصیفناپذیری است که اسمش را گذاشتهاند استعداد. در باب مهارت، خوب است، برای مثال، برای شنیدن محاورات بین مردم گوش تیز کنید یا گونهگونگیهای غریب شخصیت انسان را درک و با هر نوع آدمی – چه قربانی، چه شرور – همدلی کنید، چندان که بتوانید افکار و انگیزههاشان را تصویر کنید.
اگر استعداد لنگتان گذاشت، قطعاً این بخش تمرین و ممارست بیشتری خواهد برد. هر چقدر هم متعهد و پرتلاش باشید، ممکن است موفقیت در نویسندگی در طالعتان نباشد. استعداد تنها هدیهای است که فعلاً نمیتوانیم دستکاریاش کنیم یا به صورت تصنعی بهبودش بدهیم. خودتان را نکشید. بگردید و استعدادتان را در کار دیگری پیدا کنید.
***
خوب، حالا با فرض این که ترکیبی حداقلی از استعداد، جاهطلبی و اراده را دارید، اندرزهایی خرد و ریز در باب نوشتن رمان بهتان بدهم؛ گامهایی عملی که میتوانند بخت موفقیتتان را بیشتر کنند.
یکم – ده صفحهٔ اول هر اثری حائز اهمیتی حیاتی است.
این ده صفحه همان بخشی از رمانتان است که ناشران پرمشغله در انتخاب بیحوصلهٔ کارتان از میان انبوه کارهای دریافتی میخوانند. دبیران باید در چند دقیقه یا حتی چند لحظه به این نتیجه برسند که شما از دیگر نویسندههایی که کارشان هنوز روی میزشان کُپه شده، شایان توجه بیشتری هستید. اگر همان چند صفحه نشان از حرفهایگری و مهارتتان داشته باشد و بلافاصله نظر خواننده را با داستانی واضح جلب کند، دبیر را به وجد میآورد. حتی اگر فصلهای بعدی هم نومیدش کند، دست کم نامهٔ محبتآمیزی برایتان مینویسد.
متأسفانه، اگر صفحهٔ اول کشش نداشته باشد، همان ده صفحه را هم نخواهد خواند. پس پاراگراف اول باید حرف نداشته باشد. ختم کلام این که، خط اول حرف آخر را میزند.
دوم – خلاصهٔ پیرنگ را اول داستان نگذارید.
مستقیم توی خود داستان شیرجه بزنید. خواننده را با شخصیتهاتان به قلاب بیندازید. بعد فصل اول را با طرحی خوب ادامه بدهید.
سوم – یک رمان خوب به دهها عنصر نیاز دارد.
از شخصیتپردازی و پیرنگ گرفته تا ایدههای داستانی و همدلی و گفتگوهای گیرا و چیدمان پرشتاب صحنه، تا کنشهای میخکوب کننده و چه و چه. نویسندههایی را دیدهام که در نیمی از این عناصر چیرهدست بودند و در نیمی دیگر افتضاح. ناشران به این نویسندهها میگوید «تراژیک». به ندرت پیش میآید که دبیری چنین خبطها یا نارساییهایی را به رویتان بیاورد. این چیزها را فقط با کار کارگاهی میتوان آموخت.
چهارم – آیا کارگاه هم شرکت میکنید؟
در کارگروههایی از نویسندگانی کم و بیش همتراز خودتان شرکت کنید و بهره ببرید از بده و بستانهایی که در آن صورت میگیرید. پیدا کردن کارگروههای محلی ممکن است کمی مشکل باشد. از ناشران و کتابفروشیهای معتبر پرسوجو کنید. در کلاسهای «آموزش نویسندگی» شرکت کنید. ممکن است مدرسان این کلاسها آن قدرها هم مسلط به موضوع نباشند، ولی در این کلاسها میتوانید نویسندههای هممحل خوبی پیدا کنید.
تکالیف هفتگی از دیگر مزایای این کلاسها هستند. تکلیف شاید یک سهمیهٔ ده صفحهای در هفته باشد، اما همان هم عزم لازم برای ایجاد انضباط مورد نیاز در کار نویسندگی را ایجاد میکند. ده صفحه به مدت ده هفته، میکند به عبارتی صد صفحه. حواستان باشد.
