بسکتبالیستها!
سینمای هالیوود با پرداختن به ورزشهایی نظیر بوکس، بیسبال و کشتی و حتی رانندگی فرمول یک، بهنوعی خواستهاست تا نسخهای عینی شده از روح آن ورزش را برای مخاطب عیان نماید و از طرفی فیلمهای ورزشی از آن جهت ماندگار میگردند که بتوانند برای مخاطبان خود ایجاد انگیزه نمایند. دنیای ورزشکاران حرفهای همانقدر که از دور میتواند جذاب و آرمانگرایانه باشد، به هماناندازه میتواند از نزدیک با چالشهای فراوانی همراه شدهباشد. بهطور کل فرمول تلاش و تقلا برای نائل شدن بهدرجات بالاتر و مهمتر از آن کسب موفقیت در اکثر درامهای ورزشی بسط پیدا کردهاست. تماشاگر در حین تماشای اینگونه آثار، چنانچه خوش ساخت باشند، پا بهپای قهرمان فیلم دچار افزایش آدرنالین در خود خواهند شد و به این دلیل است که فیلم در امر ایجاد همذات پنداری قهرمان قصهاش با مخاطب موفق عمل کرده است.
فیلم “فریبکاری” (Hustle) به کارگردانی ارمیا زاگر اینبار به سراغ ورزشی رفتهاست که طرفداران خاص خودش را بهخصوص در ایالات متحده دارد؛ پیشتر هم در فیلم مستند و موفق “رویاهای حلقه” ورزش بسکتبال دستمایه ساخت قرار گرفته که روایتگر زندگی دو بازیکن حرفه ای لیگ اِنبیاِی است. اینبار نیز محتوای فیلم این کارگردان برگرفته از این ورزش است. فیلم با محوریت کاراکتر استنلی سوگرمن (با بازی آدام سندلر) که مربی استعدادیاب تیم فیلادفیاست، پرده اول سینماییاش را شروع می کند. هر چند که تطابقپذیری فیلمهای ورزشی با ساختار و اصول سینمای سه پرده ای به صورت روتین درست از آب در میآید، ولیکن چرخش پیرنگی فیلم و ورود آن به پرده دوم با مرگ کاراکتر رد مریک (با بازی رابرت دووال) به عنوان مالک باشگاه فیلادفیا سیکسرز چندان به دوز بار دراماتیک فیلم نمی افزاید. زیرا که مواجهه استنلی با کاراکتر “وینس مریک” (با بازی بن فاستر) پسر مالک باشگاه، در همان پروسه معرفی ابتدایی نشان میدهد که چه مسیر تلاقیآمیزی در انتظار این دو شخصیت است.
میانه داستان فیلم “فریبکاری” بااینکه با ورود کاراکتر بو کروز (با بازی خوانچو هرنانگومز) همراه میگردد، ولیکن نه کشف این بازیکن ناشناخته اسپانیایی توسط استلی به عنوان رویداد افزایشی و نه سابقه محکومیت شدید و بازداشت او در اسپانیا به عنوان شرایط وخیم فیلم، آنچنان پتانسیل این را ندارد که تماشاگر را برای ورود به بحران آماده سازد، زیرا که همهچیز در روند قصهگویی فیلم قابل حدس مینماید. شاید نقطه عطف و قوت فرمیک فیلم را بتوان به حضور بسکتبالیستهای واقعی شاغل در لیگ اِن بی اِی در نقش بازیگران مختلف این فیلم دانست که سکانسهای بازی و مسابقات بسکتبال را پرقدرت و باقوام نمایش دادهاست. در سوی مقابل نقطه ضعف فیلم را در دیالوگپردازیهای پلانهای تایید و تکذیب استنلی و وینس نسبت به بازی بو کروز دانست که انسجام را از لحظهمندیهای فیلم گرفته و فاجعه فیلم (شروع به صحبت کردن کاراکتر کرمیت درباره دختر و مادر بو) را بیعمل می کند و از ریتم میاندازد. هر چند که از منظر انتخاب موسیقی نیز، مولف میتوانست وقت بیشتر و انتخاب بهتری داشتهباشد تا سکانسهای شبیهسازی شده به فیلم راکی و مرتبط به تمرینات آمادهسازی “بو کروز” تا ایناندازه خنثی از آب درنیاید! بهطوریکه با یک بدسلیقگی تمامعیار استفاده از موسیقی هیپهاپ بدجور توی ذوق میزند.
فیلم در محتواسازی بینافرهنگی جانبدارانه عمل نکردهاست و از این چشم لزوما شخصیتهای بد را سفیدپوست و شخصیتهای معصوم را سیاهپوست معرفی نکردهاست و این موضوع را فارغ از نگاه رنگینپوست بودن بین کاراکترها تقسیم کردهاست. فیلم میداند که در چهزمان و چهمکانی از دیالوگهای الهامبخشی چون؛ “بیخیال رویاهات نباش”، “تنها خودتی جلوی خودت”، “تو در مقابل تو” و “نمیتونن بکشنت اگر مردهباشی” که پتانسیل گلدرشت بودن را دارند، استفادهکند و این عاملی است که جهان بسکتبالیستهای فیلم را فراورزشی مینماید هرچند که “فریبکاری” در ترشح آدرنالین در مخاطب چندان موفق عمل نکرده باشد.