زندگی بی عشق مفهومی ندارد
– چرا و چگونه شعر میگویید؟
چرا و چگونه؟ این دو سؤال است، گرچه خیلی به هم نزدیک است. «چرا» را درست نمیدانم. شاید من هم گاهی آن بیتابی را داشتهام و داشته باشم. برای من شعرگفتن به منزله پاسخدادن به یک نیاز درون است، به مثابه آزمایشی خصوصی و شخصی که بدانم و ببینم زنده هستم یا نه، اما «چگونه»، بدینگونه که گویا قلم برمیدارم و کاغذ و الخ… و بعد گاهی میبینم که نه خوشبختانه زندهام.
-محرک اصلی شما در سرودن شعر چیست؟ زن است؟ جامعه است؟ یا عوامل دیگر؟
محرک اصلی و فرعی و همه چیز برای من زندگی است؛ که این زندگی از خیلی چیزها تشکیل و ترکیب یافته است؛ خیلی عوامل، به قول شما دارد. زن و بچه یا هر چیز دیگر که مجموع آن محیط زندگی ما را ساخته. من البته خالی از توجه به جامعه بدبخت و بیماران هرگز نبودهام و نمیتوانم باشم. وقتی میبینم ملت ما، جامعه ما با این همه ثروت و غنای طبیعی و زندگی آزاد و مالی و انسانی، این چنین بیمار و گرسنه و فرومانده و سیهروز و تبهروزگار است و خوب و روشن میدانم و میبینم به چه علتهایی چنین است، مسلماً آرام و ساکت نمیتوانم بمانم.
-نقش عشق در شعر شما چیست؟
نقش عشق؟ تمامت نقش به عهده عشق است. تا عشق نباشد هیچ کار هنری، هیچ شعری به وجود نمیآید. اما عشق به چی و کی، حرف دیگری است. من از عشق مفهوم دیگری برای خودم دارم، همین الان هم عشق مرا وادار به نوشتن کرده است. عشق به همین لحظه. و البته در هنگام تغنی و سرایش این عشق به مرحله بیتابی میرسد، همانکه در پاسخ به سؤال اول اشاره به آن کردم. بی عشق زندگی مفهومی ندارد. اصلاً ممکن نیست. یا اگر باشد پوچ است و هیچ و سرد و یخزده، مثل هسته زردآلو که از لایه درآوری، بشکنی ببینی پوک است.
عشق در طبیعت زندگی است، هسته پروپیمان زندگی است یا حتی باید گفت عشق خود زندگی است، تعبیر و لفظ دیگری است برای مفهوم و معنی زندگی.
از مقدمه«بهترین امید»
۱۳۴۸ انتشارات روزن
ویرایش: مجله اوسان