پنجم – از زبان زیادی پرآبوتاب بپرهیزید.
به خصوص صفتها. این دامی است که نویسندگان جوان در آن میافتند و فکر میکنند هر چه بیشتر، بهتر، یا این که ایجاد ابهام نشانهٔ هوشمندی است. همیشه به هنرجویانم میگویم برای هر صفتی که در متنشان به کار میگیرند باید توجیه داشته باشند. در توصیفها زیادهروی نکنید و سعی کنید – به خصوص در پیشنویس اولیه – نثری موجز و فشرده بنویسید. در مراحل بعد، میتوانید توضیحات وصفی را، مثل تزیینات کیک، به متن اضافه کنید.
ششم – بر زاویهٔ دید مسلط شوید.
این یکی از سختترین وجوه نویسندگی است، چه در آموختن، چه در آموزاندن. بعضیها هم هیچ وقت نمیآموزند.
از چشم کیست که خواننده وقایع داستان را میبیند؟ آیا زاویهٔ دیدتان دانای مطلق است؟ (خواننده همه چیز را میداند، حتی چیزی را که خود شخصیت نمیداند.) آیا زاویهٔ دید همدوش با شخصیتتان راه میپیماید؟ (خواننده همان را میبیند که شخصیت میبیند، اما از آنچه در ذهن او است بیخبر است.) یا جایی مابین این دو؟ در بیشتر داستانهای معاصر درون جمجمهٔ شخصیت مینشینیم و در معلومات و افکار سطحیاش سهیم میشویم، بی آن که غور کنیم یا چیزهایی بفهمیم که شخصیت از آن بیخبر است.
تصمیمتان را بگیرید که کدام راه را قرار است بروید. بعد دودستی به انتخابتان بچسبید. در ضمن، عموماً بهترین گزینه این است که در آن واحد خود را فقط به یک زاویهٔ دید محدود کنید. فقط یک شخصیت را برای حمل بار زاویهٔ دید هر فصل، یا کل داستان، انتخاب کنید.
هنوز با این زاویهٔ دید کار داریم. جلوتر بیشتر به آن میپردازم.
هفتم – به آدمها فکر کنید.
چنان که کینگزلی اِیمیس [شاعر و نویسندهٔ بریتانیایی اواخر قرن بیستم] گفته است:
«نه این فضانوردان مقوایی کافیاند
نه هیولاهای بیگانهٔ ناشیانه
شخصیت، مهمترین چیز است.»
هشتم – یک حقهٔ زیرکانه
وقتی در نوشتن چیزی گیر کردید – مثلاً یک گفتگو – یکی از گفتگوهای محبوبتان از نویسندهٔ مورد علاقهتان را تایپ کنید. همین حقه را میتوانید برای عناصر دیگر داستان، مثل زاویهٔ دید، سبک، چیدمان و شخصیتپردازی، هم استفاده کنید. یک نمونهٔ عالی پیدا و از اول تایپش کنید.
صرفاً با بازخوانی متن میانبر نزنید! از دوباره تایپ کردن متن خیلی بیشتر میآموزید تا خواندن دوبارهاش. دلیلش این است نویسندهٔ چیرهدست «طلسمی جادویی» به کار میبندد تا با استفاده از واژهها احساسات یا عواطف یا تأثراتی خاص را در ذهن خواننده بیافریند. اگر متن را فقط بخوانید، به خصوص نوشتهٔ یک نویسندهٔ خبره را، مفتون همان طلسم خواهی شد. احساس خواهی کرد، خواهی دانست، همدلی خواهی کرد و خواهی گریست… ولی به خود آن شیوهای که نویسنده به کار بسته توجه نخواهی کرد.
پس تقلب نکن! واقعاً صحنه را تایپ کن، حرف به حرف. با این کار، کلمات مسیر متفاوتی از مغزت را خواهند پیمود و با خودت خواهی گفت «ئَــــه! واسه همینه که این ویرگول رو اینجا گذاشته.»
نهم – مدرک کارشناسی «نویسندگی خلاق» از دانشگاه نگیرید.
تخصص تحصیلی ارتباطی با موفقیت یا فروش ندارد. مدرک کاردانی ایراد ندارد، ولی کلاً بهتر است در موضوعی در باب تمدن یا جهان مطالعه کنید. از این راه، هم حرفهای ارزشمند گیرتان میآید و هم موضوع ارزشمندی که در موردش بنویسید.
دهم – اگر واقعاً نویسندهاید، بنویسید.
هیچ چیز نباید متوقفتان کند.
***
بزرگترین معضل
قبلاً گفته بودم هنوز با زاویهٔ دید کار داریم. بگذارید مطلب را بیشتر بشکافم.
مهارت در گشایش سریع، زاویهٔ دید، نشان دادن به جای گفتن، کنش، پرهیز از فعل مجهول و مانند آن را تنها با آموزش کارگاهی میتوان فرا گرفت و البته همهٔ اینها بر آن وجه ناگفتنی آدمی بنا میشود که استعداد نام گرفته است. در واقع، کسب مهارت در عنصری مانند زاویهٔ دید چنان سخت است که نیمی از نویسندهبعدازاینها، صرف نظر از سالها تلاشی که صرفش میکنند، هیچ وقت یادش نمیگیرند.
شروع کردن داستان با اسم زاویهٔ دید (شخصیت زاویهٔ دید) ایرادی ندارد، چنانکه هاینلاین هم گاهی این کار را میکرد. (البته، همان نام شخصیت کافی است؛ نام خانوادگیاش را بگذارید برای بعد.) با این حال، بهتر است به جای نام، داستان را با یک فکر درونی ایتالیک شده یا با مشاهدهٔ طنزآمیز یا کلام بیان شده یا کنشی از یک شخصیت شروع کنید.
زاویهٔ دید مهمترین و سختترین عنصر برای نویسندگان نوقلم است. زاویهٔ دید به شخصیت شما «صدا» و حضور میبخشد و به خواننده حس فرو رفتن در لباس احساسات و نیازها و خواستهای شخصیت اصلی را میدهد. یکی از کارهایی که زاویهٔ دید را به باد میدهد آوار اطلاعاتی مُصنّف است و این که خواننده حس کند راوی دارد برایش سخنرانی میکند. بهتر آن است که اطلاعات به روشی کارآمدتر و از میان گفتگوها، کنشها و افکار شخصیت زاویهٔ دید فاش شود.
بله میدانم، اطلاعات زیادی دارید که باید به خواننده منتقل کنید. میخواهید خواننده شخصیت گرانبهایتان و دنیا و موقعیت را بفهمد. میفهمم. ولی صبور باشید و تا جایی که میتوانید اطلاعات کمتری بدهید و کنجکاوی خواننده را به قلاب بیندازید.
یکی از راههای مؤثر ترک عادت آوار کردن اطلاعات راوی ایجاد انزجار احشایی نسبت به کلمات «داشت/داشتند» و «بود/بودند» است. قطعاً این کلمات مُجاز و حتی گاه ضروریاند، ولی پشیمان کننده. هر بار استفاده از آنها باید برایتان دردآور باشد. چرا؟ چون استفاده از کلمه «داشت» یعنی این که راوی به جای نشان دادن سعی در توضیح یا آوار کردن اطلاعات دارد. نه، خداییش، همین الان در نوشتهتان این کلمات را جستجو کنید و ببیند کل متنتان رنگبرجسته (هایلایت) میشود یا نه.
این هم یک مثال عملی از پاراگراف گشایش یک رمان که بندهخدایی برایم فرستاده بود تا نظر بدهم:
فرمانده بارا براکین از سروصدا و غوغای جمعیت نفرت داشت و با این حال، الان وسط کنترل جمعیت یک خیابان-تونل شلوغ در دیپ کینشازا گیر افتاده بود، در حالی که کشتی گشتزنیاش در سکوی فضایی در دست تعمیر بود. به نیروی فضایی خورشیدی پیوسته بود تا از شهرهای زمینی و اثر جمعیت بر حس مغناطیسفراروانیاش فرار کند. از هر دقیقه یک ماه نسبتاً آرام گشتزنیاش به دنبال راهزنان بین سیارکها لذت برده بود.
متوجه آوار اطلاعاتی راوی با فعلهای «بود» و «داشت» شدید؟ کلمهٔ «گشتزنی» را چند بار در این پاراگراف دیدید؟ البته تکرار گناه کوچکتری است از آوار اطلاعاتی. در واقع، نمیتوان همینگوی را به خاطر عادت به این قاعده ضایع کرد. با این حال، خیلی از خوانندهها خوششان نمیآید. آغاز داستان با اسم کامل شخصیت هم فکر خوبی نیست.
خوب، حالا ببینیم چقدر از آن اطلاعات و حتی اطلاعات پاراگراف بعدیاش را میتوانیم با حذف مصنف راوی به شیوهٔ پویاتری عرضه کنیم:
اَه، از شغل کنترل جمیعت متنفرم.
با وجود سروصدای تونل و ازدحام جمعیت دیپ نیو دهلی، کارا به زحمت میتوانست غرولند سرجوخهاش را بشود. انگار بیشتر موافقتش را از ذهنش میخواند.
«چه قدر دیگه طول میکشه تا کشتی درست شه فرمانده؟ من واسه این کثافتکاری نیومدم تو نیروی فضایی خورشیدی.»
البته که از سر تصادف بود؛ گومز حس مغناطیسفراروانیاش کار نمیکرد.
با عصبانیت گفت «کم نیاری! دیگه خیلی طول نمیکشه برگردیم سر گشتزنی راهزنی راحتمون.»
متوجه شدید چقدر اطلاعات بیشتری با آوردن افکار شخصیت اصلی، ورودی حسی و گفتگو ارائه کردم، بی آن که از «بود» یا «داشت» استفاده کنم؟ حالا میتوانید کمی کنش و ماجرا اضافه کنید و روی دور بیفتید و کلّی اطلاعات به خواننده بدهید بدون این که اطلاعات راوی را روی سرش آوار کنید.
***
نقاطی روشن در رادار اندرزها
- توصیه میکنم اول روی شیوههای استاندارد داستانسرایی تمرکز کنید و بر آن مسلط شوید، بعد جسورانه شاخههای دیگر را تجربه کنید. از این رو، «زاویهٔ دید شخص سوم در زمان گذشتهٔ ساده» با یک راوی تقریباً نامشهود عموماً بهترین شیوه محسوب میشود، به خصوص در کارهای اولتان. اول شخص در زمان گذشتهٔ ساده هم ایرادی ندارد، ولی خیلی باید به زاویهٔ دید حواستان باشد و به دام راوی نیفتید.
- قطعاً استفاده از «زمان حال» هم در آثار معاصر بسیار استفاده میشود و ایرادی هم ندارد. مشکل کار اینجا است که زمان حال موقعیت بیشتری دارد برای افتادن به تلهٔ آوار اطلاعاتی مصنّف، الاکلنگ شدن زاویهٔ دید و همچنین دخول نقزنیهای راوی دانای کل در داستان که در نهایت منفک شدن حسی خواننده با شخصیت را به دنبال دارد.
- همچنان که پیشتر گفتم، تکرار واژهها برای خواننده آزارنده است. زبان پر است از مترادفها و راههای جایگزین برای یک چیز واحد. بهتر است از تکرار خودداری کنید، مگر این که توجیه مشخصی، مثل شیوهٔ روایت شاعرانه، در نظر داشته باشید.
- پیشگفتار خوب است، اگر کوتاه باشد. ولی عموماً مثل چوبزیربغل عمل میکند.
ضرباهنگ کلی رمان
- روی بخش عمدهٔ عناصر چیدمان و پیرنگ، به خصوص تعاملات اجتماعی-سیاسی دنیای داستان، کار کنید؛ اینها بنیان داستان را شکل میدهند. بعضیها این کار را در ذهنشان انجام میدهند و بعضیها هم نمودارش را میکشند.
- شخصیتپردازیتان را با شخصیتهای جذابتر شروع کنید، ولی تا زمانی که از نگرانیها و خصوصیات فردیشان حرفی نزدهاند، خیلی وارد جزییات نشوید.
- داستان را با صحنهای هیجانانگیز و کنشدار یا بصری و شخصیتها و دنیایی که خواننده میخواهد با آنها آشنا شود شروع کنید.
- حدود ۳۰،۰۰۰ کلمه بنویسید و بین خوانندگان اولیهتان (بتا) و خبرگان بچرخانید و عناصر چیدمان و پیرنگ را اصلاح کنید. هر چیزی این گروه خوانندهها را گیج کند «تقصیر من است.»
- از نکاتی که فرا گرفتهاید، آن ۳۰،۰۰۰ کلمه را بازنویسی کنید و ۳۰،۰۰۰ کلمهٔ بعدی را بنویسید.
- از خوانندههای اولیهٔ بیشتر کمک بگیرید و کل ۶۰،۰۰۰ کلمه را بررسی و بازنویسی کنید و چرخه را ادامه بدهید.
***
اندرز پایانی – مراقب خطرات منیّت باشید.
برای بعضیها، این حس به صورت نیاز دیوانهوار برای دیدن عظمت خویش جلوه میکند. البته، ایرادی ندارد که به خودتان باور داشته باشید. هر چه نباشد، گفتن این که دیگران بیایند خرچنگقورباغهای را که نوشتهاید بخرند و بخوانند زَهره میخواهد.
ولی گوش کردن بیش از حد به ندای درونتان که میگوید «فوقالعاده باش!» سد راهتان میشود. بدتر از آن، ممکن است حتی انتظاراتتان را از موفقیتی متوسط به رویدادی تلخ برساند. بارها و بارها شاهد چنین اتفاقهایی بودهام.
بعضیها هم درست در نقطهٔ مقابل قرار دارند و اجازه میدهند آتش دهان اژدهانمایان دور و بر نفسشان را خاکستر کند. قابل درک است که اینها خلاقیتشان را پنهان میکنند و از همین رو گرفتن بازخورد انتقادی برایشان کار دشواری است.
نفس، در هر دو سر افراط و تفریط، بیشتر مصیبت است تا موهبت. ولی اگر بتوانید کنترلش کنید، میتوانید بگویید «استعدادهایی دارم که میتوانم پرورششان بدهم. اگر خودم را جمعوجور کنم، میتوانم داستانهایی بنویسم که دیگران بخواهند بخوانند. پس یک اتاق کوچک بهم بدهید تا در را ببندم و فقط بنویسم. تا یک ساعت کسی مزاحمم نشود!»
در هر حال، به نوشتن ادامه بدهید. با اشتیاق بنویسید!
***
اگر همهٔ این کارها را بکنید، موفق میشوید؟
با همهٔ اینها، نویسندگی، برای بیشتر نویسندهها، یک سرگرمی خواهد بود که ممکن است به موفقیت هم منجر شود. در عصر اینترنت که هم سرگرمیها مقبولیت پیدا میکنند و «انتشار شخصی» به تدریج محترمتر شمرده میشود، چنین فعالیتی فی نفسه یک موفقیت ارزشمند محسوب میشود. نویسندههای آماتور خلاقی که خوانندهها و طرفدارهایی گردشان جمع میشوند تعدادشان به صدها و هزارها میرسد. گاهی هم پیش میآید که ترکیبی از استعداد و مهارت و سختکوشی میتواند شخص را به لایههای بالاتری در هرم هنری منتخبش برساند. ممکن است چند غافلگیری دلچسب و فوقالعادهٔ متوالی شما را از شغل روزمرهتان بیرون بکشد و حسی فوقالعاده بهتان بدهد، به خصوص وقتی جاهطلبی و تلاشتان را بالا و توقعتان را پایین نگه دارد.
لذت بردن از مهارتی استادانه اصل موضوع است. پس، از نوشتن لذت ببرید. وقت بگذارید. حین نوشتن، آدم مفیدی باشید. خدا را چه دیدید؟ شاید هم روزی همه چیز جفت و جور شد.
ممنون آقای سپهرام
خیلی جالب بود
نثرتون هم جذابیت خاصی داره